پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ |۱۷ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 28, 2024
حضرت زهرا سلام الله علیها

حوزه/ مسعودى در «مروج الذهب» مى گويد: از جمله گفتار او (ابوبکر) در بستر مرگ اين است كه گفت بر هيچ چيز اسفناك نيستم جز بر سه چيز كه انجام دادم كه كاش انجام نمى دادم و سه چيز كه انجام ندادم و كاش انجام مى دادم و سه چيز كه كاش پيرامونشان از پيامبر پرسيده بودم.

به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله العظمی سبحانی جملات پایانی خلیفۀ نخست در لحظات آخر عمر را در اسناد علمای اهل سنت مورد بررسی قرار داده است.

* اعتراف و اظهار پشیمانی أبو بكر نسبت به حمله به خانه فاطمه (س)

1. ابوعبيد و كتاب «الاموال»

ابو على قاسم بن سلاّم (م 224 هـ) يكى از فقهاء بزرگ و از دانشمندان نامدار قرن سوم هجرى است. او را با كتاب گرانسنگ «الاموال» كه بارها به چاپ رسيده مى شناسند. او پرده از چهره حقيقت فرو انداخته و به مصيبت هايى كه بر خانه فاطمه (عليها السلام) وارد آمده پرداخته است. وى روايتى را از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند كه مى گويد:

در مرض منجر به مرگ ابوبكر به نزدش رفتم و گفتم: در تو ايرادى نديدم ـ سپاس خداى را ـ بر دنيايت اندوه مخور، سوگند به خدا! تو را نيكوكردارى سازشگر ديديم. ابو بكر گفت: بر هيچ چيزى اندوه نمى خورم مگر بر سه كار كه انجام دادم و كاش انجام نمى دادم و سه كار كه انجام ندادم و كاش انجام مى دادم. و سه چيز را كه كاش پيرامون آنها از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)پرسيده بودم.

امّا آن سه كارى كه مرتكب شدم و بر انجام آن پشيمانم، آن است كه كاش چنين و چنان نمى كردم. به دليل ويژگى آن كلام ابو عبيد مى گويد: نخواستم آن مورد را به صفحه بياورم (لذا به واژه چنين و چنان اكتفا نمودم) و كاش روز سقيفه بنى ساعده كار را به گردن يكى از دو تن عمر يا ابوعبيده مى انداختم تا او امير و من وزير باشم. (1)

نگارنده كتاب «الاموال» هر چند به كلام خليفه اشاره نكرده و خوش نداشته كه بدان اشارت نمايد امّا ديگران به صراحت كلام خليفه در بستر مرگ پرداخته اند كه سخن آنان را در اين مقال بازگو خواهيم نمود.

2. نظّام و «الوافى بالوفيات»

صلاح الدّين خليل ايبك صفدى كتابى را به نام «الوافى بالوفيات» تأليف كرده كه مستدرك «وفيات الاعيان» ابن خلكان است.

وى در آن كتاب به شرح حال نظّام معتزلى، ابراهيم بن سيار بصرى (160 ـ 231 هـ) پرداخته مى گويد:

معتزله مى گويند؛ بدان سان نظّام را ملقّب به اين لقب كرده اند كه پيوسته سخنانش آراسته به نظم و نثر بود. او خواهرزاده ابى هذيل علاّف شيخ معتزله بود. داراى ذكاوت بسيار بوده و آراء و انديشه هاى شيخ را نقل كرده است.

وى در آن كتاب مى گويد: روز بيعت، عمر، ضربتى به شكم فاطمه كوفت به گونه اى كه محسن (همان جنينى كه در شكم داشت) را سقط نمود. (2)

در اين روايت و نيز روايتى كه «ذهبى» از «ابن ابى دارم، ش 18» نقل مى كند با دقّت و تأمّل بنگريد. با اندكى قضاوت منصفانه خواهيد ديد كه «شهادت فاطمه زهرا» افسانه نيست.

ابن ابى الحديد، وقتى داستان «هبّار بن اسود» را نقل مى كند، مى گويد: روز فتح مكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) (كه همۀ مشركين را امان داد) خون هبّار را مباح كرد. زيرا او به زينب دختر رسول خدا كه در هودج نشسته بود، حمله كرده و موجب وحشت وى گرديد، به گونه اى كه زينب فرزند خود را سقط كرد. ابن ابى الحديد مى افزايد: اين داستان را بر، نقيب، ابوجعفر خواندم. گفت: وقتى كه رسول خدا خون هبار بن اسود را به خاطر به وحشت انداختن زينب كه در نتيجه به سقط شدن جنين او منجر شد، مباح دانست، معلوم است كه اگر زنده بود، خون هر كسى كه موجب آزار فاطمه و در نتيجه سقط شدن فرزند او گرديد نيز مباح مى دانست. (3)

اين در حاليست كه (طبق گواهى تاريخ) همان ضربه اى كه بر پهلوى فاطمه خورد (و باعث سقط جنين او شد) موجب بيمارى و در نهايت از دنيا رفتن آن حضرت گرديد. (مترجم).

3. مبرد و «الكامل»

محمّد بن يزيد عبدالاكبر بغدادى (210 ـ 285 هـ) يكى از اديبان نويسنده و صاحب آثار گرانبهاست. وى در كتاب «الكامل» روايتى را از عبدالرحمن بن عوف به هنگام ديدار با ابو بكر در بستر مرگ نقل مى كند و مى گويد:

به هنگام بيمارى ابوبكر كه به مرگش منجر گرديد به نزد او رفتم و سلام كردم. از او پرسيدم چگونه اى؟ برخاست و راست نشست. ـ تا آنجا كه مى گويد ـ ابوبكر گفت:

به راستى من بر هيچ چيز اسفناك نيستم مگر بر سه كار كه انجام دادم كه كاش انجام نمى دادم و سه كار كه انجام ندادم و كاش انجام مى دادم و سه چيز را كه كاش از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)مى پرسيدم.

اما آن سه كه بر انجام آن پشيمانم اينكه كاش درِ خانه فاطمه را نمى گشودم هر چند آنها به عزم جنگ آن را بسته بودند.

و كاش روز سقيفه بنى ساعده كار خلافت را به عهدۀ يكى از دو تن عمر يا ابو عبيده سپرده بودم تا يكى از آنها

امير باشد و من وزير باشم. كاش وقتى فجائه را به نزدم آوردند دستور سوزاندن او را به آتش نمى دادم. او را با شمشمير مى كشتم يا رها مى كردم. (4)

اما سه چيزى كه انجام ندادم و كاش انجام مى دادم... (5) الخ.

4. مسعودى و «مروج الذهب»

ابوالحسن على بن حسين بن على مسعودى (م 346 هـ) يكى از تاريخ نگاران چيره دست است كه در تدوين و نگارش تاريخ اسلام بهره زيادى دارد.

وى در تاريخ خود معروف به «مروج الذهب» به هنگام ذكر نام و نسب ابوبكر و شمّه اى از اخبار پيرامون وى مى گويد:

و از جمله گفتار او (ابوبکر) در بستر مرگ اين است كه گفت بر هيچ چيز اسفناك نيستم جز بر سه چيز كه انجام دادم كه كاش انجام نمى دادم و سه چيز كه انجام ندادم و كاش انجام مى دادم و سه چيز كه كاش پيرامونشان از پيامبر پرسيده بودم.

اما آن سه كه بر انجام آن اندوهناكم، آنكه: كاش درب خانه فاطمه را نمى گشودم ـ وى در اين باره گفتار زيادى را بيان داشته ـ و كاش فجائه را به آتش نمى سوزاندم. يا رهايش مى كردم يا آشكارا مى كشتم. و كاش روز سقيفه امور خلافت را به گردن يكى از آن دو مرد مى انداختم و او امير و من وزير مى گشتم و آن سه كه بر انجام ندادنش اندوهناكم... (6) تا پايان روايت.

5. ابن ابى دارم و «ميزان الاعتدال» (7)

احمد بن محمّد معروف به ابن ابى دارم حديث نگار كوفى (م 357 هـ) است كه ذهبى او را اين گونه شناسانده است: او به حفظ و شناخت حديث موصوف و معروف بود. (8) و حاكم از او روايت كرده است.

