آیت الله احمد بهشتی عضو خبرگان و رییس دانشگاه قم و از اساتید فرهیخته حوزه علمیه سفرهای متعددی به سرزمین وحی داشته و در این سفرها بعضاً با شیوخ و روحانیان اهل سنت و وهابیون گعدههای سرپایی و کوتاه داشتهاند.
خبرگزاری حوزه به مناسبت فرارسیدن ایام حج چند خاطره از این استاد حوزه و دانشگاه در خصوص نحوه استدلال آنان و نیز بیپایه و اساس بدون ادعای وهابیت را منتشر میکند.
ماجرای فرار شیخ وهابی
شبى در فاصله ميان نماز مغرب و عشاء در مسجدالحرام نشسته و مشغول قرائت قرآن بودم. ناگاه شيخى ريشحنائى از شيوخ وهابيّت، در برابر من ظاهر شد و پرسيد: «تَعرِفُ الطّبرسى؟!» آيا طبرسى را مىشناسى؟ من به خيال اينكه مقصودش صاحب تفسير مجمعالبيان است، پاسخ دادم: «صاحب تفسير مجمعالبيان؟» ولى او گفت: «نورى». دانستم كه مقصودش محدث نورى صاحب كتاب «فصل الخطاب فى إثبات تحريف الكتاب» است و مىخواهد بگويد كه ما شيعيان معتقديم كه قرآن كريم، تحريف شده است؛ حالآنكه ما چنان عقيدهاى نداريم.
گفتم: رواياتى كه در آن كتاب درباره تحريف قرآن نقل شده، ضعيف است و ما آن روايات را قبول نداريم.
او دستها را به سوى آسمان برداشت، و سه بار گفت: «اللّهمَّ اشهَد»! خدايا، گواه باش. و به سرعت از من فرار كرد!
در اين وقت، مؤذّن به اذان نماز عشا پرداخت، و صفوف جماعت آماده و منظم شد. من نيز مشغول نماز شدم. پس از نماز عشا چون مىدانستم كه او مأموريتى دارد و خود را در ميان جمعيت، گم كرده است، تصميم گرفتم كه او را پيدا كنم و با او به گفتوگو بپردازم.
بعد از اندكى تفحص، او را كه در حلقهاى از همكارانش نزديك حِجر اسماعيل نشسته بود، پيدا كردم.
در اين وقت به ياد اين آيه شريفه افتادم:
«كأنَّهُم حُمُرٌ مُستنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِن قسْوَرَةٍ»(1).
گوئى گورخرانى وحشىاند كه از برابر شيرى فرار كردهاند.
او را با همان ريش حنائى و درازش در ميان آن جمع، شناسائى كردم و بدون اينكه آيه فوق را بر زبان آورم، به او گفتم: «فَرَرْتَ»؟! فرار كردى؟
او برخاست و مثل سيخ سرپا ايستاد و گفت: بيا باهم بحث كنيم.
او را در گوشهاى نشاندم و گفتم: امثال رواياتى كه راجع به تحريف قرآن در كتاب «فصلالخطاب» نقل شده، در روايات شما هم وجود دارد. به عنوان نمونه از عايشه نقل شده است كه آيه زير در قرآن بوده، و حذف شده است:
«الشّيخُ و الشَّيخَةُ إذا زَنَيا فارْجُمُوهُما نكالاً مِن اللّه».
هرگاه پير مرد و پير زن زنا كنند، به عنوان كيفر الهى، آنها را سنگسار كنيد.
او برآشفت، و با صدائى خشن گفت: «هذا كِذبٌ» اين دروغ است.
من هم به گونهاى پرخاشآميز به او گفتم: «والّذى قُلتَهُ أَكْذَبُ» آنچه تو گفتى، دروغتر است.
در اين وقت، همكارانش به سراغش آمدند، و به او دستور دادند كه برخيزد و از من دور شود، و از ادامه گفتوگو خوددارى كند.
او مدعى بود كه من حديث مزبور را به دروغ نقل كردهام؛ حال آنكه در صحيح مسلم از قول عايشه چنين آمده است:
نَزَلَتْ آيةُ الرّجمِ و رِضاعةَ الكبيرِ عشراً و لقد كانَت فى صحيفةٍ تحتَ سريرى، فلمّا ماتَ رسول اللّه و تشاغلنا بموتِه دخلَ داجنٌ فأكلها».
آيه رجم(زناكار) و آيه «دهبار شير دادن به اشخاص كبير نازل شد» و آن، در صحيفهاى زير تخت من بود. هنگامى كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله از دنيا رفت و ما سرگرم فقدان آن حضرت شديم، بزى داخل شد و آن را خورد».
مضمون فوق در سنن ابن ماجه و مسند احمد بن حنبل نيز آمده است.
مطابق آيه بز خورده فوق، هر زناكارى را بايد سنگسار كرد، و اگر زنى شخص كبير يا بالغى را ده مرتبه شير دهد، با او محرم مىشود(2).
گويا سياست وهابيت اين است كه در حرمين شريفين با كسى گفتوگو نكنند؛ زيرا هم از اجتماع زوار و باز شدن فضاى گفتوگو بيم دارند و هم از اينكه به خاطر سستى منطق خويش شكست بخورند، و ناچار به عقبنشينى شوند.
برخورد آنها در حرمين شريفين، برخوردى پليسى و خشونتآميز است و از اينكه افراد را دستگير و محاكمه و زندانى كنند، ابائى ندارند.
بارها افرادى را بدون جرم و تقصير و تنها به جرم اينكه در فضاى نورانى حرمين شريفين، سخن حقى را بر زبان آورده، و نقدى بر آنها وارد كردهاند، دستگير و محاكمه و بازداشت كردهاند.
اينان بهگونهاى موضعگيرى مىكنند كه جز خودشان همه را باطل مىپندارند.عيب بزرگ آنها مطلقگرائى است. به پندار آنها هيچ نقطه ضعفى در عقايد و اعمال و اخلاقشان نيست. ديگران بايد خود را با آنها تطبيق دهند، و آنها از هرگونه خطائى مصونيت دارند.
طلاب جوانشان اين طرف و آن طرف پرسه مىزنند و با پخش جزواتى سعى مىكنند زائران حرمين شريفين را فريب دهند. در اين ميان طلاب وهابى افغانى با پخش جزوههائى به زبان نيمبند فارسى مىكوشند زائران ايرانى را منحرف كنند.
از چند حاجى ايرانى سؤال مىكردند كه آيا عايشه را دوست دارند؟! من كه تازه به جمع آنها پيوسته بودم، گفتم: ما هر مسلمانى را دوست مىداريم، و چون با اين جواب عقبنشينى نكردند، گفتم: عايشه همسر پيامبر ماست. آيا اگر كسى به شما بگويد: همسرتان را دوست دارد، عصبانى نمىشويد؟! اينجا بود كه كوتاه آمدند، و ما را رها كردند؟
اعتراف وهابی به کفر خود
شبى بعد از نماز عشا از حرم شريف نبوى خارج شدم و مشاهده كردم كه يكى از طلاب قم با يكى از طلاب وهابى در حال گفتوگو مىباشند. تصميم گرفتم كه آنها را به حال خود رها كنم، و راهم را به سوى مقصد ادامه دهم؛ ولى آن روحانى قمى كه با من آشنائى داشت، از من خواست كه در گفتوگويشان شركت كنم، و من ناگزير به آنها پيوستم.
هنگامى كه از موضوع گفتوگويشان آگاه شدم به آن شخص وهابى گفتم: اين بحثهاى مربوط به زيارت قبور و توسل تكرارى است، من از شما سؤالى دارم.
گفت: بپرسيد.
گفتم: اگر كسى با امام عادل بجنگد، چه حكمى دارد؟
گفت: اگر امام عادلى پيدا بشود!
گفتم: سؤال من همين است. اگر امام عادلى پيدا شود، و كسى با او بجنگد، چه حكمى دارد؟!
او پاسخى روشن داد، و بر كفر يا فسق آن كس صحه گذاشت.
سپس پرسيدم: آيا علىعليه السلام امام عادل بود؟!
گفت: آرى.
گفتم: در اين صورت، كسانى كه در جنگ جمل در بصره با او جنگيدند، محكومند به كفر يا فسق.
سپس طلحه و زبير را نام بردم و از ذكر نام عايشه خوددارى كردم، و گفتم: خودت بهتر مىدانى كه غير از طلحه و زبير چه كسان ديگرى در جنگ بصره حضور فعالانه داشتند. من از ذكر نام آنها خوددارى مىكنم.
در اين وقت، شخصى ديگر از طيف همان كه با ما طرف گفتوگو بود، از خطوط چهرهاش معلوم بود كه هاج و واج شده، با شتاب و عصبانيت، خود را به ما رسانيد، و از وى پرسيد كه چه مىگويد؟ او مشغول توضيح دادن شد؛ ولى من اعلام كردم كه جواب خود را شنيدهام و نيازى به ادامه بحث ندارم. اين را گفتم، و از آنها خداحافظى كردم.
فرار از گفت وگو با طلاب ایرانی
در يكى از سفرهاى زيارتى عمره مفرده، از آنجا كه كاروان ما از اساتيد دانشگاهها تشكيل شده بود، گفتند: استادى فرهيخته از اساتيد دانشگاه اُمّالقُرى تماس گرفته و از اساتيد اين كاروان دعوت كرده كه شب مهمان او باشند. پاسخ داديم كه امشب عازم ايران خواهيم بود. توفيق حضور در مجلس ضيافت او را نداريم. اعلام كردند كه خود او مىخواهد به ديدن اساتيد بيايد. ما هم پذيرفتيم و او حدود يك ساعت به غروب مانده، به هتل آمد و ما خود را براى ديدار با او آماده كرديم.
واسطههائى كه اسباب اين نشست را فراهم كردند، مىگفتند: او در عربستان موقعيتى عالى دارد و شهرت و اعتبار او در اين مملكت مانند شهرت و اعتبار استاد مطهرى در ايران است، و ما انتظار داشتيم كه بحثهايى عميق و جدى مطرح شود.
سرانجام او به هتل آمد و جلسه گفتوگو برگزار شد. براى شخص من اصل گفتوگو مهم بود؛ چرا كه به حكم تجربه دريافته بودم كه فايده اين گفتوگوها كم نيست.
بعد از تعارفات معمول و مقدماتى، او رشته سخن را به دست گرفت، و گفت: ما امروز در برابر دشمنان مشترك، احتياج به وحدت داريم. اگر مسلمانان جهان، زير پرچم «امت واحده» قرآنى جمع شوند، چنان قدرتمند خواهند شد كه تمام قدرتهاى شرق و غرب عالم در برابر ايشان زانو مىزنند و هيچ دولتى جرأت نمىكند كه به حريم كشورى از كشورهاى اسلامى تجاوز كند، و به چپاول و غارتگرى پردازد؛ ولى كشور شما و دولت و ملت شما مانع چنان وحدت مبارك و ميمونى است.
پرسيدم: چرا؟
پاسخ داد: شما در تريبونها، صحابه را لعن مىكنيد و قلب مسلمانان ديگر را مىآزاريد. اين شماييد كه اسباب تفرقه و جدائى امت را فراهم مىكنيد. اگر دست از اين كارهايتان برداريد، وحدت امت -كه وحدتى شكننده و اميدبخش است- تحقق پيدا مىكند. بياييد دست به دست هم دهيم، و دست از تفرقهافكنى برداريم.
گفتم: در تريبونهاى رسمى كشور ما، مانند تريبونهاى نماز جمعه و صدا و سيما و غيره، معمول نيست كه گويندهاى صحابه را لعن كند، بلكه اگر كسى چنين كند، با او برخورد مىشود. اگر چنين اتفاقى در گوشه و كنارى بيفتد، خارج از سياست جمهورى اسلامى است. وانگهى به قول معروف:
چه خوش بى مهربانى از دوسر بى
ز يك سر مهربانى دردسر بى بارها اتفاق افتاده است كه در كشور شما آخوندهاى شما ما ايرانيان را مشرك ناميدهاند، و ما به پاس حرمت حرمين شريفين و عشق به شهداء اسلام و ائمه بزرگوار شيعه كه در بقيع و ساير جاها مدفونند، دندان بر جگر مىنهيم، و شكيبائى مىكنيم. بارها به گوش خود شنيدهايم كه از تريبون نماز جمعه حرمين شريفين بدترين و زشتترين نسبتها را به ما دادهايد، و ما تحمل كردهايم؛ چرا كه مىدانيم گوش شما آماده شنيدن هيچگونه تذكر و انتقاد و اعتراضى نيست. اگر شما وحدت شيعه و سنّى را پاس مىداريد، چرا بنا به نوشته روزنامهها در كشور عربستان، دختران شيعه، اجازه ورود به دانشكدههاى پزشكى ندارند، و چرا شيعيان كشورتان را از حقوق شهروندى محروم مىكنيد؟!
او كه پاسخى براى اين اشكالات نداشت، انتظارش اين بود كه از بيان نقاط ضعف وهابيان -كه بزرگترين عامل اختلاف و تفرقه مىباشند- خوددارى شود. ناگهان به جوش آمد و گفت: شما حتى مىگوييد: اللّهمّ العَن فلاناً اللّهمّ العن فلاناً... آيا ما هم بگوييم اللهمّ العن...؟!
معلوم نبود مقصودش كيست، و چگونه مىخواهد معاملهبهمثل كند، حال آنكه من به صراحت اعلام كرده بودم كه در تريبونهاى رسمى ايران خبرى از لعن و نفرين كسى نيست؟! معذلك، گفتم: اگر جرأت دارى، آنچه در دل نهفتهاى، بر زبان بياور.
در ادامه گفتوگوها قرار شد با دانشگاهيانى كه بنا بود ماه مبارك رمضان به زيارت حرمين شريفين تشرّف يابند، ديدارى داشته باشد، بلكه آنها را به ضيافت دعوت كند، و در خانه خويش با آنها به گفتوگو پردازد؛ ولى بر ما معلوم شد كه او حساسيت عجيبى نسبت به حوزويان دارد؛ چرا كه اعلام كرد كه حاضر نيست با حوزويان به گفتوگو پردازد! و نيز معلوم شد كه بىجهت، او را در عربستان همتاى استاد مطهرى در ايران پنداشتهاند؛ چرا كه از طرز صحبت كردنش فهميديم كه چندان مايهاى به لحاظ علمى ندارد، و همچون آخوندهاى وهابى گرفتار جمود و تعصب و يكدندگى است.
-
1) مدّثّر: 80 و 81.
2) رجوع شود به مقاله »نقد حديث بز قرآنخوار« به همين قلم)در فصلنامه عقل و دين، شماره اول، زمستان 87، ص 39 تا 56) ما در اين مقاله، مجعول بودن حديث عايشه را كه تنها در كتب اهل سنت آمده، و نه در كتب شيعه، ثابت كردهايم.
منبع: مکتب اسلام