به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در اهواز، نزدیک کوی «ملاشیه» میشویم و با پرسوجو، تا نزدیکی سیل بند میرسیم، اما به دلیل تاریکی هوا و مشخص نبودن مسیر خاکی، پیدا کردن ادامهی راه تا محل شکسته شدن سیل بند مشکل میشود.
چند نوجوان کنار چادری، آتش برپا کردهاند. از مسیر سؤال میپرسیم و یکی از آنها که دانیال نام دارد با ما همراه میشود تا راه را نشانمان بدهد. میپرسم که اینجا چهکار میکند، که با لهجه شیرینی میگوید: نگهبانی میدهیم!
خودجوش آمدهاند و در نقاط مختلف ایستگاه تشکیل دادهاند و برخی هم روی سیل بند گشت میزنند تا اگر زور آبِ کارون بر خاکِ سیل بند چربید، زود با خبر شوند و باخبر کنند اهالی را....
به آخرین نقطه ماشینرو میرسیم و تیبای آفرودمان را بالای دیواره کانال بنیسد رها میکنیم و با عجله، ادامه مسیر را میان خاک و گل روی تاج سیل بند ادامه میدهیم.
چند پمپ آب قوی کشاورزی بیوقفه کار میکنند و آب رها شده از سیل بند را به کانال برمیگردانند تا هرقدر هم که شده، از شدت و سرعت نفوذ آب به سمت شهر بکاهد.
کمی جلوتر، بیستنفری نزدیکی آتش، با سرعت گونی پر میکنند؛ چهره و لباسشان به اهالی منطقه و اهوازیها نمیخورد. یک روحانی میانشان میبینم با لباس نظامی و عمامه. سلام و علیکی میکنیم و خداقوت....
پنج روز است از مشهد آمدهاند، روزها در روستاها خدمترسانی میکنند و شبها به قول خودشان آمادهباش هستند برای ترمیم سیل بندها. کار میکند برای جایی که نمیشناسند، برای مردمی که نمیشناسدشان اما برادرانش هستند در دین!
میپرسم: میدانی الآن کجا هستی؟ چندبار تلاش میکند اسم منطقه را بگوید و آخر با خنده میگوید: حاشیه اهواز!
جلوتر میرویم تا به محل اصلی شکست سیل بند برسیم، بهسختی از کنار بیل مکانیکی رد میشویم و گل آنقدر چسبنده است که پاها بهسختی از زمین جدا میشود.
آب از نقطهای راهش را باز کرده که امکان حضور ماشینهای راه سازی و ادوات وجود ندارد، در نزدیک ترین نقطه بیل را مستقر کردهاند. با لودر گونیهای بچه های مشهد را میآورند کنار بیل مکانیکی و از آنجا، توسط بیل مکانیکی در نزدیک ترین نقطه به محل خروج آب تخلیه میکنند. پنجاه نفری می شوند که گونیها را دست به دست می دهند تا برسد به نقطه رها شدن آب!
قریب به ۲۴ ساعت است که آب، آخرین سد مقابلش را شکسته و با سرعت به سمت منطقه مسکونی ملاشیه در حاشیه شهر اهواز در حرکت است. اگر آب این منطقه را پشت سر بگذارد، جاده اهواز خرمشهر هم زیر آب می رود و بعد از آن شهرک اهواز و بقیه مناطق را در می نوردد.
ده-دوازده جوان ساعتهاست توی آب هستند و گونیها را با دقت رویهم سوار میکنند تا سدی بسازند در برابر ویرانی خانههایشان! تا جلوگیری کنند از سقوط شهرشان.
روی دور تند، تصویری از دیوار آخرین خانه ی محله ملاشیه تا اینجا که دلاور مردان شان در میان آب به جنگ سیل رفته اند، جلوی چشمم حرکت میکند و ذهنم در کشف واژه هایی مناسب این صحنه های زیبا و دلخراش متحیر می ماند.
اکثر نیروهای اینجا جوانان همین محله هستند که چند روز است با جان و دل کار میکنند و با چنگ و دندان پشت سیل بند، شط را نگه داشته اند و روز به روز، روی کانال با یکدیگر دست می دهند و خط را تحویل می گیرند.
حماسه، غیرت، مردانگی، ایثار، جهاد، تلاش، ازخودگذشتگی، حمیت، ایمان، خدمت گذاری، پایمردی، ایستادگی، استواری... واژه ها را می شمارم و کم می آورم پای این صحنه ها.
به روزهای بعد از سیل فکر میکنم، به خنده ی کودکانی که آسوده و بی خیال دنبال هم می دوند. به آرامش کوچه های شهر، که شبیه آرامش کوچه های آبادان بعد از شکست حصر خواهد بود.
فکر می کنم چه کسی به یاد می آورد تک تک جوانانی را که این شهر و محله را از حصر آب نجات دادند؟ و جواب می گیرم که شاید حماسه سازان فراموش شوند، اما حماسه ها ستاره های درخشانی هستند که در آسمان زندگی آدمی خواهند ماند.
این خاک، خاک حماسه خیز است و این شب پر از سختی و هراس، این شب روشن از نور سیمای جوانان مجاهد، روز روشنی در تاریخ این دیار خواهد بود.
انتهای پیام./