ذهبى همچنين در كتاب «ميزان الاعتدال» خود به نقل از محمّدبن احمد بن حماد كوفى مى گويد: ابن ابى دارم در تمام عمر درستكار بود. در روزهاى آخر عمرش بيشترين مطالبى كه در نزد او قرائت مى شد عيوب و كارهاى ناپسند خلفا بود. من بر وى وارد شدم ديدم كه مردى در نزد او مى خواند:

«عمر به فاطمه لگدى نواخت كه محسن او سقط شد». (9)

6. طبرانى و «المعجم الكبير»

ابو القاسم سليمان بن احمد طبرانى (260 ـ 360 هـ) صاحب كتاب «المعجم الكبير» است كه ذهبى در «ميزان الاعتدال» خود او را معرفى كرده و درباره او مى گويد: او حافظ حديث و نگاهدارنده آن است. (10) وى در فصلى از كتاب خود با عنوان «برخى از مستندات ابوبكر از رسول خدا» با ذكر حديث عبدالرحمن بن عوف از ابوبكر در بستر مرگ آورده كه ابو بكر به وى گفت:

اما من بر هيچ چيز اندوهناك نيستم مگر بر انجام سه چيز و ترك سه چيز و عدم پرسش سه سؤال از رسول خدا. كاش به گشودن در خانه فاطمه اقدام نمى نمودم هر چند آنان به تصميم نبرد آن را بسته بودند و كاش در روز سقيفه كار را به عهده يكى از آن دو مرد «ابو عبيده يا عمر» مى گماردم و او امير و من وزير مى گرديدم... تا آخر روايت. (11)

7. ابن عبد ربّه و «العقد الفريد»

گفتار ابن عبدربّه پيرامون گفتگوى ميان فاطمه و عمر بن خطاب در مبحث پيشين از نظر گذشت.

وى در آنجا به حوادث تلخ و جانسوزى كه پس از آن صورت پذيرفت، سخنى به ميان نياورد. اما در جاى ديگر با نقل حديث عبدالرحمن بن عوف از ابو بكر در بستر مرگ به گشودن درِ خانه فاطمه اشاره نموده است. وى در زير مبحثى با عنوان «جانشينى عمر از ابو بكر» مى گويد: ابو بكر گفت:

راستى كه من در دنيا بر هيچ چيز اسفناك نيستم مگر بر انجام سه چيز و ترك سه چيز و نپرسيدن سؤال از رسول خدا، اما آن سه كه بر انجامش پشيمان هستم آنكه كاش درب خانه فاطمه را نمى گشودم هر چند آن را به تصميم نبرد بسته بودند.. . (12)

8. ابن عساكر و «مختصر تاريخ دمشق»

على بن حسن معروف به ابن عساكر (م 571 هـ) كتابى را درباره تاريخ دمشق در هشت مجلّد تأليف نموده و محمّد بن مكرّم معروف به ابن منظور (620 ـ 711 هـ) آن را تلخيص نموده است.

وى در ترجمه ابوبكر نگاشته است كه عبدالرحمن بن عوف در بيمارى منجر به مرگ ابوبكر به عيادت وى رفت. ديد كه در حال هوشيارى است. تا آنجا كه مى گويد:

ابوبكر گفت از كارهاى دنيا بر هيچ چيزى اندوه نمى خورم مگر بر انجام سه كار و ترك سه كار و عدم پرسش سه سؤال از پيامبر.. . (13)

(و در ادامه كلام تاريخ نگاران فوق الذكر را بازگو مى كند).

9. ابن ابى الحديد و «شرح نهج البلاغه»

عبدالحميد بن هبة الله مدائنى معتزلى (م 655 هـ) تاريخ نگار و نويسنده توانمندى است. كه شرح نهج البلاغه را در بيست جلد تدوين و نگارش نموده است. اين كتاب به موضوعات تاريخى، ادبى، كلامى و فلسفى پرداخته و از تبحر و احاطه نويسنده به دانش هاى گوناگون پرده برمى دارد. وى در اين كتاب مطالب خود را از احمد بن عبدالعزيز جوهرى مؤلف كتاب «السقيفه» (14) نقل كرده و مطالب او را هيچ نقد و ردى نكرده است.

وى در آنجا گفتار ابوبكر را كه از كتب ديگر هم نگاشتيم با عبارتى نزديك به همان مضمون ياد آور مى شود:

... كه اى كاش خانه فاطمه را نمى گشودم هر چند به تصميم نبرد آن را بسته بودند. (15)

و در جاى ديگر به نقل از قاضى عبدالجبار مى گويد:

و اما حديث سوزاندن در خانه، بر فرض كه درست باشد طعنى بر عمر نيست زيرا وى بر آن بود كه كسانى را كه از بيعت سرپيچى ورزيدند را بترساند. (16)

10. جوينى و «فرائد السمطين»

ابراهيم بن محمّد الحديد معروف به جوينى (م 722 هـ) از اساتيد ذهبى است. ذهبى درباره وى مى گويد: او امام، حديث نگار، بى همتا، افتخار اسلام و دين است. (17) جوينى در كتاب «فرائد السمطين» با سندى كه به ابن عباس مى رسد آورده كه:

روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نشسته بودند ناگهان حسن به سوى او آمد چون او را نگريست، به گریه افتادند. سپس فرمود: پسركم بدينجا بيا. پس او را به خويش نزديك گرداند و بر زانوى راستش نشاند. سپس حسين آمد او را كه ديد نيز گريست و بدو فرمود: پسركم بدينجا بيا. او را نيز بر گرفت و بر زانوى چپ نشاند. سپس فاطمه پيش آمد چشم رسول خدا كه بر او افتاد اشكش سرازير گرديد سپس فرمود دختركم پيش من بيا. او را پيش روى خويش نشانيد. سپس اميرمؤمنان (عليه السلام)آمد با ديدن او نيز اشكش روان شد سپس فرمود: برادرم تو هم پيشم بيا و او را نيز در سوى راست خود نشانيد.

اصحابش به ایشان عرضه داشتند اى رسول خدا! چرا با ديدن هر يك از اينان گريستى؟ آيا ديدن آنها موجبات سرور و شادى شما را فراهم نمى آورد. فرمود سوگند به آنكه مرا به پيامبرى برگزيد و مرا بر تمامى آفريدگان برترى بخشيد من و اينان گرامى ترين آفريدگان در نزد خداى عزوجل هستيم و روى زمين هيچ موجودى دوست داشتنى ترين از اينان در نزد من نيست... تا آنجا كه فرمود: و اما دخترم فاطمه سرور زنان عالم از آغازين تا واپسين ايشان است و او پاره تن من و روشنايى چشم من است او ميوه دل من و روح در تن من است.

فاطمه حوريه انسان نماست هر گاه در محرابش پيش روى حضرت كردگار به نماز قامت مى افرازد نور رخساره اش براى فرشتگان آسمان پرتو افشانى مى كند؛ همچنان كه نور ستارگان زمينيان را پرتو مى افشانند. خداى عزوجل به فرشتگان مى گويد:

«فرشتگانم! به بنده ام فاطمه سرور زنان، كه اينك پيش رويم ايستاده و از خوف من بدنش به لرزه افتاده و با دلش به عبادتم قامت افراشته نظر افكنيد. شما را گواه مى گيرم كه من شيعيان او را از آتش، امان بخشيدم».

و من هرگاه فاطمه را مى نگرم به ياد حوادث تلخى مى افتم كه پس از من بر او وارد خواهد آمد. گويى مى بينم كه شخص فرومايه اى به خانه اش وارد گشته، حرمتش را شكسته، حقش را ربوده و ارثش را تصاحب نموده، پهلويش را شكسته و جنينش را كشته و او فرياد بر مى آورد پدرم محمّد، اما كسى پاسخش نمى گويد و كمك مى خواهد اما كمك كار نمى جويد.. . (18)

11. ذهبى و «تاريخ الإسلام»

شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى (م 748 هـ) در كتاب تاريخ اسلام مى گويد:

علوان بن داود بجلى با ذكر سلسله سند (19) از عبدالرحمن بن عوف روايت مى كند كه در بيمارى ابوبكر به عيادتش رفتم. بر او سلام كرده و چگونگى احوالش را پرسيدم. گفت: به شكر خدا خوبم تا آنجا كه مى گويد. سپس ابوبكر گفت: بر هيچ چيز تأسف نمى خورم مگر بر سه چيز... تا آخر حديث. (20)

12. نور الدين هيتمى و «مجمع الزوائد»

حافظ نورالدين على بن ابى بكر هيتمى (م 807 هـ) در كتاب «مجمع الزوائد و ضبع الفوائد» در باب «كراهة الولاية و لمن تستحب» با ذكر روايتى از عبدالرحمن بن عوف مى گويد:

در مرض مرگ ابوبكر به نزدش رفتم و بر او سلام كردم و پرسيدم چگونه اى؟؛ برخاست و نشست و گفت: شكر خدا خوبم (تا آنجا كه مى گويد) سپس ابوبكر گفت: اما بر هيچ چيز تأسف نمى خورم مگر بر سه چيز كه... (21) تا آخر حديث.

13. ابن حجر عسقلانى و «لسان الميزان»

امام حافظ شهاب الدين ابو الفضل معروف به عسقلانى (م 852 هـ) در كتاب «لسان الميزان» با ذكر سند خود از حميد پسر عبدالرحمن بن عوف، از پدرش (عبدالرحمن) آورده كه وى گفت:

هنگام بيمارى ابوبكر بر وى وارد شدم. برخاست و نشست. گفتم بحمد الله خوبى. ابوبكر گفت: اندوهى در من نمى بينى و به راستى من بر هيچ چيز غصه دار نيستم مگر بر سه چيز.. . (22)

14. متقى هندى و «كنز العمال»

علاء الدين متقى هندى (م 975 هـ) در كنز العمال حديث عبدالرحمن ابن عوف را به تفصيل نگاشته و مى گويد: از عبدالرحمن بن عوف نقل است كه ابو بكر صديق در بيمارى منجر به مرگش به وى گفت من بر هيچ چيز تأسف نمى خورم مگر بر سه چيز... (23) تا پايان حديث.

پاورقی:

(1)- الاموال: 193 ـ 194، مكتبة الكليات الازهرية.

(2)- الوافى بالوفيات: 6 / 17، همچنين در ملل و نحل شهرستانى: 1 / 57، چاپ دار المعرفة، نيز نك بحوث فى الملل والنحل: 3 / 248 ـ 255 نگارش مؤلف (استاد سبحانى). نزديك به همين تعبير در «اثبات الوصية» مسعودى: 143، نيز آمده است.

(3)- شرح نهج البلاغه: 14 / 193.

(4)- فجاءة، نامش اياس بن عبدالله بن عبد باليل بن عميرة بن خفاف است. وى به نزد ابوبكر آمده اظهار داشت، من به دين اسلام گرويده ام و مى خواهم با مرتدان بستيزم. نياز به جهاز جنگى و اسلحه دارم. ابوبكر تجهيزات جنگى را در اختيار وى گذاشت، اما او به همراه مردى از قبيله بنى شريد به نام «نجبة بن ابى الميشاء» متعرض مسلمانان و غارت اموال آنان گرديد. وقتى كه ابوبكر از اين ماجرا باخبر گرديد به «طريفة بن حاجز» نوشت كه: دشمن خدا، فجاءة نزد من آمد و خود را مسلمان جلوه داد و سپس از من خواست تا براى مبارزه با مرتدان، اسلحه در اختيارش قرار دهم. من چنين كردم اما اينك خبر يافته ام كه اين دشمن خدا متعرض مسلمانان گرديده، مال آنان را ربوده و مخالفان خود را طعمه شمشير نموده، به همراه سربازانت به نبرد وى بشتاب. او را بكش يا اسير كن و به نزد من آور... وقتى كه فجاءة، طريفه و همراهانش را ديد گفت: تو در انجام كار خويش سزاوارتر از من نيستى، تو فرستاده ابوبكرى، من هم فرستاده اويم. طريفه به او گفت: اگر راست مى گويى اسلحه ات را بينداز و به همراه من به نزد ابوبكر بيا. فجاءة پذيرفت. وقتى كه به نزد ابوبكر آمدند، ابوبكر به طريفه دستور داد فجاءة را به بقيع برده و او را در آتش بسوزاند. طريفه او را به مصلاى شهر برد. آتش را برافروخت و فجاءة را در آتش سوزانيد. طبرى مى نويسد: در مصلاى مدينه هيزم فراوانى گرد آوردند و در آن آتش افروختند. سپس فجاءة را با دست و پاى بسته در آن انداختند. (تاريخ طبرى: 3 / 234). و ابن كثير در رابطه با همين موضوع مى گويد: دستان فجاءة را پشت گردنش محكم بستند. سپس او را به درون آتش پرتاب كردند. تاريخ ابن كثير: 6 / 319، نيز ر ك. الكامل ابن اثير: 2 / 146 و الاصابة: 2 / 322 به نقل از الغدير: 7 / 957. (مترجم).

(5)- شرح نهج البلاغه: 2 / 45 ـ 47، نيز نك الكامل: ج 11، تحقيق دكتر محمّد احمد الدالى مؤسسه الرساله بيروت. ازگفتار محقق اين كتاب معلوم مى شود كه اين روايت در «الكامل» وجود دارد. زيرا قسمت هايى از آن را ياد آور شده است. اما دست تحريف تمام روايت را آنچنانكه «ابن ابى الحديد» از «جوهرى» و از «الكامل» مبرّد، نقل كرده ياد آور نشده است. البته، محقق اين كتاب در همان صفحه به روايت مؤلف كتاب «عقد الفريد» اشارتى كرده است.

(6)- مروج الذهب: 2 / 301، چاپ دار الاندلس، بيروت.

(7)- كتاب «ميزان الاعتدال» نوشته ابن ابى دارم نيست. منظور مؤلّف محترم ديدگاه ابن ابى دارم در نگاه ميزان الاعتدال ذهبى است. (مترجم).

(8)- سِيَر اعلام النُبَلاء: 15 / 578، شماره ترجمه 349.

(9)- ميزان الاعتدال: 1 / 139، شماره ترجمه 552 .

(10)- ميزان الاعتدال: 2 / 195، شماره ترجمه 3423.

(11)- المعجم الكبير: 1 / 62، شماره 43.

(12)- عقد الفريد: 4 / 93، زير عنوان «استخلاف ابى بكر لعمر».

(13)- مختصر تاريخ دمشق: 13 / 122.

(14)- كتاب «السقيفه» تأليف «احمد بن عبدالعزيز» قديمى ترين و مشروح ترين كتابى است كه حوادث سقيفه را به تفصيل بيان داشته است. ابن ابى الحديد در مجلدات مختلف كتاب خود، بسيار از او نقل كرده است، به گونه اى كه اگر كسى تمام آنچه را كه ابن ابى الحديد از كتاب «السقيفه» نقل كرده گردآروى نمايد آن كتاب. ديگر بار به بازار مى آيد.

(15)- شرح نهج البلاغه: 2 / 46 ـ 47.

(16)- شرح نهج البلاغه: 16 / 272.

(17)- معجم شيوخ الذهبى: 125، شماره ترجمه 156.

(18)- فرائد السمطين: 2 / 34 ـ 35، چاپ بيروت.

(19)- سلسله سند آن روايت اين گونه است: روى علوان بن داود البجلى عن حميد بن عبدالرحمن عن صالح بن كيسان عن حميد بن عبدالرحمن بن عوف عن ابيه.

(20)- تاريخ الإسلام: 3 / 117 ـ 118.

(21)- مجمع الزوائد: 5 / 202 ـ 203.

(22)- لسان الميزان: 4 / 188 ـ 189.

(23)- كنز العمال: 5 / 631، شماره حديث 14113.

منبع: کتاب «یاس در آتش» ص، 80-64، آیت الله العظمی سبحانی.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha