خبرگزاری حوزه / از دیرباز حوزههای علمیه به عنوان یکی از بزرگترین و مهمترین پایگاههای عظیم شیعی دارای جایگاه خاصی بودهاند. ارتباطی که بین علما مردم هر شهر و دیاری وجود دارد، نشانگر اهمیت، عظمت و کارآمدی این پایگاه عظیم است.
علمایی که هر یک به دلیلی و یا خصلتی، در دل مردم نفوذ کرده و هر یک، الگو و مقتدای گروهی از مردم شده، نام خود را جاودانه کرده و از همین حوزهها برخواستهاند.
گروهی به خاطر تلاش و مجاهدت در جبهههای فرهنگی، اجتماعی و مبارزات سیاسی، عدهای به خاطر جایگاه علمی والایی که داشتهاند، گروهی به دلیل زهد، تقوا و پرواپیشگی و عارف مسلکی، برخی نیز به خاطر مقام مرجعیت و بعضی هم به عنوان استادان وعظ و خطابه و گروهی نیز به خاطر تألیف کتب مورد نیاز مردم.
اما در بین این همه عالم بزرگ، تنها کسی که به جرأت میتوان گفت نامش و کتابش در منارل همه مردم وجود دارد کسی نیست جز "شیخ عباس قمی" صاحب کتاب گرانسنگ مفاتیح الجنان.
مرحوم آیت الله شیخ عباس قمی، یکی از بزرگترین محدثان قرن اخیر مکتب تشیع است که در سال 1294ه.ق(1254ه.ش)، در شهر مقدس قم در خانوادهای متدین و آگاه به مسایل شرع متولد شد. پدرش از کاسبین معروف و مورد اعتماد مردم بود که مردم برای آگاهی از مسایل فقهی و وظایف شرعی خود به ایشان مراجعه میکردند.
شیخ عباس پس از گذراندن مقدمات و سطح در حوزه علمیه قم، در سال 1316ه.ق در سن بیست و دو سالگی برای تحصیل در سطوح عالیه فقه و اصول راهی حوزه علمیه نجف شد.
از آنجا که شیخ در مباحث علوم نقلی به ویژه علمالحدیث، دارای استعداد خاصی بود مورد توجه فقیه و محدث بزرگ آن عصر، یعنی جناب محدث نوری واقع شد و مدت چهار سال از محضر آن عالم بزرگ کسب فیض کرد.
شیخ عباس در سال 1340ه.ق(1300ه.ش) بنا به درخواست و دعوت آیتالله شیخ عبدالکریم حایری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم برای تدریس در حوزه به قم آمد.
*آثارشیخ عباس قمی
ایشان درسال 1344ه.ق موفق شد تألیف مهمترین کتاب حدیثی خود، یعنی سفینه البحارو مدینه الحکم و الآثار را که فهرستی موضوعی و تفصیلی از کتاب بحار الانوار علامه مجلسی است را به پایانبرساند.
از محدث قمي كتابهاي بسياري – كه در مجموع به ۶۳ جلد ميرسد – در رشتههاي رجال، اخلاق، فقه، كلام، لغت، ادعيه و تاريخ و به ويژه حديث باقي مانده است كه برخي از آنها عبارتند از:
1.منتهي الآمال، درباره تاريخ چهارده معصوم نگاشته شده است؛
2.نفس المهموم، درباره وقايع كربلا؛
3.الانوار البهيه، درباره تاريخ چهارده معصوم نگاشته شده است؛
4.تتمهة المنتهي، در تاريخ خلفاي راشدين، اموي و برخي از خلفاي عباسی؛
5.تحفةالاحباب، در علم رجال؛
6.شرح الوجيزه، درعلم حديث؛
7.الکنی والالقاب كه زندگينامه بسياري از علماي شيعه و سني و برخي شاعران، اديبان، عارفان و امیران است؛
8.مفاتيح الجنان، مجموعهاي از ادعيهٔ منتخب چهارده معصوم.(مشهورترين كتاب وي نيز ميباشد)؛
9.ترجمه مصباح المتهجد، مجموعهاي از ادعيهٔ منتخب چهارده معصوم؛
10.سبيل الرشاد، در عقايد شيعه به ويژه مبدأ و معاد؛
11.ذخيرة الابرار، كه تلخيص كتاب انيس التجار، تأليف مولي مهدي نراقي و در موضوع فقه است.
تا قبل از تألیف کتاب مفاتیح الجنان شیخ، کتابی با عنوان مفتاح الجنات از تألیفات ملارحمتالله کرمانی، در اختیار مردم بود که حاوی برخی مطالب خلاف واقع بود.
