پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳ |۸ شوال ۱۴۴۵ | Apr 18, 2024
شهید

مادر شهید آهنگری می گوید: من و پدر غلامرضا، علاقه بسياري به ازدواج او داشتيم و به خيال خود مي‌خواستيم با درگیر کردن او به امر ازدواج، دست او را در شهر بند كرده و از رفتن به جبهه منصرف كنيم.

خبرگزاری حوزه/ به نام نامی شهیدان ما، تجلی زیباترین آفریده های خدا در منظومه رشادت و بصیرت و ایمان و بیداری است.

شهیدانی که چه در روزگار حضورشان و چه در آوردگاه جنگ و چه در سیره و نحوه رفتنشان، بارقه هایی روشن و نورانی از زیباترین تجلیات روحانی و عرفانی را به ظهور رساندند.

یکی از این نامهای بهشتی، شهید روحانی غلامرضا آهنگری است، وقتی صفحات کتاب حیاتش را مرور می کنیم در لحظه لحظه اش، شور ایمان و شکوه عرفان را درمی یابیم و مست از جام طهور معرفت و حمیت، به خود می بالیم که هم نسل و هم‌روزگار چنین مردان مردی بوده ایم.

خوشا به حال ما که از همان کوچه و خیابانی می گذریم که امثال او گذشته اند و همرزمانش کشیده‌اند، از همان نان و پنیر می خوریم که چونان او و اقرانش، خورده اند، در همان هوایی نفس زده‌ایم که او و از همان آبی نوشیده ایم که او و یاران بهشتی اش...

آری؛ شهید غلامرضا آهنگري در دهم فروردين ماه سال 44 به دنیا آمد.

در سلطان محمد طاهر از توابع بابل.

میلادی در پهنه عشق و جنون و مولودی از عصاره رشادت و مردانگی.

در خانواده ای مذهبی و متدین، با پیشینه ای از عاطفه و صبر و لطافت و خدایی زیستن.

نامش غلامرضا؛ نشانه ای از محبت و ارادت پدر و مادر به سلطان علی ابن موسی الرضا(ع) شاه خراسان.

پدر كارگر كارخانة شالي‌كوبي بود و مادر زنی خانه دار؛ از جنس ایمان و مهر و مودت.

 غلامرضا، مشغول تحصیل در دوره راهنمايي بود، انقلاب اسلامی و نهضت مردمی و دینی ایرانیان مسلمان نضج گرفت و به ثمر نشست، کاخ حکومت خودکامه با همت و حمیت مردان و زنان ایران فروپاشید.

 به دوران دبيرستان که رسید، ناقوس جنگ به صدا درآمد و ایران عزیز در آغوش نعمتی بزرگ درآمد و جبهه های حق علیه باطل از حضور باهرالنور، رشیدمردان جان برکف به جوش و خروش آمد.

غلامرضا با اینکه به جبهه می رفت، اما از تحصیل هم غافل نشد و توانست به بهترین نمرات، این دوره را بگذراند و راهی حوزه علمیه گردد و کبوتر رها در آسمان طهارت، روح و جان را در آغوش گرفت و در جرگه سربازان امام زمان(عج) در آمد.

سالهای جنگ با ارتش خبیث بعثی، علیرضا را در جبهه های حق، به یاری لشکر خوبان کشاند تا اینکه توفیق الهی نصیبش شد و او شهد شیرین شهادت را از پس عمری مجاهدت و یاری دین خدا نوشید و به دیدار یار شتافت.

 باری؛ این در حالی بود که در طی سالهای تحصیل و تهذیب حوزوی، مدرسه فيضيّة بابل، هنوز طنین نجواهای شبانه و زمزمه های زیبای عارفانه غلامرضا را با تک تک اجرهایش می شنید و نوای محزون او در غم هجر یار، در فضای معطر این سرای بهشتی در غلیان بود.

در بهمن ماه سال 65 در عملیات کربلای پنج پیکر خونین غلامرضا مسافر دشتهای بلا شد تا خانواده اش نه سال در فارق او بسوزند و بسازند.

تا اینکه در سال 74 تکه های بدن معطر این یادگار عشق و جرعه نوش دریای شهور، به دامان مادر برگشت و او را در میهمانی پلاک و استخوان، به نجوایی از جنس اشک شوق و درد غربت و پایان انتظار فراخواند.

غلامرضا اهل قلم بود و شعر؛ سروده هایش بر دل می نشست و از جان برمی آمد.

