به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در اهواز، چشمانم را باز کردم. نوری از لابهلای پرده روح به صورتم میپاشید. از گوشهی پنجره نگاهی به اطراف انداختم. روی قسمتی از خاک نامی به اسم فتح المبین نقش بسته بود...
به گمانم وقت زیارت بود! از پلههای اتوبوس پایین رفتم. خیلی از جمعیت پیش رویم در حال حرکت بودند....
به راه افتادم....
تابلوهایی با جملاتی زیبا، کنار تپههایی از خاک نصب شده بود که تو را غرق در دنیای دوران جنگ میکرد؛ ماکتهایی که نشان از دوران جنگ بود، پرچمهایی منقش به نام یا زهرا که تداعیگر رمز عملیات بود.
کمی پیشتر که رفتم، صدایی در فضا پیچید! گویا کسی در حال سخن گفتن با دلم بود! گوش سپردم به صدایش... سرم را بالا گرفتم؛ پیش رویم مزار هشت شهید گمنام!
چشم دوختم به زائران هرکدام کنار یکی از این خوشنامها آرام گرفته بودند.
دورها دور آن خادمینی با چوبپرهای رنگی به چشم میخورد. چه سعادتی نصیبشان شده بود! خادمی شهدا...
صدای اذان به گوش میرسید؛ همه صف بستند زیر یک سقف آجری با فرشینههای خاکی رنگ...
اینجا همهچیز بوی خاک میداد و بوی بهشت!
راوی شروع کرد به روایتگری؛ از نفسهای حبس شده در دل شب میگفت، از زمین هلالی شکل، از پانزده هزار نفر از نیروهای متجاوز عراقی که به اسارت رزمندگان در آمده بودند.
آری اینجا تداعی گرِ «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» بود.
یادمانی که همانند نامش نشان از فتح با غیرتان و جوانمردان این سرزمین بود....
انتهای پیام./