از حضرت آیتالله مرعشی نجفی سؤال شد که ملا رحمتالله انسان بزرگی است، کسی است که مجتهد بوده و بر رسایل شیخ انصاری حاشیه نوشته، چه طور این مطالب را در کتاب خود نوشته؟ ایشان فرموده بودند« وقتی این کتاب را نوشت قبل از این که به چاپ برسد به دست هندیها افتاد و آنها این مطالب را به آن اضافه کردند و آن کتاب را چاپ کردند».
این کتابی بود که سالیان متمادی در کنار سجاده مردم بود و از آن استفاده میکردند، اما با تألیف کتاب مفاتیحالجنان شیخ عباس قمی، دیگر اثری از آن کتاب بر جای نماند و مفاتیح شیخ به سرعت جای آن کتاب را گرفت.(نقل از استاد فاطمی نیا)
به نظر میرسد این ماندگاری و جاودانگی بر اثر گوهر کمیاب اخلاص است که در صدف وجود شیخ عباس پرورش یافته بود. نمونهای از این اخلاص را در خاطرات شیخ که برای فرزندش نوشته این گونه میخوانیم« وقتى كتاب منازل الاخرة را نوشته و به چاپ رساندم، در قم شخصى بود به نام «عبدالرزاق مسأله گو» كه هميشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه(س) احكام شرعي را براي مردم مىگفت.
مرحوم پدرم «كربلائى محمد رضا» از علاقهمندان منبر شيخ عبدالرزاق بود به حدى كه هر روز در مجلس او حاضر مىشد و شيخ هم بعد از مسأله گفتن، كتاب منازل الآخرٍة مرا مىگشود و از آن براى شنوندگان و حاضران از روايات و احاديث آن مىخواند.
روزى پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت شيخ عباس! كاش مثل عبدالرزاقِ مسأله گو مىشدى و مىتوانستى منبر بروى و از اين كتاب كه او براى ما مىخواند، تو هم مىخواندى.
چند بار خواستم بگويم پدرجان! اين كتاب از آثار و تأليفات من است اما هر بار خوددارى كردم و چيزى نگفتم و فقط عرض كردم دعا بفرمائيد، خداوند توفيقى مرحمت نمايد و این همان مصداق حدیث شریف نبوی است که فرمود «من اخلص لله اربعین صباحا جری الله ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه»(هرکس چهل روزفقط برای خدا کار کند خداوند چشمه های حکمت را بر زبانش جاری میکند) و به جراًت میتوان گفت کتاب مفاتیح شیخ از جمله همان چشمههای حکمت است که بر قلم شیخ جاری شده است.
میتوان زهد و پرهیز از ثروت و مقام و شهرت را از جمله بارزترین خصوصیات و ویژگیهای این عالم عامل دانست که این صفات در کلام بزرگان ما در مورد شیخ، نشانگر صحت کلام ماست.
*خاطره ای از امام راحل
حضرت امام خمینی(ره) در خاطرات خود نقل میکنند: خورشید خود را بالاى سر ماشین کشیده بود و باران گرما بر سرمان مىریخت. بیابان سوزان و بى انتها در چشمهایمان رنگ مىباخت و به کبودى مىگرایید از دور هم، چیزى دیده نمىشد،
ناگاه ماشین ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت ایستاد، راننده که مردى بلند و سیاه چرده بود، با عجله پایین آمد و بعد از آن که ماشین را براندازى کرد، خیلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت بله پنچر شد و آن گاه به صندلى ما که در وسطهاى ماشین بود، آمد، به من چون سید بودم حرفى نزد. ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى(ره ) و گفت :
اگر مىدانستم تو را اصلا سوار نمىکردم، از نحسى قدم تو بود که ماشین، ما را در این وسط بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت، یا الله برو پایین و دیگر هم حق ندارى سوار این ماشین شوى.
البته راننده تا حدى تقصیر نداشت. این طاغوت و حکومت ضد دین زمان بود که تبلیغات ضد اسلام و روحانیت را به جایى رسانده بود که عده زیادى از مردم، قدم آخوند و روحانى را نحس مىدانستند و اگر گرهى در کارشان مىافتاد و آخوندى آنجا حضور داشت، به حساب او مىگذاشتند.
مرحوم شیخ عباس بدون این که کوچکترین اعتراضى کند و یا حرفى بزند، بلند شد، وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد. من هم بلند شدم که با او پیاده شوم اما او مانع شد، ولى من با اصرار پیاده شدم که او را تنها نگذارم، اما او قبول نمىکرد که با او باشم، هر چه من پافشارى مىکردم ، او نهى مىکرد، دست آخر گفت فلانى راضى نیستم تو اینجا بمانى. وقتى این حرف را از او شنیدم دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت مىکنم تا خوشحال کرده باشم، برخلاف میلم از او خداحافظى کرده سوار ماشین شدم ...
بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم ؟ گفت : وقتى شما رفتید خیلى براى ماشین معطل شدم، براى هر ماشینى دست بلند مىکردم نگه نمىداشت، تا اینکه یک ماشین کامیونى که بارش آجر بود برایم نگه داشت.
وقتى سوار شدم ، راننده آدم خوب و خونگرمى بود، و به گرمى پذیرایم شد و تحویلم گرفت، خیلى زود با هم گرم شدیم، قدرى که با هم صحبت کردیم، متوجه شدم که او ارمنی است و مسیرش همدان است، از دست قضا من هم مىخواستم به همدان بروم، چون مدتها بود که دنبال یک سرى مطالب مىگشتم و در جایى نیافته بودم، فقط مىدانستم که در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان مىتوانم آنها را به دست آورم، به این خاطر، مىخواستم به همدان بروم.
راننده با آن که ارمنى بود، آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام، حقانیت دین مبین اسلام و مذهب تشیع و... برایش گفتم.
وقتى او را مشتاق و علاقهمند دیدم، بیشتر برایش خواندم ، سعى مىکردم مطالب و احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم.
تا این که به نزدیکیهاى همدان رسیدیم، نگاهم که به صورت راننده افتاد، دیدم قطرات اشک از چشمانش سرازیر است و گریه مىکند، حال او را که دیدم دیگر حرفى نزدم، سکوتى عمیق مدتى بر ما حکمفرما شد، هنوز چند لحظهاى نگذشته بود که او آن سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشکآلود گفت:
فلانى این طور که تو مىگویى و من از حرفهایت برداشت کردم، پس اسلام دین حق و جاودانى است، من تا به حال در اشتباه بودم. شاهد باش من همین الآن پیش تو مسلمان مىشوم و به خانه که رفتم، تمام خانواده و فامیلهایى که از من حرف شنوى دارند مسلمان می کنم.
بعد هم گفت :
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله.(برگرفته از کتاب: عاقبت بخیران عالم جلد 2 مۆ لف : على محمد عبداللهى)
*گفتاری از استاد انصاریان
در پایان گفتاری از حجتالاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان را در مورد شیخ میخوانیم؛ حجتالاسلام
والمسلمين شيخ حسين انصاريان ميگويد: مرحوم حاج شيخ عباس قمي داستانهاي شگفتي در زندگي دارد، من قسمتي از اين حقايق را از فرزند بزرگوارش حاج ميرزا علي آقا محدث - كه قريب به ده سال در همسايگي او بودم - شنيدم.
ایشان ميفرمود: پدر بزرگوارم در نجف اشرف بر اثر كثرت عباد و تأليف به مرض سختي دچار شد، معالجات اطبا در او مؤثر نيفتاد، يك روز در حالي كه ناله ميكرد به مادرم فرمود« همسر مهربانم مقداري آب در قوري با يك ظرف براي من بياور».
قوري آب و ظرف را كنارش گذاشت، گفت« مرا بلند كنيد»، زير بغل او را گرفته در بستر نشانديم، گفت«پنجاه سال است با اين انگشتان «قال الله» و «قال الصادق» و «قال الباقر» نوشتهام»، آن وقت انگشتان خود را روي ظرف گرفت و از قوري به روي آن آب ريخت و آن آب را نوشيد، پس از چند ساعت شفاي كامل يافت.
و نيز آن مرحوم ميگفت« پدرم مرحوم محدثقمي دچار چشمدرد سختي شد، اطباي عراق از علاجش عاجز شدند، روزي به مادرم گفت كتاب شريف «اصول كافي» را نزد من بياور! مادر كتاب را به دست پدر داد. پدر گفت: اين كتاب منبع واقعيات الهيه و سراسر حكمت و هدايت و نور است و شفاي هر درد، نويسنده آن مرحوم كليني از معتبرترين افراد روزگار است، نميشود كتاب او بياثر باشد، كتاب را يكي دو بار به چشم خود كشيد، يكي دو ساعت بعد از آن از درد چشم خلاص شد.
*منبع حدیثی که حاج شیخ در عالم رویا به فرزندش گفت
باز آن مرحوم نقل ميكرد: من بنا به توصيه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسي در شهر قم 10 شب منبر بروم، اهل قم از منبرم هم به خاطر زيبايي و شيوايي كلام و هم محض اين كه فرزند محدث قمي هستم، استقبال شاياني كردند.