همچون سروده ناب و تابناکش در مدح  مولا صاحب الزمان(عجل الله تعالي فرجه) که :

آن شاهد زيبارو ، مي آيد و مي آيد

 آن ياسمن خوشبو ، مي آيد و مي آيد

 آن عاطفة مطلق ، با نغمة جاء الحق

 با پرچــم الّا هـو ، مي آيد و مي آيد

*عروسی خوبان؛ در آسمان ایمان

اما ذکر خاطره ای از مادر این شهید سعید در توصیف مقدمات و زمینه سازی های او برای عروسی نازنین فرزندش، بسان شاخه نباتی در خنچه خاطرات مادرانه، شنیدنی و خواندنی است:

من و پدر غلامرضا، علاقه بسياري به ازدواج او داشتيم و به خيال خود مي‌خواستيم با ازدواج دست او را در شهر بند كرده و او را از رفتن به جبهه منصرف كنيم.

دفعه آخري كه مي‌خواست به جبهه برود، به او گفتم: «تا ازدواج نكني، اجازه‌اي نمي‌دهم به جبهه بروي!»

 مي‌دانستم چقدر به اجازه پدرش اهميت مي‌دهد. مي‌خواست مشغول نماز شود، پدرش نيز از فرصت استفاده كرده گفت: «اصلا اگر راضي به ازدواج نشوي، اجازه نمي‌دهم كه نماز بخواني!» غلامرضا كه هيچ وقت دل ما را نمي‌شكست، خنديد و گفت: «پس بايد اول يك منزل بزرگ برايم بسازيد. كه بتوانم در آن دعاي كميل برگزار كنم».

پدر با پيشنهادش موافقت كرد و ما مهياي ساختن منزل و ازدواج وي شديم. عصر همان روز به خواستگاري رفتيم. از خواستگاري كه برگشتيم ديدم ساكش را بسته آماده رفتن است. گفتم :«اين ديگر چيست؟» لبخندي زد و گفت: «من مي‌روم جبهه، پانزده روز ديگر بر مي‌گردم. شما كارها را ساماندهی كنيد. من كه برگشتم، مراسم مفصلي بگيريد» پسرم رفت و ماپانزده روز چشم به در بوديم تا برگرديم و عروسي او را جشن بگيريم. پانزده روز، يكسال برايم گذشت. و درست روز پانزدهم خبر شهادت او را برايمان آوردند. غلام به آرزوي خودش رسيد، عروسي زيباي ابديت در حجله‌گاه شهادت»

و بالاخره وصیتنامه شهید غلامرضا آهنگری که واژه واژه ناب و کلمات تابناکش یادآور زیباترین حالات روحانی و اوصاف عرفانی بندگان خاص خداست که در کوره محبت حق ذوب شدند و به همه آیندگان درس وفاداری و مقاومت و رشادت دادند:

*فرازی از وصیت‌نامه

» السلام‌ عليك‌ يا حسين‌ بن‌ علي‌، السلام‌ عليك‌ يا مهدي‌ صاحب‌ الزمان‌ -عليهما السلام-

درود بر امام‌ بزرگوار، رهبر كبير انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌.

در آخرين‌ لحظات‌ عمرم‌ به‌ فكر وصيت‌ نامه‌ افتادم‌ تا به‌ مردم‌ بگويم‌ كه‌ اي‌ ملت‌ عزيز! ما رزمنده‌ها آگاهانه‌ به سوي‌ جبهه‌ها گسيل‌ شديم‌ و نداي‌ خميني‌ بت‌ شكن‌ را لبيك‌ گفتيم‌.

در اين‌ حال‌ انديشيدم‌ كه‌ چه‌ بنويسم‌؟ آيا از كارهايي‌ كه‌ براي‌ اسلام‌ كردم‌ بگويم‌ يا از اعمال‌ خوبي‌ كه‌ انجام‌ داده‌ام‌؟ به‌ هر حال‌ شرمنده‌ام‌؛ شرمنده‌ از نعمت هايي‌ كه‌خداوند متعال‌ براي‌ ما مهيا نموده‌ تا قدردان‌ آن‌ باشيم‌ و راه‌ راست‌ را بيابيم‌.

من‌ از خداي‌ عادل‌ مي‌خواهم‌ كه‌ اي‌ پروردگار! اين‌ اعمال ‌ناچيزي‌ كه‌ چه‌ در جبهه‌ها و چه‌ در پشت‌ جبهه‌ها انجام‌ داده‌ايم‌ از ما بپذير و مورد قبول‌ درگاه‌ حق‌ گردان‌. من‌ از راه‌ دور از مادر عزيزم‌كه‌ سالهاي‌ سال‌ زحمات‌ بي شماري‌ برايم‌ كشيد تشكر مي‌كنم‌ و از او مي‌خواهم‌ كه‌ مرا ببخشند، چون‌ نتوانستم‌ رضايتش‌ را به خوبي‌جلب‌ كنم‌.

از مادر و پدر و دوستان‌ و فاميلان‌ تقاضا دارم‌ اگر خواستيد گريه‌ بكنيد، براي‌ من گريه نكنيد بلكه براي سرجدا شده امام حسين -عليه السلام- گريه كنيد ...

با همکاری پایگاه اطلاع رسانی کنگره شهدای روحانی

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha