پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ |۱۷ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 28, 2024

غروب چهارمین روز فروردین ماه سال 39 هنوز فرا نرسیده بود که شادمانی و شادکامیِ نوروزی خانواده برجعلی زاده صبوری دو چندان شد.

خبر از تولد نوزادی بود که نامش را محمود گذاشتند و این مولود در آن سال ها که مصادف با ماه مبارک رمضان هم بود، برای خانواده توام با برکت گشت چه آن که سرنوشت این پسر در آینده، مایه فخر و مباهات اهالی خانه و محله گشت.

سال های کودکی محمود همراه بود با آغاز نهضت خونین مریدان خمینی کبیر در سال 42 و این گونه بود که محمود از همان ایام، گوشت و پوست و استخوانش با انقلابی گری در شهر خون و قیام عجین گشت.

چند سال بیشتر نداشت که به کتب مذهبی و علوم دینی علاقه و شیفتگی خاصی داشت و از این رو بود که در پایان دوره ابتدایی با موافقت و یاری پدر، تحصیلات حوزوی اش را در مدرسه علمیه مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی آغاز کرد.

در سال های نوجوانی در کنار درس و بحث طلبگی و اهتمام به فراگیری زبان عربی، به جهت کمک مالی به خانواده به دنبال کار گشت و بدین سان مدتی در کارخانه ، ایامی را در مغازه و همچنین روزهایی را در عرصه نقاشی ساختمان سپری کرد، ضمن آن که کمک حال خانواده در کار زراعت و کشاورزی نیز بود.

سال 56 که فرارسید بیش از پیش خود را در اقیانوس حرکت مردمی علیه رژیم سفاک شاه سهیم می دانست.

* تشکیل گروه ضربت

پاییز همین سال پس از آن که رژیم در قم و برخی شهرهای کشور اعلام حکومت نظامی کرد، به همراه دیگر جوانان انقلابی همشهری اش، به منظور مقابله با مزدوران پهلوی ، گروه ضربت را تشکیل داد که در اثنای درگیری ها با گاردی های شاه، حتی چندین بار نیز تا مرز شهادت پیش رفت، تا آن جا که خود به دوستانش می گوید:« یک روز وقتی گاردی های مزدور را در خیابان چهارمردان دیدیم شروع به گفتن شعار مرگ بر شاه کردیم.این بار که نیروهای گارد دستور تیراندازی به سوی مردم را داشتند، به محض شنیدن شعار مرگ بر شاه به تعقیب ما پرداختند و دیوانه وار شروع به تیراندازی کردند. در این تعقیب و گریز ، یکی از برادران به شهادت رسید. دو نفر از گاردی ها به تعقیب من ادامه دادند. برای گریز از چنگ آن ها به سوی کوچه ای دویدم که بعد متوجه شدم بن بست است. در یک لحظه مرگ را در مقابل چشمانم دیدم اما خواست خدا این بود که آن روز به شهادت نرسم. در این موقع چشمم به درب خانه ای افتاد که نیمه باز بود. بلافاصله خود را به داخل آن خانه انداختم که در همان لحظه رگبار مسلسل گاردی ها به در و دیوار خانه اصابت نمود...»

هنوز انقلاب رسما به پیروزی خود نرسیده بود؛ اوایل دی ماه سال 57 که بیم توطئه هایی از سوی رژیم  پهلوی و ایادی آن از جمله هجوم چماق بدستان به شهر مقدس قم می رفت، محمود و گروهی از جوانان مومن و انقلابی امنیت شهر را به ویژه در شب ها برعهده گرفتند.

* نقش شهید در کمیته استقبال از امام (ره)

این شهید والامقام همچنین به هنگام ورود امام به میهن، نقش موثری در کمیته استقبال از بت شکن قرن ایفا کرد.

پس از سرنگونی نظام 2500 ساله شاهنشاهی و تشکیل کمیته انقلاب اسلامی ، نیز همچنان به فعالیت های انقلابی خویش و دفاع از آرمان های شهدای نهضت پرداخت و به جهت آن که از سال ها قبل در رشته رزمی فعالیت می کرد، در آن ایام در عرصه مقابله با قاچاقچیان اسلحه و مواد مخدر از خود رشادت ها نشان داد.

از آن جا که شهید صبوری مبارزه با ظلم را تنها محدود به مرزهای داخلی نمی دید تنها حدود یک سال پس از پیروزی انقلاب ، به همراه تنی چند از مجاهدان ایرانی و افغانی راهی افغانستان شد تا از ملت مظلوم این کشور جنگ زده که تحت اشغال کمونیست های شوروی شده بود، حمایت کند.

پس از بازگشت به میهن در اسفندماه همان سال، به جمع سبزقباهای پاسدار انقلاب پیوست و در سپاه منشا خدمات و فداکاری های بسیاری شد.

