خبرگزاری حوزه دومین مقاله از سلسله مقالات حجتالاسلام والمسلمین سید محسن طباطبایی از محققان و پژوهشگران حوزه علمیه قم پیرامون ابعاد علمی و دیدگاههای علامه شهید را منتشر میکند.
مقدمه
یکی از مهمترین منابع فرهنگ و اندیشة نظام مقدس جمهوری اسلامی، آثار ارزشمند استاد شهید مرتضی مطهری(ره) است. بازخوانی اصول حاکم بر اندیشه و آثار آن اسلام شناس والامقام، به ویژه در سالی که رویکرد نظری به مبانی فرهنگی اهمیت دوچندان یافته، برای شناخت مسیر و تحقق برنامه ها ضروری است.
وقتی سخن از دین و مجموعه معارف دینی به میان میآید بیتردید اصول و مبانی محکمی لازم است تا سایر مسائل را پایه و پشتوانه باشد و بسان ریشههای محکمی، مطالب دیگر را تغذیه و حمایت کند.
بیتردید در میان آموزههای دین مبین اسلام، هیچ اصلی به پایه «خداشناسی» نمیرسد و هرقدر معرفت انسان به خدا بیشتر و عمیقتر باشد، امید صلاح و فلاح و هدایت و رستگاری در او بیشتر است. اما اگر در این ناحیه ضعف و غفلت رخنه کند، هر پیشرفت ظاهری دیگر، جز تحیّر و گمراهی چیزی نیست.
دين كه سازمانى وسيع فكرى و اعتقادى و اخلاقى و عملى است يك نقطه شروع و يك ركن اساسى دارد كه اگر از آن نقطه آغاز شود و بر روى آن اساس بنا شود، محكم و پابرجا و مفيد خواهد شد. آن نقطه شروع و آن پايه اساسى، معرفت ذات اقدس الهى و شناسايى حضرت احديت است. (مطهری، 1377، ج22، ص 71)
در منظومه ناب معارف اسلامی، خداوند محور هستی و بلکه تنها ذات مقدسی است که شایستة عنوان «موجود» است. استاد مطهری نیز با بهره مندی از اساتید خداشناس خود، این حقیقت ناب را دریافته و در بخشهای مختلفی به صورت مقتضی به آن پرداخته اند.
ممکن است به نظر برسد بهتر بود ابتدا بحث جهانبینی در اندیشه استاد مطرح و در ادامه، به عنوان جزئی از این جهانبینی، وجود خدای متعال و ویژگیهای آو در آثار شهید بررسی میشد؛ اما ملاحظه اهمّیت موضوع، و گسترة آن در منظومة فکری ایشان لازم میسازد که به عنوان نخستین و مهمترین رکن، مطرح گردد.
استاد مطهری گرچه به عنوان یک فیلسوف متبحّر شناخته میشود، و در نگاه متداول فلاسفه و متکلمین، وجود مخلوقات به عنوان مبدأ اندیشه و پایه غیرقابل انکاری برای سایر استدلالهاست، اما آشنایی عمیق و گستردة استاد با حکمت متعالیه به او حکم میکند که هرگز نمیتوان وجود خدای متعال را با مخلوقاتش مقایسه نمود و حتی همه هستی و مخلوقات آن وقتی نسبت به عدم سنجیده شود عنوان «موجود» پیدا میکند و الا در مقایسه با وجود باری تعالی «لاوجود» است. (همان، ج6، ص 973)
اما ویژگیهای این وجود تبارک و تعالی چیست؟ بهتر است مانند هر پدیدة دیگر ابتدا سراغ تعریف آن برویم:
تعریف خدا
اهمیت بحث «تعریف خدا» از آن جهت است که درک صحیح هر موضوع، باعث شناخت و ارتباط صحیح با آن میشود؛ همان گونه که عدم تصوّر صحیح از بسیاری مفاهیم دینی موجب انکار، انحراف، گریز، دینزدگی و تعارض شده است. استاد مطهری این امر را یکی از عوامل مهم شک در حقائق دینی میدانند. (همان، ج10، ص 269)
اما آیا می توان تعریف صحیحی از «خدا» به دست داد؟ خیر. زیرا هیچ یک از ارکان و لوازم تعریف معقولات اولیه را در اختیار نداریم. خداوند تعالی نه اجزایی دارد که با آنها شناسانده شود نه فاعلی نه غایتی و نه جنس و فصلی. (همان، ج4، ص 625)
اثبات خدا
حال که تعریف خدا غیرممکن است چگونه باید تصور صحیحی از او را منتقل کرد؟ چگونه ذهن می تواند از ذاتی که هیچگونه مواجهه ای با آن نداشته تصویر سازی کند؟ و چگونه میتوان خدا را برای کسانی که اعتقادی ندارند، ثابت کرد؟
پاسخ استاد مطهری این است که علاوه بر مواجهه مستقیم و حسّ نمودن خود اشیاء، گاهی بدون حسّ یک شیء از طریق حسّ کردن آثار و خواصّ آن، تصوّر مبهمی از آن را در ذهن می یابیم؛ مانند تصوّری که همه ما از برق، حیات، نفس و ذات اشیاء داریم. (همان، ج8، ص 345)
بنابر این برای اثبات خدا باید راههای مختلف را طرح و بررسی نمود که استاد مطهری به صورت ویژه در کتاب ارزشمند توحید به این مطلب پرداخته و با اشاره به براهین مختلف، آنها را در سه بخش فطری، علمی (تجربی) و فلسفی دستهبندی میکنند.
1. اما راه اول كه راه فطرى است به اين صورت است كه از راه وجود خود انسان، خدا را اثبات كردهاند؛ به اين معنا كه گفتهاند احساس وجود خدا در انسان هست؛ يعنى در فطرت و خلقت هر كسى يك احساس و تمايلى وجود دارد كه خود به خود او را به سوى خدا مىكشاند؛ از اين جهت مَثَل خدا و انسان مَثَل مغناطيس و آهن است. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ الله الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها (روم/30) (همان، ج4، ص 40)
2. راه دوم که بر اساس علم و تجربه پیش میرود خود به سه بخش منشعب میشود: خَلق، نظم و هدایت.
برهان اول فقط به جنبه آفرینش و ایجاد موجوداتی که قبلاً نبودهاند توجه دارد، راه دوم به نظم شگفت و فراگیری که بین ذرات و اجزاء عالم هستی مشاهده میشود و طریق سوم به نوع رشد و تکامل موجودات زنده توجه میدهد که گویا دستی از ماوراء آنها را در مسیر معیّنی پیش میبرد.
و چه زیباست که هر سه راه در کنار هم در ابتدای سوره اعلی مطرح شده است: «سبّح اسم ربِّک الأعلی، الَّذِي خَلَقَ» آفريد، او آفريننده و پيداكننده اشياء است. «فَسَوَّى» و معتدل و متوازن آفريد. (اين همان نظمى است كه در دستگاه هستى وجود دارد.) «وَ الَّذِي قَدَّرَ» آن كه اندازهگيرى كرد. (اندازهگيرى هم مربوط به نظم مىشود.) «فَهَدى» سپس اشياء را در مسير خودشان هدايت كرد. (همان، ج4، ص 52)
البته دو راه نخست اختصاصی به موجودات زنده ندارد و در تمام ذرات عالم قابل مشاهده وپیگیری است، اما در مورد هدایت، استاد مطهری قضاوتی قطعی نسبت به اجزاء بیجان جهان نمیکنند. (همان، ج4، ص 103)
3. راههای فلسفی و عقلی محض فروان و متنوع هستند که در جدول ذیل اشارهای به آنها داریم: (همان، ج4، صص 171 تا 197)
عنوان برهان |
صاحب برهان |
خلاصه |
محرک اول |
ارسطو |
هر حركتى محرك لازم دارد، بايد حركتها منتهى به ثابتی غیر مادّی بشوند كه آن را «محرك اول» مىنامد. |
وجوب و امکان |
ابن سینا |
موجودی که هست يا ممكن الوجود است يا واجب الوجود. اگر واجب الوجود هست فهو المطلوب؛ و اگر ممكن الوجود است، بايد به واجبالوجود منتهى شود. |
ضرورت و امکان |
خواجه نصیر |
چون هستى و ضرورت در عالم هست، واجب الوجود بالذات در عالم هست و تمام اين هستيها متكى به واجبالوجود بالذاتاند. |
برهان وجودی |
آنسلم |
من ذاتى را تصور مىكنم كه از او بزرگتر و كاملتر نباشد؛ اين اگر وجود دارد كه همان است كه من مىگويم و اگر وجود ندارد پس ذاتى كه بزرگترين ذاتها باشد و وجود هم داشته باشد، از ذاتى كه بزرگترين ذاتها باشد و وجود نداشته باشد كاملتر است. پس كاملتر از آنچه كه من تصور كردم فرض شد و اين خُلف است پس يقينا ذاتى هست كه هم در تصور، هم در حقيقت، بزرگترين ذات باشد و او خداست. |
تصور خدا |
دکارت |
تصور خدا در ذهن من وجود دارد، من ناقصم و از ناقص كامل زاده نمىشود؛ من كوچكتر از آن هستم كه خودم اين تصور را در خودم به وجود آورده باشم. مبدأ تصور نامتناهى بايد نامتناهى باشد. |
صدّیقین |
ملاصدرا |
طبيعت هستى يك حقيقت بيشتر نيست و اين حقيقت، واجب الوجود است؛ يا واجبالوجود بالذات يا بالغیر. |
همانگونه که گذشت، به دنبال اثبات خدا، لازم است تصوّری از او در ذهن حاصل شود تا انسان بتواند در اندیشه و گفتار، از آن صورت هرچند مبهم استفاده نماید والاّ چیزی که هیچ صورتی در ذهن نداشته باشد مجهول مطلق است و قطعاً رویکرد و توصیه دین چنین نیست.
اما تصور خدا چگونه است؟ استاد مطهری با تمثیل به ادراک امور غیرمتناهی مانند اعداد، نحوة تصور خدای لایتناهی را برعهده انتزاع ذهن میدانند که حدودی را که از جهان آفرینش درک میکند، سلب میکند و تصوّر مبهمی از یک وجود غیرمحدود پیدا میکند به اين صورت كه مفهوم وجود مشترك را تصور مى كنيم و سپس شباهت و مماثلت وجود حق را با ساير وجودات در محدوديت و بعضى جهات ديگر از ذات حق سلب مى كنيم و باين ترتيب از ذات حق كه وجود مطلق است تصورى در ذهن خود ميآوريم.
به تعبير ديگر ذهن قادر نيست غير متناهى را تخيل كند. اما مانعى نيست كه آن را تعقل كند يعنى با تركيب مفاهيم كلى، تصورى كه البته از نوع ماهيت نخواهد بود بلكه از نوع مفاهيم انتزاعى است براى خود بسازد.
همین فرایند براى ادراك صفات بارى تعالى كه همه نامحدود و غير متناهى مى باشند نيز ميسر است. بارى تعالى علم نامحدود و حيات نامحدود و كمال و جمال نامحدود و اراده و مشيت نامحدود و خير و رحمت نامحدود است. هيچ مانعى نيست كه ذهن، نامحدودى صفات او را بشناسد. (همان، ج6 ص1006)
ذات خدا
پس از آن که تصوّر مبهمی از خداوند حاصل شد، نوبت به بیان و بررسی ویژگیهای ذات احدیّت میرسد. در منظومه معارف شیعی، ذات حق وجود بيحد و نهايت، و هستي مطلق است و ماهيت ندارد، او ذاتي است محدوديت ناپذير و بيمرز، و ماهيت كه او را در نوع خاصي محدود كند و وجود محدودي را به او اختصاص دهد در او راه ندارد، هيچ فقداني در او راه ندارد، تنها فقداني كه در او راه دارد، فقدان فقدان است و تنها سلبي كه درباره او صادق است سلب سلب است و تنها نفي و نيستي كه وصف او واقع ميشود نفي هر نقص و نيستي از قبيل مخلوقيت و معلوليت و محدوديت و كثرت و تجزي و نيازمندي است.
او با همه چيز است ولي در هيچ چيز نيست و هيچ چيز هم با او نيست، داخل در هيچ چيز نيست ولي از هيچ چيز هم بيرون نيست. او از هر گونه كيفيت و چگونگي و از هر گونه تشبيه و تمثيل منزه است. زيرا همه اينها اوصاف يك موجود محدود و متعين و ماهيت دار است: «مع كل شيء لا بمقارنه و غير كل شيء لا بمزايله» (نهج البلاغه خطبه1) او با همه چيز هست ولي نه باين نحو كه جفت و قرين چيزي واقع شود و در نتيجه آن چيز نيز قرين و همدوش او باشد، و مغاير با همه چيز است و عين اشياء نيست ولي نه به اين وجه كه از اشياء جدا باشد و وجودات اشياء مرزي براي ذات او محسوب شود. «ليس في الاشياء بوالج و لا عنها بخارج» (نهج البلاغه خطبه 184). (همان، ج16، ص 397)
بدین ترتیب دور از انتظار نیست که حضور خدای متعال در سراسر گفتهها و نوشتههای شهید مطهری مشاهده شود؛ چرا که او به آنچه میگفت ایمان داشت و در محضر اساتیدی خداشناس و خداباور تربیت یافته بود.
وحدت وجود
یکی از شاخههای پرحاشیه در زمینه خداشناسی، وحدت وجود است. موضوعی که بزرگانی در آن به تحیّر و عجز خود اعتراف کردند و آنهایی که توانسته اند کلامی آراسته و قابل فهم ارائه کنند، آن را با ذوق کلامی، فلسفی یا عرفانی، عجین کردهاند.
محور جهان بينى عرفانى وحدت وجود است... از آن انديشه هايى است كه كمتر كسى به عمق آن پى مى برده و پى مى برد... هميشه مستشرقين و عده اى از غير مستشرقين خودمان، اين وحدت وجود را چيزى تعبير مى كنند بنام حلول و اتحاد در صورتى كه حلول و اتحاد، ضد وحدت وجود است. به قول شبسترى: حلول و اتحاد اينجا محال است، كه در وحدت دوئى عين ضلال است. (همان، ج23، ص 393)
استاد مطهری در چند بخش از آثار خود به این بحث پرداخته و نظرات مطرح شده در باب «وجود خدا و مخلوقات» را در چهار محور بیان کرده اند. (همان، ج23، ص 392 (عرفان حافظ) و ج6، ص 509 (اصول فلسفه ج5) و ج9، ص 182 (شرح مبسوط منظومه) و ج13، ص 257 (مقالات فلسفی)
- کثرت وجود (تباین محض)
- وحدت وجود مقایسهای (وحدت شهود)
- وحدت وجود تشکیکی (وحدت در عین کثرت).
- وحدت وجود محض (نفی کثرات)
اما توضیح این نظرات:
1- نظر اول كثرت وجود است، كثرت مطلق، به معناى اين كه به عدد موجودات، «وجود» وجود دارد بدون آنكه كوچكترين سنخيتى و اشتراكى ميان وجودى و وجودى باشد. هر ذره اى در عالم، وجودى دارد كه با تمام ذات مغاير است با وجودى كه آن ذره ديگر دارد. هيچ سنخيتى ميان وجودى و وجودى نيست. البته اين مطلب به اين صراحت در سخن هيچ حكيمى نيامده است، ولى گفته مى شود كه مشائين قائل به كثرت وجود هستند، بطوری كه ميان هر وجودى با وجود ديگر كوچكترين سنخيتى نیست. (همان، ج9، ص 183)
2 - نظريه دوم وحدت شهود نام گرفته است. طبق این دیدگاه، عظمت وجود خداوند بقدری در نظر انسان متجلی میشود که موجود دانستن سایر موجودات را انکار میکند: «عظُم الخالق فى أنفسهم، فصغُر ما دونَه فى أعينهم» مانند مقایسه اعداد (حتی بزرگترین آنها) با بینهایت که قهراً متناهى در نظر ما به صفر مى رسد، این را وحدت وجود مقايسه اى دانستهاند. (همان، ج9، ص 182)
در نتيجه عارف كه عظمت حق را شهود مى كند قهراً غير او را نمى تواند ببيند. چرا كه اگر آن وجود است اينها ديگر وجود نيستند، اصلا اگر آن شىء است اينها لاشىء هستند. بقول سعدی در بوستان:
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست بر عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفتن اين با حقايق شناس ولى خرده گيرند اهل قياس
كه پس آسمان و زمين چيستند بنى آدم و ديو و دد كيستند
پسنديده بگزيده اى هوشمند جوابت بگويم گر آيد پسند
كه هامون و دريا و كوه و فلك پرى، آدميزاد و ديو و ملك
همه هرچه هستند از آن كمترند كه با هستى اش نام هستى برند
البته اين دیدگاه موجب نفى واقعى هستى مخلوقات نيست بنابر این نه حکما و نه عرفا به این بیان، ايراد نمىگيرند.
3- نظر سومی که توسط عرفا مطرح شده و اتفاقاً مورد پسند و تأیید حکما قرار گرفته است آن است که در عالم هستی یک وجود بیش نداریم اما وجودی دارای مراتب شدت و ضعف؛ بنابر این در عین کثرت، واحد است و در عین وحدت متکثّر شده است. (همان، ج9، ص 184)
4 - نظريه چهارم نفی کلیه تکثّرات و قبول وحدت وجود محض است. برخی از عرفا قائل به وحدت وجود هستند بدون اينكه هيچ كثرتى در حقيقت وجود قائل باشند. يعنى مى گويند وجود يك واحد محض است بدون هيچ كثرتى و اين مساوى با وجوب بالذات است. زيرا حقيقت وجود مساوى با وجوب ذاتى است «ليس فى الدار غيرُه ديار». نهایتاً در این مبنا، عالم هستی «نمود» دارد نه «وجود»:
«البته يك فيلسوف با عقل فلسفى هرگز زير بار اين حرف نمى رود، يعنى نمى تواند كثرات محسوس را به كلى نفى كند و بگويد اساسا چنين كثرتى وجود ندارد و بعد هم قهرا بايد بگويد ماده وجود ندارد، حركت وجود ندارد،...، اين كثرتها وجود ندارند و در تمام اينها فقط ظهور ذات حق را بخواهد ببيند. يعنى اين نظريه به اين معنا و به اين شكل قابل توجيه فلسفى نيست... ولى ملاصدرا اين را با يك پايه فلسفى بيان كرد. يعنى آن مطلبى كه عرفا مى گفتند فقط با اشراق قلبى قابل درك است و با عقل نمى شود آن را فهميد صدرالمتالهين با بيان عقلانى همان مطلب را ثابت كرد.» (همان، ج9، ص 184)
تشبیهی که برای تقریب به ذهن مناسب است «آینه» است، آیا صورتی که در آینه میبینیم (و واقعاً هم چیزی میبینیم) غیر از موجود منعکس شده در آینه است؟ نه همان است و نه غیر از آن! او فقط ظهور اين است و بس. به همین دليل است كه عارف وجود را از غير حق سلب مى كند و غير حق را فقط نمود و ظهور مى داند و بس. مولوی میگوید:
ما عدمهائيم هستى ها نما تو وجود مطلق و هستى ما
ما كه باشيم اى تو ما را جان جان تا كه ما باشيم با تو در ميان
يعنى ما باطل الذات هستيم! لبيد بن ربيعه گفته بود:
الا كل شى ما خلا الله باطل و كل نعيم لا محالة زائل
رسول اكرم (ص) فرمودند: راست ترين شعرى كه عرب گفته همين است. (مجلسی،1363، ج12 ص368) عرفا بر همين عقيده اند كه غير از حق هر چه هست باطل الذات است و موجود است بوجود او و ظاهر است بظهور او. و هاتف اصفهانی در ترجیع بند معروفش:
كه يكى هست وهيچ نيست جز او وحده لا اله الا هو
استاد مطهری اين شعر را از بهترين شعرهائى میدانند كه عرفا در باب وحدت وجود گفته اند. و این غزل زیبای حافظ:
وجود ما معمائى است حافظ كه تحقيقش فسون است و فسانه
يعنى اگر تحقيق بكنيم وجود ما اصلا خيال محض است، ظهور است، حقيقت نيست، باطل است.
