تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو
ببين باقی است روی لحظه هايم جای پای تو
اگر مومن اگر کافر به دنبال تو می گردم
چرا دست از سر من بر نمی دارد هوای تو
صدايم از تو خواهد بود اگر برگردي ای موعود
پر از داغ شقايق هاست آوازم برای تو
تو را من با تمام انتظارم جستجو كردم
كدامين جاده امشب می گذارد سر به پای تو ؟
نشان خانه ات را از تمام شهر پرسيدم
مگر آن سو تر است از اين تمدن روستای تو ؟
حالا به هر سوی شهر که نگاه می کنم، نشانه های تو را می بینم.
از کودکان نوشکفته شیرین زبانی که برا ی جشن قدومت، گل و آذین می آورند، تا پیران دیر، که گرد سپید روزگار، محاسنشان را به رنگ برف و دلشان را به شرح صدر، منور کرده است و معطر.
از زن و مرد و کودک و جوان و پیر و برنا، از پایین شهر تا بالای شهر، از این سو و آن سو، همه جا نام و یاد تو موج می زند؛ موج...
این همایش جهانی که به بهانه تو برپاست، شرح اشتیاق است و شور عشق.
عشق شوری در نهاد ما نهاد...
قلک شادمانی بچه ها، با سکه محبت بزرگترها پر می شود و در آیین نورانی میلاد تو، می شکند و باران طلای دل های بی تاب و ناب، باریدن می گیرد بر سر این سرزمین.
و این همه را از تو داریم و برای تو و با یاد تو...
با یادت ای بهشت من، آتش دوزخ کجاست...؟
حالا اما دلم می خواهد از روز آمدنت بگویم و از روزگار شکفتنت در ظهور دلهای ناب.
این روزها که می گذرد هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد
ای روز آفتابی
ای مثل روز، آمدنت روشن
این روزها که می گذرد هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو
که آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