هنوز چند روزی از آغاز سال 59 نگذشته بود که غائله کردستان وارد ابعاد پیچیده ای شد و محمود بی درنگ با دیگر یاران پاسدارش به سنندج رفت تا به پاک سازی این خطه از ایران اسلامی از لوث منافقان و اشرار بپردازد.

تابستان همین سال برای آموزش توپخانه به اصفهان اعزام شد و با فنون و روش های استفاده از سلاح های سنگین و فنون آشنا گشت.

تجاوز سراسری و خباثت آمیز بعثیان جیره خوارِ صدام که به میهن اسلامی آغاز شد، در مهر 59 در ابتدا با گروه بهداری به خرمشهر و دیگر شهرهای جنوبی اعزام شد اما از آن جا که اجازه حضور در خط مقدم را نداشت، در بازگشت به قم تقاضای جنگیدن کرد که با آن موافقت شد و این بار در آبان ماه عازم جبهه فارسیات اهواز شد و در بخش توپخانه به نبرد با کفار بعثی اهتمام ورزید.

به علت کارایی در انجام وظیفه و همچنین به لطف قدرت بدنی و نظامی، علاوه بر فرماندهی توپ 105 در عملیات های چریکی و شکار تانک های دشمن و پاکسازی میادین مین با همکاری برادر رزمنده و تکاور ، شهید امینی بیات که سرانجام بر اثر انفجار مین به شهادت رسید، شرکت می کرد.

بهمن ماه سال 59 فرا می رسد و زندگی برادر محمود وارد مرحله جدیدی می شود؛ او در این ماه به صورت کاملا ساده مراسم ازدواج خود را برگزار کرد و هزینه عروسی را با مقدار پولی که مادر همسرش به عنوان خرید ساعت به وی داده بود، به حساب دولت شهید رجایی واریز کرد.

* حفاظت از بیت امام در جماران

آن شهید والامقام پس از مدتی که دوره فرماندهی و تکاوری را در منجیل گذراند، به قم بازگشت و این بار با ورود به بخش حفاظت سپاه در تابستان سال 60 به وی ماموریت داده شد که در بیت حضرت امام (ره) در جماران که یکی از آرزوهای دیرینه اش بود، انجام وظیفه نماید.

پاییز همان سال به نیمه های خود رسیده بود که مسئولیت مدیریت داخلی پادگان امام حسین (ع) بر عهده اش گذاشته شد و او علاوه بر کارهای اداری به آموزش رزمندگان عازم به جبهه نیز می پرداخت.

پس از مدتی در بازگشت مجدد به قم در زمستان سال 60 ،محافظت از بیت آیت الله مشکینی ، امام جمعه قم را عهده دار شد.

مدتی که در قم و تهران مسئولیت های کلیدی و مهمی داشت ، مدام دلش هوای جبهه ها را می کرد، این گونه بود که پیش از فرارسیدن نوروز سال 61 خود را به سرزمین های عشق و حماسه رساند.

ابتدا به جبهه شوش رفت و آموزش های لازم را به نیروهای بسیجی و پاسدار و ارتشی میداد.

خورشید اولین روز سال 61 هنوز غروب نکرده بود که فرمان حرکت به سوی دشمن در عملیات فتح المبین صادر شد.

* شعار شب حمله شهید در عملیات فتح‌المبین

شهید برجعلی زاده صبوری، شب قبل از حمله در مراسم دعا ، شعار« یا زیارت یا شهادت» را با قدرت و هیجان زیادی سر می داد و همرزمانش را به استحکام هر چه بیشتر ایمانی در برابر دشمن بعثی فرامی خواند.

یکی از همرزمانش چنین تعریف می کند:« وقتی عملیات اصلی فتح المبین با رمز یا زهرا(س) شروع شد، ناگهان باران گلوله بود که از هر سو آغاز گشت. در این هنگام ناگهان صدایی شنیدیم که می گفت برادری در داخل کانال عراقی ها مجروح شده وقتی به آنجا رفتیم برادر محمود را دیدیم که بر زمین افتاد و ذکر و تکبیر می گوید.

در داخل کانال تعداد زیادی جنازه های عراقی دیده می شد. ظاهرا این طور به نظر می رسید که محمود با جسارت و چابکی غیر قابل تصوری به این کانال نفوذ کرده و ضمن درو کردن تمام افراد خط آتش دشمن یک تنه تمامی آن ها را به هلاکت رسانده و خود مجروح گشته است.

* من شهید می‌شوم!

در همان لحظات بود که خبر پیروزی های نیروهای رزمنده اسلام در اولین مرحله از عملیات به ما رسید و ما این خبر خوش را به محمود دادیم و او با تکبیرگویان با صدای بلند گفت: من شهید خواهم شد. شما بروید و کارتان را ادامه دهید. فقط مرا از این کانال خارج کنید که نمی خواهم در میان این دشمنان بی دین جان داده باشم».

