شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۰ شوال ۱۴۴۵ | Apr 20, 2024
شهید محسن خزائی

حوزه/ محمدهادی خزائی می گوید: در مقابل سیل طعنه‌ها حرف من این است که راه ما، راه حق و ولایت است. پدرم در این راه با دادن جانش، حسینی شد، ما هم باید با تحمل سختی و طعنه‌ها، زینبی شویم. آری این رسالت ماست. «ما رایت الا جمیلا» هر چه قدر بر ما طعنه زنند و توهین کنند، جز آشکار شدن هر بیشتر زیبایی راه، ثمره دیگری ندارد.

به گزارش خبرگزاری «حوزه» از سمنان، شهید محسن خزائی متولد ۱۳۵۱ شهر اصفهان بود؛ به علت اینکه پدرش ارتشی بود، چند سال پس از تولد به زاهدان نقل مکان کردند و محسن دوران تحصیل خود را در زاهدان گذراند و پس از طی خدمت سربازی در پادگان چهل دختر شاهرود؛ سال ۱۳۷۴ به استخدام صداوسیما به‌عنوان متصدی رادیو درآمد.

پس‌از مدتی به‌عنوان فرمانده پایگاه مقاومت بسیج صداوسیمای زاهدان منصوب شد و در سال ۸۵ به‌عنوان مدیر باشگاه خبرنگاران جوان سیستان و بلوچستان فعالیت خود را آغاز کرد. در همان زمان از کمین شرور عبدالمالک ریگی در تاسوکی زابل جان سالم بدر برد.

پس‌ازآن به شهر رشت استان گیلان در سال ۸۷ منتقل شد و کار خودشان را به‌عنوان مدیر اطلاعات و اخبار صداوسیمای مرکز گیلان ادامه داد؛ در سال ۸۹ به درخواست وزارت صنایع، ایشان در سمت مدیر روابط عمومی کارخانه فولاد مبارکه اصفهان درآمد و پس پایان مأموریت ایشان در وزارت صنایع؛ با درخواست دفتر مقام معظم رهبری به‌عنوان مدیر امور فرهنگی و مدیر امور اداری دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری در کشور سوریه منصوب و فعالیت خود را در اواخر سال ۹۰ شروع کرد.

پس از شروع ناآرامی‌های سوریه به‌عنوان خبرنگار شبکه خبر صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران در سوریه منصوب شد؛ در ۱۲ فروردین ۹۲ در جاده فرودگاه توسط تک‌تیرانداز تروریست‌های سوری ترور که از ناحیه شکم دچار مجروحیت شد و درنهایت در آبان ماه ۹۵ به‌عنوان خبرنگار رسمی خبرنگار صداوسیما در سوریه مأموریت یافت و در ۲۲ آبان ۹۵ در شهر حلب منطقه منیان در حین انجام گزارش توسط تروریست‌ها شناسایی و با موشک هدایت‌شونده مورد اصابت قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

محمد هادی خزائی 21 ساله و جوان فعال، مؤمن و انقلابی و فرزند شهید محسن خزائی خبرنگار صداوسیما در سوریه، در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری «حوزه» از خاطرا خود با پدر، احساس خود از شهادت پدر، دلتنگی‌های پدر و فرزندی و... پرداخته که حاصل این گفتگو را در ادامه می‌خوانید:

* ضمن تقدیر و تشکر از فرصتی که به ما اختصاص دادید، از خاطرات خود با پدر و سفرها و بازی‌هایی که با او داشتید، تعریف کنید.

از خاطرات و سفرهایی که با بابا داشتم می‌توانم به سفرهای زیارتی اشاره کنم که بابا مقید بود هر مرخصی که از سوریه برمی‌گشت، حتماً یک سفر به پابوس آقا علی بن موسی‌الرضا (ع) برود که اگر شرایطش بود ما را هم از زاهدان با خودشان به مشهد می‌برد.

همیشه زمانی که در حرم مقابل ضریح آقا می‌ایستادیم بابا می‌گفت: پدربزرگتان همیشه ما را می آورد در خانهٔ اهل‌بیت(ع) و ما رو با نام و یاد اهل‌بیت(ع) بزرگ کرد؛ حالا منم شما را می آورم در خانه اهل‌بیت(ع) تا ان شاء الله مثل خودم نوکر در خانه اهل‌بیت(ع) باشید و هر موقع هم آمدید زیارت مردانه یاد من هم باشید بعدها با بچه‌هایتان و همسرتان میایید زیارت و احتمالاً من نباشم منو فراموش نکنید توی زیارتتان.

الآن که ۲ سال و خورده‌ای از شهادت پدرم می‌گذرد و هر موقع به حرم مطهر آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) مشرف می‌شوم تمام حرف‌های بابا مرور می‌شود و یادش همیشه زنده است.

*  پدر شهید شما چه کرد که لایق شهادت در راه اهل‌بیت (ع) شد؟

بابا همیشه توکلش به خدا بود و در کارها به اهل‌بیت(ع) توسل می‌کرد و اعتقادش این بود توی راه درست باید با تمام توان قدم برداشت حتی اگر تمام دنیا مقابلت باشند نباید ترسید چون خداوند و اهل‌بیت(ع) و آقا رسول‌الله(ص) پشتیبان هستند.

یکی از دلایلی که پدرم لایق شهادت شد این بود که نوکری اهل‌بیت(ع) را برای خودش عار نمی‌دانست و همیشه سعی می‌کرد خادم اهل‌بیت(ع) باشد و توی این راه  هیچ‌چشم‌داشتی نداشت و بی‌ریا برای اهل‌بیت(ع) نوکری می‌کرد.

پنج سال آخر هم که در جوار حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) بودند، مدال نوکری خودشان رو با شهادت کسب کردند.

* از این‌که پدر در این راه رفت و شهید شد چه احساسی داری؟

از اینکه بابا در این راه از جان خود گذشت، احساس خوبی دارم چون فکر و اعتقادمان یکی است و برای حق‌خواهی و راه صادقانه، از هیچ تلاشی فروگزاری نمی‌کنیم و این‌که مزد خدمت صادقانه خودش برای حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) به‌عنوان خبرنگار مدافع حرم و بغض‌های فروخورده‌اش از پر کشیدن دوستانش را گرفت باعث افتخار برای ما است اما جای خالی پدر ویران‌کننده است.

* از نداشتن پدر چه حسی دارید؟ آیا فقط شهید بودن حس دلتنگی پدر را پر می‌کند؟

فقدان پدر ان شاءالله نصیب هیچ‌کس نشود، بسیار سخت است؛ حتی اگر سالیان سال از او دورباشی ولی همین‌که سایه اسم پدر بالای سرت هست احساس آرامش می‌کنی «به طوفان نرفته، درد طوفان چشیده دار نمی‌فهمد»، از دست دادن پدر به هر نحوی باشد بسیار سخت است، اما همین‌که در راه جهاد فی سبیل الله قدم برداشته و جانش بر کفه اخلاص گرفته و تقدیم عرش الهی کرده است؛ خود مرهمی بر درد، دل‌های سوخته‌مان است و با این آیه قران که شهدا زنده‌اند و در نزد پروردگار روزی می‌خورند، آرام‌تر می‌شویم و گاها گرمای مهربانی پدر را که احساس می‌کنیم نبودنش را حس نمی‌کنیم انگار کنار ماست و ناظر است.

اما حتی شهادت هم نمی‌تواند به آن صورت که باید دلتنگی‌ها را کم کند؛ گاهی دلتنگی و بهانه‌گیری‌های خواهر کوچک‌ترم، آتش دلتنگی ما راهم شعله‌ور می‌کند.

* پس از شهادت پدر، خواسته‌ای از او داشته‌ای که اجابت کند؟

پس از شهادت بابا، سیل مشکلات به سویمان جاری‌شده است و دست‌وپنجه نرم کردن با این مشکلات سخت است، هرجایی که در حل مشکلات گره‌ای می‌افتاد، از بابا که می‌خواستم کمکم کند خودبه‌خود آن گره باز می‌شد و مشکل حل می‌شد.

حتی دیگران هم به ما گفته‌اند که به شهید توسل کرده‌اند و جواب گرفته‌اند.

* خبر شهادت پدر را چگونه به شما دادند و مهم‌ترین سفارش و وصیت شهید چه بود؟

بنده در راه زیارت کربلا برای پیاده‌روی اربعین بودم که خبر شهادت بابا را بهم دادند که مجبور شدم از وسط راه برگردم و به کنار خانواده برسم.

از سفارش‌های همیشگی بابا این بود که پشتیبانی از ولایت و رهبری را فراموش نکنم و همیشه در ادای نماز استقامت داشته باشم و در کارها توسل به اهل‌بیت (ع) را فراموش نکنم و همیشه از ناموس خودم حراست کنم.

* پدر حرف یا نصیحت خاصی داشت؟

پدرم خیلی تأکید داشت که نمازمان فراموش نشود و حتماً نمازمان را بخوانیم؛ می‌گفت وقتی‌که نمازت درست باشد، خداوند از اشتباه رفتنت جلوگیری می‌کند و فساد و گناه حفظ می‌کند. به تلاوت قران تأکید داشتند اعتقاد داشتند که تلاوت قران فکر و عقل را زیاد می‌کند و در سوریه می‌گفتند برای دفع خطر همیشه آیه «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» را می‌خواندند.

در زمان مأموریت ۶ ساله پدر در سوریه با ایشان در ارتباط بودیم و در زمان‌های مختلف هم در سوریه کنارشان بودیم.

آخرین دیدار من و پدرم به تابستان ۹۵ برمی‌گردد که باهم به مشهد سفرکرده بودیم. این زیارت حال و هوای دیگری داشت. انگار زیارت دیگری در کار نبود. آخرین صحبت‌های من و بابا هم در همین سفر بود که به‌صورت شفاهی برای من وصیت کرد و خواسته‌هایش را بیان کردند.

اول یادآوری کردند که یاد خدا و اهل‌بیت (ع) را فراموش نکنیم؛ همواره تا آخرین لحظات عمر پشتیبان ولایت باشیم و یک سری وصیت‌ها برای من، مادر، برادر کوچک و خواهر کوچک‌ترم.

* چه سخنی با طعنه زنندگان به مدافعان حرم دارید؟

آن‌هایی که به مدافعان حرم و خانواده‌هایشان طعنه می‌زنند، گناهی ندارند. گناه اصلی گردن آن‌هایی است که ندا و غایت مدافعان حرم را به گوش همگان نرسانده‌اند؛ به گفته پدرم، مردم ما حقشان بهترین‌هاست و یک خبرنگار باید صادقانه و بدون جهت‌دهی اخبار را برای مردم بیان کند و قضاوت را به عهده خود مردم بگذارد.

متأسفانه آن‌هایی که طعنه می‌زنند، یا از روی ندانستن این کار را می کنند یا از روی کینه. کسی که نداند گناهش ندانستن است، اما کسی که از روی کینه طعنه می زند بحثش فرق دارد؛ به‌نوعی آن‌ها را باید به عذاب الیم الهی واگذار کرد.

در مقابل سیل طعنه‌ها حرف من این است که راه ما، راه حق و ولایت است. پدرم در این راه با دادن جانش، حسینی شد، ما هم باید در این راه با تحمل سختی و طعنه‌ها، زینبی شویم. آری این رسالت ماست. «ما رایت الا جمیلا» هر چه قدر بر ما طعنه زنند و توهین کنند، جز آشکار شدن هر بیشتر زیبایی راه ما، ثمره دیگری ندارد ‌.

* انتظار شما از مردم و مسئولان چیست؟

سخنم با مردم و مسئولین آینه که در روز جمعه 14 دی‌ماه یکی از شاگردان پدرم تماس گرفتند «محمدهادی خواب بابایت رو دیدم. خواستم برات تعریف کنم. توی یک هیئت و یادواره شهدا بودیم که من بلند شدم برم بیرون، آمدم که کفشامو بردارم دیدم یکی که چفیه سبز بسیجی دور گردنش هست دارد کفش‌ها را جفت می‌کند سرم رو بالا گرفتم ببینم کیه دیدم حاج محسن بلند شدم گفتم حاج محسن اینجا چکار می‌کنی؟ بلند شدم چنددقیقه‌ای تو بغل هم گریه کردیم و بعد حاج محسن گفت که توی مراسم شهدا و هیئت داریم نوکری می‌کنیم. بعد رو کرد به من و گفت: برو بهشون بگو این زرق‌وبرق و تجملات رو رها کنند و به داد مردم برسند».

آری شهدا در آن دنیا شاهد و ناظر هستند. حتی از آنجا هم به فکر مردم هستند. مسئولان محترم خیلی باید حواسشان باشد که فردای قیامت اگر کوتاهی در این راه بکنند یقیناً پدرم و سایر شهدا جلو آن‌ها را خواهند گرفت.

* از فرصتی که در اختیار خبرگزاری حوزه قرار دادید تشکر می‌کنیم.

بنده نیز از شما ممنون و سپاسگزارم.

گفت‌وگو از ناصر مؤمنیان

انتهای پیام/

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha