به گزارش سرویس علمی و فرهنگی خبرگزاری حوزه، بی تردید بر تارک این روز بزرگ، شمع معراج اشرف مخلوقات عالم می درخشد و در روزهای سخت ادامه این گوهر بی نظیر و حضرت بی دریغ، غزوه بدر با تمام مختصات جانانه و تأثیرات بکر و شگرفش در ادامه حیات نهال نوپدید اسلام عزیز در سالهای صدر تاریخ، به روشنی و دلنوازی رخ می نماید.
معراج پیامبر نور و سرور و شهد و شرف، نقش آفرینی بی مثال هویت انسانی انسان در والاترین و بالاترین مرتبت و منزلتش و میدان جلوه گری عشق خدا به حقیقت ناب و تابناک خلقت انسانی است.
آری؛ معراج خلاصه مضمون بکر و عمیق پاسخی که خداوند به هنگامه خلقت انسان به فرشتگانش داد که؛
من «آن» می دانم که شما را درباره اش دانایی نیست!
و معراج براستی و حقیقت، «آن» خلقت انسان و تابش نور حقیقت کون و مکان است که از دل رجعت هستی به دامان خدای پاکی و درستی برمی آید و چون بدری در آسمان سیاه روزگاران درخشیدن می گیرد.
معراج پیامبر رحمت، نقطه عطف حیات آدمی است که در دل دین یگانه خدا از ازل تا ابد یعنی اسلام عزیز، گره از کورترین تردیدها و ترددهای بشر بازنموده و مینوی آراستة هستی را به عروج ناب آن جان شیفته منور نموده است.
و چه زیبا و متقارن و متناسب است اینکه سالروز جنگ بدر هم با شب معراج به ترادف و تصادف رسیده و معنی این مضمون را به مقارنتی خطیر و لطیف، زیباتر جلوه گر نموده.
جنگ بدر بی تردید از نقاط روشن و درخشنده صلابت ایمان و شرافت انسان و درایت اسلام آوران صدر تاریخ عشق است که تابلویی به روشنی و مجاهدت و پاکبازی محمد(ص) و علی(ع) و حمزه(ع) و دیگر ستاره های آسمان ایمان رقم زده.
غمزه در غمزه، قلم زنی نقاش عشق، از دلِ دلسپردگی و جانِ جانبازی و آنک پرده دری شرافت و شهامت از تاریخ تاریک انسان جاهلیت و رخ نمودن نور اسلام در کالبد وجود آدمی.
و این همه، در تابش حقیقت بندگی در مجلای سجده و خاکساری بندگان مخلص خداست که معنا می پذیرد و ترجمانش دل از دل خدا می برد.
و تو میدانی که مسجد، محل معراج مومن است و نماز نور چشمش؛ پس اگر حقیقت، تا ابدیتِ هستی، نور ناب می پراکند و شمع ایمان را هرگز خاموشی نیست چه جای تردید که در لحظه جلوه گریِ خم ابروی یار و به فریاد آمدن محراب از سیطرة خاطر عشق، یادمان بیافتد که ما هم عاشق بودیه ایم و سالهای سال است که معتکف صحن و صحنة جمکرانیم؛ در فراق او که عاشق ترین است و مظلوم ترین!
آه از تو ای جمکران با آن غربت شیدایی ات! با آن یادگار اهورائیت! با آن حال و هوای عرفانیت!
با آن دلتنگی ات!
آه از تو ای جمکران که سنگ صبور دل بی تاب و بی قرار و رنجور و معصوم شیعه بوده ای در این روزگار فراق و هجران!
آه از تو ای جمکران!
با من بگو که در کدامین ثانیة انتظار، شمیم یار، در قاب خاطره مان تصویر می شود و دل از دل تنهایی می برد و رونق بازار شیدایی را به عطر ظهور مبدل می سازد؟
جمکران!
ای معصوم ترین جرگة جهان! ای مظلومترین روز تاریخ! ای هستی شور و شعور و شرف ما در تاریکی دوران!
ای یار! ای یادگار!
آه از تو و آن غروبهای جمعه خیز بی دریغ و اشک آلودت! آه!
خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دست افشان پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
میروم بار دگر مستم کند
بی سرو بی پا و بی دستم کند...