شبي حديثي را مورد بحث قرار دادم، آقايي از علما به نام حاج شيخ مهدي پايينشهري، از وسط مجلس فرياد زد: آقاي ميرزا علي محدث! اين حديث كجاست؟ گفتم: جاي آن را نميدانم در چه كتابي است، من اين حديث را از زبان بزرگان دين شنيدهام، فرياد زد: ديگر از شنيدهها روي منبر مگو، سعي كن احاديث را در متون اسلامي ببيني، سپس نقل كني.
عمل او به من بسيار سنگين آمد، برايم خيلي تلخ بود، دنباله منبر را به دلسردي و كسالت طي كرده و با تصميم بر اين كه از برنامهام دست بردارم، به خانه آمدم. نيمه شب در عالم رويا به محضر مبارك پدرم رسيدم، با تبسم و انبساط به من گفت: فرزندم از تصميمی كه گرفتهاي صرف نظر كن! زيرا تبليغ، عملي بسيار مهم و امري فوقالعاده و پر ارزش است، اين كاري است كه برعهده انبياي الهي بوده است. در ضمن، حديثي كه مورد اشكال آقاي شيخ مهدي پايينشهري بود، در فلان كتاب حديث در صفحه فلان است. فردا شب دوباره حديث را بخوان و به مدرك آن اشاره كن تا ايراد شيخ برطرف گردد.
حاج ميرزا عليآقا ميفرمود: وقتي پدرم مرحوم محدث قمي در كنار مرقد حضرت موليالموحدين، امام عارفان و اسوه مشتاقان، حضرت اميرالمومنين(ع) از دنيا رفت، همراه با علماي نجف و جمعيت بسيار زيادي، آن مرد بزرگ را در كنار استادش حاج ميرزا حسين نوري به خاك سپرده و به منزل برگشتيم، تا نيمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براي استراحت به بستر رفته، لحظاتي نگذشته بود كه در عالم خواب پدر را با انبساطي عجيب زيارت كردم، عرضه داشتم: پدر جان در چه حالي هستيد؟
فرمود: از لحظهاي كه وارد برزخ شدم، تا الآن، سه بار به محضر مقدس حضرت سيدالشهدا(ع) مشرف شده و مهمان آن جناب شدم.
*واکنش حاج شیخ به تعریف از مفاتیح
آيتالله عباس كاشاني نقل ميكرد: روزي شيخ عباس قمي را ديدم با لباس مندرس و عمامهاي كه به جرأت ميگويم دو متر نبود. با عصايي از چوب خرما كه حتي تراشيده هم نشده بود. لباسهايي ژنده اما تميز داشت. صورتش چنان نوراني بود كه حد نداشت.
او را در يك كتابفروشي ديدم و اتفاقاً در حضور خودش هر چه كتاب مفاتيح بود را فروختند. خريدار با حرارت از نويسنده كتاب تعريف ميكرد، در حالي كه ايشان را روبهروي خود ميديد و نميشناخت. اين صحنه اثرات عجيبي در من گذاشت.
وفات
شيخ عباس قمي غروب روز 22 ذي الحجه سال 1359 ه. ق، حالش منقلب گرديد و پي در پي نام ائمه اطهار(ع) را بر زبان جاري ميساخت. آن شب به علت كسالت فراوان نمازهايش را نشسته خواند و نيمه شب دعوت حق را لبيك گفت و در سن شصت و پنج سالگي به لقاءاللّه پيوست.
مرحوم آيتاللّه سيدابوالحسن اصفهاني بر جنازه مطهرش نماز خواند و بعد از تشييعي باشكوه، توسط بزرگان و مراجع و عموم مردم، در صحن مطهر حضرت اميرالمؤمنين(ع) کنار مرقد استادش محدث نوری به خاک سپرده شد.
منابع :
1- حديث اخلاص، ص 58.
2- فوائد الرضويه، 221 – 222.
3- طبقات اعلام الشيعه جزء اول، قسم سوم ص 1000
4- حوزه، .185 / 49
5- با مخاطبهاى آشنا، ص 141، نوشته على شريعتى.
6- تفسير سوره حمد، امام خمينى، 80 – 82.
7- شهاب شريعت 108 – 178 – 186 و نور علم دوره 2، ش 2.
8- مفاخر الاسلام، ج 11، بخش اول (شرح احوال حاج شیخ عباس قمی) ، ص 351.
9- مقدمه کتاب الکنی و الالقاب، به قلم محمد هادی امینی ج ۱ تهران کتبه الصدر ۱۳۶۸در این کتاب منابع متعدد که به زندگینامه ایشان اشاره دارند آمده است.
10- دیدار با ابرار، شماره ۲۷ محد ۹قمی حدیث اخلاص، تالیف خلیل عبدا…زاده معاونت پژوهشی سازمان تبلیغات اسلامی ۱۳۷۲
11 – فوائدالرضويه، حاج شيخ عباس قمي.