روز دوم فروردین ماه یکی دو ساعتی به ظهر مانده پس از استقامت بسیار که لبانش به ذکر و تسبیح حرکت می کرد، بر اثر شدت جراحات و خونریزی بسیار در حالی که هنوز وسیله نقلیه مجروحین از منطقه عملیاتی خارج نشده بود به درجه رفیع شهادت نائل شد.

پیکر پاکش پس از چند روز به قم منتقل گشت و روز هشتم فروردین ماه مصادف با شب شهادت حضرت زهرا(س) پس از تشییع باشکوه و طواف گرد ضریح مطهر حضرت معصومه (س) به همراه دیگر شهدا در گلزار شیخان قم به خاک سپرده شد.

وصیت نامه شهید محمود برجعلی زاده صبوری  ، پر است از معارف ناب و درس های آموزنده ای برای همه ما؛

بسم الله الرحمن الرحيم

اكنون، آن روز فرا رسيد كه هر لحظه انتظارش را مي كشيدم تا شايد بتوانم به ديار هميشه زندگان بپيوندم و دينم را به اسلام و قرآن ادا كنم. امروز مي بينم؛ رژيم بعثي مخالفت خود را با امت مسلمان تا جايي رسانده كه آنها را به توپ و موشك مي بندد ليكن بي خبر از آن جاست كه اينان (رزمندگان كفرشكن اسلام) از مكتب حسين -عليه السلام- الهام گرفته اند و شهادت را پيروزي مهم تري مي دانند. من چند ماموريت به عنوان پيوستن به نيكان (شهدا) رفتم ولي سعادت نيافتم. شايد بتوانم در اين خطه خوزستان (محل زندگي مسلمانان) كه به وسيله صدام تكريتي و به دستور اربابانش اشغال شده خاري باشم تا در موقع بلعيدن، گلويشان را بدرم. بايد بگويم كه اين ناجوانمردان كه نتوانستند به ما ضربه كاري بزنند اگر بخواهند از نظر اقتصادي چاه هاي نفت ما را بگيرند؛ آنقدر مي جنگيم تا خونمان با طلاي سياه آميخته شود و كارشان را مختل سازد و اين گونه اسلام را به آنها بنمايانيم و اين چنين جهان را به حيرت وا داريم و ادامه خون حسين بن علي -عليه السلام- را به نمايش بگذاريم. … پدر و مادرم براي اسلام نگران باشند نه براي من. پدر بزرگوارم! بعد از من چيزهايي را كه از من باقي مانده به آنهايي كه از من طلب دارند بدهيد مثلاً بانك و جاهاي ديگر، به آن صورت بدهكاري ندارم اگر داشته باشم يادم نيست، يك اندازه هم خيرات بدهيد . به فرموده امام از نظر مادي به فقرا بنگريد و از نظر معنوي به اولياء الله ]بنگريد[. سعي كنيد به فقرا كمك كنيد . برادر و خواهرهايم را قرآن تعليم دهيد و آنها را به جريانات روز واقف گردانيد. به جاي اين كه ناراحت شويد خوشحال شويد زيرا افتخار از اين بزرگ تر نيست. خداحافظ پدر و مادر و برادران و خواهرانم . شما را به خداي بزرگ مي سپارم تا زنده هستيد از خدمت كردن به اسلام سستي نورزيد. … حماسه گران ايراني مي خروشند و خون مي افشانند. تاريخ نويسان قلمشان از حركت باز نمي ايستد. جوانان با فرياد الله اكبر به لقاءالله مي پيوندند. پدران صبر و بردباري پيشه مي كنند تا خانواده را همچنان پا برجا نگهدارند و مادران شيردل با داغي كه به گوشه جگرشان رسيده همچنان با ياد خدا استقامت مي كنند. چرا؟ پرواضح است، اينان فقط به پيروزي قطعي اسلام فكر مي كنند و اين جانبازان را كه در جبهه مي بينيد هدفشان نابودي كفر و نفاق است. آيا وقت آن نرسيده ما هم دينمان را به اين ملت زحمتكش و ستم كشيده ادا كنيم؟ ما مي رويم. اميدواريم خدا هم ما را بپذيرد و اين شهادت را سرپوش گناهانمان كند . به مادرم بگوئيد برايم گريه نكند چون از اجر و ثوابي كه بايد برايش بنويسند كم مي كنند و اصلا افسوس نخورد. بلكه افتخار كند. برادرانم و خواهرانم را حزب اللهي و در خط امام تربيت كنيد تا حسابي در مقابل مسامحه گران بايستند . پيامم به ملت بيدار هميشه در صحنه اين است كه هيچ گاه از امام و خطش جدا نشويد .

فداي همه شما ملت ستم ديده

 محمود برجعلي

 

 

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha