خبرگزاری حوزه/ بار دیگر ماه محرم فرارسیده است و عاشقان حسین(ع) را صلای بهشتی خدا به نوای نینوا برده.
در این وادی شور و شعور و شعر و شرف، در این فرصت بهشتی یاد سالار شهیدان حسین ابن علی(ع)، دلهای بیقرار خویش را به دارالقرار مجلس عزای حسین(ع) دعوت می کنیم و در روضه رضوان عزای او، از زلال نام و ذکر مصیبتش، سیراب می گردیم.
از حر تا عبدالله و از زینب تا عباس-علیهم السلام-.
باشد که گوشه چشمی به ما گوشه نشینان این خلوتکده آسمانی و جرعه نوشان این شراب طهور بهشت اندازند.
قد آیینه ها خم دوباره، دلم دریاچه غم شد دوباره
صدای سنج و دمام آید از دور، بخون ای دل محرم شد دوباره...
یاران امام عشق در صحرای جنون، هر یک دنیایی عظیم از خرد و شور و شعورند.
هر کدام ستاره ای در این آسمان بلندمرتبه، نورافشان دلهای آسمانی اند و رهنمای قلبهای ربانی.
حسین و یارانش، قطب نمای عشقند و زمین و زمان دائر مدار یاد و نام آنان.
در این میان هر گلی از این بوستان بویی دارد و رنگی.
از رنگ علمداری و نام شهسواری عباس تا سوز سودایی و دل بیقراری های زینب، از طوف حریم او که عقیله بنی هاشم بود و خرد نابی که از زمره فرزندان علی توقع می رود، تا شرح شیدایی قاسم و عبدالله و علی اکبر و احلی من عسل، از شور حبیب و سوز جون، از نغمه آسمانیِ ساز صبوری های سجاد(ع) تا باران برکت نجواهای کودکانه سکینه و علی اصغر؛ از بهار تا بهشت، از باران تا بیرق رشادت و شهامت و... تا هرم این مظلومیت!
آری؛ حجم عظیم و شرح صدر این مظلومیت که چون نقشی حریری، بر تار و پود این فرش عرشی بافته و تافته؛ بافته از نور و سرور و تافته از هجر و غروری که در سیمای یارhن عشق، توأمان در تجلی است.
هفتاد و دو نور شمع آجین، در خلوتکده مضطرب کربلا، در مصاف با سپاه شب پرستان بی ایمان، که دارِ بی رنگ و شرم آگین دنیا، کور و کر و دربه درشان کرده بود تا دستشان به خون عشق آلوده و دلشان در مرگی دوزخی، در خلود شیطان پرستی مدفون شود.
و این حکایت کربلاست...
و امام عشق در این میان، به جلوه و تجلی. هر لحظه به آیتی و هر دم به کرامتی.
حسین(ع) چونان جدش و اب و ام و برادر و خواهرش، عقل محض و شرح خدا و رحمتی عظیم و کریم برای عالمیان است.
او نور است و در ظلمت این شبکده، برای رهنمایی و هدایت و ارشاد آمده است و در این میانه از عمامه و قرآن جدش تا قامت رعنای علی اکبر و حنجر خشک علی اصغر را به گواهی آورده است.
آه از این تابش خورشیدی بر کوران سترونیِ این ابر بی باران که بر کوفه و کوفیان سایه وهم و مرگ و نابینایی برکشیده است!
و حسین(ع) در این آوردگاه عشق و خون و جنون و بصیرت و حمیت و رشادت و شهامت،
یادگار ولایت است بر زمین و زمان و رسمی که او پایه نهاد و راهی که او بر انسان و ایمان برکشید تا همیشه نصب العین خونخواهان خون خدا و وارثین عظمت مجاهدت در راه حق خواهد بود.
آنک که حسین آخرالزمان از پرده غیبت به درآید و راه کعبه در پیش و پرچم حسین در دست و علم خونخواهی سالار شهیدان بر دوشف راهی مسلخ عشق و جهاد آخر شود و... این الطالب بدم المقتول بکربلا!
کربلا میدان برآمدن خورشیدِ شولاییِ شخصیتهای برجسته ای است که هر یک به بلندای آفتاب حقیقت جویی و به مثابه بارش باران رحمت بصیرت اند.
در این میان می توان از «جون» غلام اباعبدالله یادکرد که با سیه چردگی صورتش، سیرتی سپید و نورانیتی داشت.
شاید کمتر نامی از این غلام باوفا و یار همراه و همدل اباعبدالله برده شود، اما آسمانیان و بهشتیان همگی می دانند که در زمره دلدادگان عشق و جرگه یاران باوفایش، نام جون در عظمت و زیبایی و بزرگی و رشادت و ایثار کم رقیب است.
او که دل به دلدار سپرده با او همراه شده بود و وقتی کلام مولایش را در برداشتن بیعت از دوش خویش، شنید و انگشت اشاره حضرت را در نشانگری افق پیش رو برای رفتن و در امان ماندن، دید؛ دل داز کف داد و برق از چشمش فتاد و اشک شوق و شیدایی از گونه هایش جاری گشت و با حسین نجوایی عاشقانه سر داد.
شاید زبان حال جون در آن لحظه خطیر و خاطره انگیز و آتشناک که حسین او را به رفتن و نماندن و دل کندن از معرکه و در امان ماندن سفارش می کرد، غوغایی در دل جون برپا بود که تاب و توان گفتن و شنیدن را از او بازستانده بود.
جون خیره به لبان تشنه کام مولا و گوش به جان کلام او سپرده و بیدل و بیقرار، منتظر اتمام کلام یار بود تا از پس از سفارش مظلومانه ای که بوی غربت در این دنیا و شوق هجرت به دار باقی و بهشت موعود می داد، مولایش را خطاب دلگویه های خویش قراردهد و از دلی گوید که در راه عشق او از کف داده و جانی که تنها به پای عشق او رهین است و قربانی خواهد شد.
یا حسین!
نه؛ من از تبار کوفیان هزار روی بی عهد نیستم و نه از دیار سیه رویانی که چون چراغ را خاموش دیدند راه عافیت برگزیدند و کنج عزلت در سردابة خفت خریدند.
من اگر هزار جان ناقابل هم داشته باشم درراه روحانی تو فدا می کنم که بهار جان تنها قربانش دن در راه معشوق است.
نام جون در جرگه عشاق حضرت عشق تا همیشه در تلألو و درخشندگی است و بر تارک آستان اکبازی و حق خواهی و پایمردی در اهتزاز.
نام جون که غلام حضرت عشق بود و رهین معرفت و محبت او، برای تاریخ، معلم رشادت و مردانگی است و چهره سیه چرده اش، سپیدای آسمان صبح عاشورا را نمادی سرخ.
بزرگا مردا که او بود؛ گرچه غلام عشق، اما آزادة راه جنون.
گرچه به صورت سیاه اما به سیرت سپید؛ چون دری که از تراشة عشق، دل از دل لعل بدخشان می برد و قرار از کف دُّر یمان می ستاند.
ای جون!
دست ما را هم بگیر و از این محنت خودستایی و ذلت خودکامگی، به غلامی حضرت عشق شکوفایمان کن.