آری؛ گفتن از بزرگمردی همچون آیت الله علی اکبر اللهیان تنکابنی کار سختی است. سخت و افسانه وار، شگرف و اسطوره گون و برای کسی همچون نگارندة این سطور، همچون طعم شرنگ، رشک برانگیز و خواستنی و دور از دست اما امیدبخش و زیبا.
عالم ربانی و فقیه متأله روحانی علی اکبر تنکابنی از رادمردان عرصه علم و عمل بود و فضل و کمال را نه تنها در تئوری علوم عقلی و نقلی بلکه در عمل به آنچه می دانست و فهم نموده بود در برِ روز و شبش داشت و نه اهل گفتار صرف که اهل کردار نیکو و خلوص و خرد ناب و برتر بود و این همکان عقلی که خداو.ند نور می داندش و در قلب هرآنکس که بخواهد می کارد.
این مرد ربانی را باید در همه عرصه های معرفتی یادکرد و بزرگش داشت.
چه در فقه و فلسفه و چه در رسیدن به آنچه مکتب تفکیکش خوانده اند و وجه تمیزش را ممیزی میان فهم مکتبی از خرد و فلسفة بریده از معنویت می دانند.
اما تردیدی نیست که وجه عرفان عملی و رویکرد ربانی این مرد روحانی در عرصه به منصه ظهور و بروز رساندن اخلاص و زهد و پارسایی برترین و برجسته ترین وجه حیات طیبه اوست.
او که بی کبر و ریا با تواضع و صفا همچون فقیران اجتماع، پابرهنه بود و ضعفا را در می یافت و انبان غذا بر دوش به استعانت آنها می رفت.
او که مرد میدان کارزار جهاد اکبر بود و آنچه در علم و معرفت آموخته بود در کار دل و کار گل می نمود و فکر و اندیشه حقیقی را در عمل به آموزه های اخلاقی و عرفانی اسلام متجلی می ساخت؛ به راستی و درستی.
سالها به علم اوری و تحصیل و تهذیب پرداخت چه در سرزمین خویش در ایران و چه در نجف اشرف که هماره محل تجمع علمای کرام و رادمردان عرصه علم و ایمان بوده است.
ایشان پس از کسب فیض از حوزه نجف اشرف و علمای آن سامان و درک مقام اجتهاد در حدود سال 1335 قمری به قزوین مراجعت نمود و در آنجا به تدریس و تربیت طلاب علوم دینی پرداخت. در این زمان بود که به محضر باهرالنور سیدموسی زرآبادی نائل آمد و به کسب فیض ار مقام رفیع این مرد الهی و آیت روحانی و تهذیب و تزکیه نفس مشغول گردید. ایشان همانطور که گفتیم از بنیانگذاران و استوانههای «مکتب تفکیک» بوده است که به عنوان نحله ای علمی و مکتبی اندیشگی طی قرون معاصر در حوزه اندیشه اسلامی حضوری جدی و موثر داشته است.
مکتب علمی و عرفانی و آموزه های ربانی این عالم حقانی آموزش توأمان علم و عمل بر اساس مبانی معرفتی اسلام ناب و شناخت بر اساس علوم قرآنی خالص و عمل بر طبق موازین دقیق شرعی بوده است.
استاد محمدرضا حکیمی در بیان اوصاف و شرح صدر و تصویرگری حقیقت وجودی این مرد ربانی بیان زیبا و سترگ و شگرف و تکان دهنده و خواندنی دارد که بی تردید اشاره به بخشی از آن خالی از لطف نیست؛
با گذشته آمد و در آینده ماند. حال را شناخت و زمان را به بند کشید، وقتشناس بود و گوهرشناس، قدر گوهر جان را دانست و به بهای گزاف فروخت. زنگار آینه جانش او را نفریفت تا آن که به اشک دیدگان آن را شست و در داد و ستدی کالای جانش را در مقابل جاودانگی فروخت.
زندگی خصوصی او سرشار از عشق و بینوایی بود. بینواییاش تجملی پرکشش بود. این بینوایی تحمیلی نبود، خود خواسته بود، هرچه داشت در انبان میکرد و به نیازمندان میداد، در حالی که چیزی در خانه نداشت در میان گونیهای زغال، گونی پول را پرت میکرد و بیتوجه به دزدی شبگردان، آنها را در امان خدا رها میکرد. لباسهای کهنهاش تمیز بود، وصلهاش را خود میزد، ولی وصله مال امام (ع) را بر تن نمیمالید حتّی برای عروسی فرزندش، از آن همه دارایی که در اختیار داشت و خود را امانتدارش میشمرد، چیزی برنداشت. میگفت: بانکدار پول زیادی در میان دست و بالش است ولی پول و مال مردم، همیشه میشمارد اما پول دیگران را.
مانند همه پیرمردان و به شیوه اندیشمندان و فرهیختگان کم میخفت، خوابی کوتاه و عمیق.
شبگیر از بستر خواب بیرون میجهید چون تیری از چله رها، و چون شهابی سوزان و چون اخگری فروزان. به ایوانی میرفت از پشت طارمیها سربلند میکرد و رو به آسمان زمزمه میکرد: اِنّ فی خَلْقِالسّمواتِ وَالْاَرض... و همیشه در حالت سفر بود، گاه به مشهد مقدس مشرف میگشت و بر خواهرزاده خود مرحوم شیخ مجتبی قزوینی وارد میشد و گاه در حجرهای در مدرسه نواب اقامت میگزید و به زیارت و عبادت مشغول میشد و همواره در شهرهای قزوین،رامسر، رشت، طالقان، تهران، آستانه و مشهد در تردد بود. وی هر جا میرفت به تدریس و تربیت و تهذیب طلاب علوم دینی میپرداخت. در طول دوران زندگی هرگز دلبستگی به دنیا پیدا نکرد و هیچگاه خانهای تهیه ننمود. با زندگی بسیار ساده و بیآلایش عمر را سپری میساخت. با وجودی که هزاران تومان وجوهات به او داده میشد با این حال هرگز در آن وجوه تصرف نمینمود و در دوران زعامت آیةللّهالعظمی بروجردی(ره) هم وجوهات را به ایشان میداد.
هرگاه عبای سیاه کهنه و تمیز و عمامه سفیدی را که کمی به زردی میگرایید، میپوشید با آن گالشهایش از جنس لاستیک مردمانی گمانهای ناروا در حق او میبردند و به هدف آزارش سلامی به استهزا میکردند و با پوزخندی بر او مینگریستند، او تبسمی میکرد که شخص خودش را میباخت و دست و پایش را جمع وجود میکرد و در آن هنگام لحن کلامش و شیوه گفتارش دگرگون میگشت. صامت را ناطق، خاموش را سخنگو، سخنگو را خاموش و صامت میکرد.
چون قرآن و نمازش تمام میشد، نیازش آغاز میشد، صبحانهاش را که کمی نان و پنیر و چای بود میخورد و پس از ناشتایی در باغ جانش اکنون برای شخم زدن در باغ خردش فلسفه میخواند. سپس به کار مردم میپرداخت. در بیشتر اوقات روزه میگرفت، و هرگاه روزه نداشت ناهارش شباهت زیادی به چاشت داشت. در ده نمیگشت، در بازار قدم نمیزد، ولی در بالای تپههای اطراف به پیاده روی میپرداخت، همیشه تنها میرفت. سرپایین انداخته و چشم فرو داده، خیره در زمین (یا شاید زمین جان) نه چنان که از وقارش بکاهد. در مسافرتهایش بردبار و ملایم بود.
کم حرف میزد و حتی کمتر از آن موعظه میکرد، و با این حال هیچ فضیلت را دور از دسترس مردم قرار نمیداد. گفتارش شیرین و سخن و کلامش دلچسب بود، در کلبه دهقانان و گالشان در طالقان و جواهر ده چنان بود که در خانه اعیان. میتوانست عالیترین مضامین عرفانی وقرآنی را با سادهترین اصطلاحات عوامانه بیان کند، چون به همه زبانها حرف میزد و در همه جانها نفوذ میکرد. طالقانی او را اهل طالقان میدانست، لاهیجانی اهل لاهیجان، و قزوینی اهل قزوین. و برای توده مردم یکسان بود. در هیچ چیز عجله نمیکرد جز در کار خیر.
استاد محمدرضا حکیمی همچنین به نقل از بزرگی می گوید:
«شیخ علیاکبر الهیان از علمای بزرگ بود، اهل علوم باطنی و مشاهدات و کرامات، با عمری در حدود 70 سال و دارای پیکری نحیف و تحلیل رفته از عبادات و ریاضات یکبار از او شنیدم که میگفت: اگر من نواب را حضورا دیده بودم، چه بسا جزو افراد و دسته او میشدم» و با این سخن اشاره میکرد به اهمیت فوقالعاده دفاع مسلحانه از دین خدا در این روزگار.
علامه حاج شیخ عبدالحسین لاهیجی در بیان کرامات این مرد ربانی می گوید: از مرحوم الهیان شنیدم که فرمود: تمام هوی و هوسها را از خود دور کردم و هیچ آمالی در من وجود ندارد. و نیز در بیانی دیگر می گوید: حدود سال 1370 قمری یک شب تابستان با عدهای از ارادتمندان آن جناب در منزل ما بودند. آن شب در اتاق کک زیاد بود به حدّی که همه را ناراحت میکرد. یکی از دوستان ککی را با دست کشت. مرحوم الهیان متغیّر شد و فرمود: چرا این حیوان را میکشید؟ بگویید برود؛ لحظاتی نگذشت که تمام ککها از اتاق خارج شدند، و مدتها در آن اتاق کک مشاهده نگردید.
علامه حاج شیخ عبدالحسین لاهیجی همچنین حکایت میکند که مرحوم شیخ مجتبی قزوینی تنکابنی خراسانی برایم نقل نمود که: مرحوم الهیان به زیارت حضرت
علیبن موسی (ع) مشرف گردید، و به منزل من وارد شد، موقع خواب برایش رختخواب گذاشتم و از اتاق خارج شدم، پس از چند ساعت جهت انجام کاری بدان اتاق رفتم، دیدم مرحوم الهیان نشسته و زانو را در بغل گرفته است.
گفتم: آقا! فرش گذاشتم، چرا نمیخوابید؟ فرمود: پا را که برای خواب دراز کردم، متوجه
شدم به طرف حضرت (ع) است به این طرف برگرداندم دیدم به سوی عکس آقای بروجردی است، که یک مرتبه شمایلش در مقابلم مجسم شد، لذا به احترام حضرت رضا (ع) و آقای بروجردی که سید جلیلالقدری است این طور استراحت میکنم. من فوری جای او را تغییر دادم.
وقتی گروهی کولی آوازخوان و موسیقیدان با تار و چنگ، طبل و کرنا، با او در یک ماشینی به قصد رشت نشستند و به هدف آزردنش به نواختن غنایی پرداختند، به ملایمت و ملاطفت ابزار نواختن آنها را گرفته و دستی بر آنها کشیده، و به آنها بازگردانید، کولیان خواستند چیزی بنوازند از هیچیک آوازی و نوازی برون نیامد که نیامد.
این عالم ربانی همیشه در سفر بود و در سالهای آخر عمرش به بیماری سختی مبتلا گشت که روز به روز شدت می گرفت تا اینکه در روز سال 1339 شمسی مطابق با سال 1380 قمری دار فانی را وداع گفت و به ملکوت اعلی پیوست و به دیدار یار شتافت.
آیه اللّهالعظمی بروجردی(ره) بر ایشان نماز خواند و در قبرستان «وادیالسلام» به خاک سپرده شد.
شیخ محمدتقی نحوی از قول یکی از ملازمان ایشان که در لحظات آخر حیات نزد ان بزرگمرد بوده است نقل میکند که «چند لحظه قبل از وفات، ایشان به من فرمودند: زیر بغلم را بگیرید تا بنشینم. او را نشاندیم، متوجه شدیم آن مرحوم پاها را جمع کرده و مؤدب نشسته و به یک نقطه معینی نگاه میکنند و لبان را تکان میدهد، گویا با کسی صحبت میکند، سپس پا را دراز نموده و خوابید و به رحمت ایزدی پیوست، در همین حال بوی عطری بسیار عالی به مشام ما رسید.»
دورد و رحمت خدا بر ان مرد روحانی و عالم ربانی و یادش همیشه گرامی و راهش هماره پاینده و پر رهرو باد!
· منابع
*تفسیر آفتاب، محمدرضا حکیمی، ص 234 و مکتب تفکیک، محمدرضا حکیمی، ص 265.
*بزرگان رامسر، ص 105