استاد مطهری در يادداشتها ج8 ص261 این شعر زیبا را نیز اضافه کرده اند:
نقل از عبرت نائينى:
چون نور كه از مهر جدا هست و جدا نيست عالم همه آيات خدا هست و خدا نيست
در آينه بينيد اگر صورت خود را آن صورت آئينه شما هست و شما نيست
هر جا نگرى جلوه گه شاهد غيبى است او را نتوان گفت كجا هست و كجا نيست
اين نيستى هست نما را به حقيقت در ديده ما و تو بقا هست و بقا نيست...
وحدت تجلی
در پایان این بحث عرفانی مناسب است اشارهای نیز به وحدت تجلی داشته باشیم که در این زمینه نیز استاد مطهری نظرات مطرح شده را در چند بخش دسته بندی می کنند: (مطهری، 1377، ج23، صص 390 -405)
- متکلمین قائل به کثرت تجلی هستند یعنی خدای متعال به تعداد مخلوقاتش تجلی (آفرینش) دارد. برای هر موجود، اراده مستقل و علی حده.
- حکما اراده و آفرینش را یکی می دانند: «و ما أمرُنا إلا واحده» این اراده به معلول اول که همان «عقل اول» است تعلق گرفته و سایر مراتب وجود به اراده الهی از همان صادر نخست تنزّل یافته است. پس باز هم می توان به اعتبار طولی و سلسله علل، خلقت و تجلی را متعدد دانست.
- عرفا تجلی را یکی می دانند اما آن صادر اول «عشق» است و جذبه الهی که سراسر هستی و ماسوی الله را پر کرده است. از دیدگاه آنان بحث علت و معلول در جایی قابل طرح است که دو چیز داشته باشیم ولی در مقایسه مخلوقات با حضرت حق، جایی برای عرض اندام و طرح نام غیر خدا باقی نمی ماند و وقتی غیر او (ثانی) نبود، علت و معلولی هم نخواهد بود. هرچه هست تجلی اوست:
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
مى بينيم كه عارف در پيدايش خلقت به عشق تكيه مى كند، نه علم و عقل. اما چرا عقل این قدر در نگاه عارفان تحقیر و طرد شده است؟
پاسخ استاد مطهری آن است که با توجه به وظیفه و شأن عقل و عشق می فهمیم که کار عقل حمایت و حفاظت و نگهداری است و بر حفظ منافع و تشخیص مصالح دستور می دهد؛ اما عشق نیرویی است در فوران و حرکت و پرواز. این است كه عارف تكيه اش بر نيروى عشق است كه نيرویی انقلابي است، نه بر نيروى عقل كه محافظه كار است.
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
در يك غزل ديگرى مى گويد:
طفيل هستى عشق اند آدمى و پرى ارادتى بنما تا سعادتى ببرى
با این نگاه نسبت به خدای متعال، مگر میتوان غیر او را محور هستی دانست؟ بلکه باید پرسید مگر میتوان غیر او را موجود دانست؟...
همه هستند و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الاّ هو.
منابع:
- مجلسی، محمدباقر، مرآة العقول، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1363
- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1377
سیدمحسن طباطبایی[1]