به گزارش سرویس بینالملل خبرگزاری «حوزه»، حجت الاسلام مهدی همازاده ابیانه از طلاب حوزه علمیه و رئیس دفتر طرح و برنامه مدرسه اسلامی هنر در صفحه شخصی خود در اینستاگرام به بیان خاطرات سفر علمی خود به آمریکا پرداخته است.
بخش هشتم این سفرنامه تقدیم خوانندگان ارجمند می شود:
مراسم قصه خوانی شبانه در مدرسه
اواخر بهمن ماه بود که از مدرسه زینب خبر دادند برنامه قصه خوانی شبانه، سه شنبه هفته آینده برگزار خواهد شد.
مدارس، طرحهای متنوعی برای مشارکت والدین داشتند؛ مثل شرکت در برنامه های هنری که توسط دانش آموزان اجراء میشد، یا جشنهای مناسبتی بصورت خانوادگی، یا... . یکی اش هم مراسم قصه خوانی شبانه.
البته رابطه والدین با مدرسه، هر روزه وجود داشت. چون بچه ها رو معمولا والدین یا یکی از بستگان تاییدشده، به مدرسه میبردند و می آوردند. صبحها مدیریت مدرسه، بچه ها رو جلوی محوطه ورودی تحویل میگرفت و خوشامد میگفت. بعدازظهرها هم معلمها جداگانه، بچه های کلاس رو بیرون می آوردند و تحویل والدینشون میدادند. همونجا اگر نکته ای لازم بود، به پدر و مادر بچه میگفتند و امکان اینکه والدین هم پیشنهادات یا ملاحظاتشون رو با معلم در میون بگذارند، هر روز فراهم میشد.
مراسم قصه خوانی شبانه، از ساعت 19 تا 20 بود که در نیمه دوم سال، شب میشد. در امریکا و کانادا، از یکشنبه دوم مارس (اواسط اسفند)، ساعتها رو جلو میکشند و یکشنبه اول اکتبر (اواسط آبان) به حالت سابق بر میگردونند. خلاصه همگی برای رفتن به مراسم قصه خوانی شبانه آماده شدیم و زینب و معصومه هم طبق توصیه و برنامه، لباس مخصوص خواب میپوشیدند. چون مدارس دولتی در محدوده منازل هست، حداکثر 10 دقیقه رانندگی تا مدرسه فاصله بود.
داخل یکی از کلاسها رفتیم و چند معلم از کلاسهای مختلف، کتابهای مختلف داستان کوتاه رو برای بچه ها تعریف کردند. نحوه کتابخوانی برای بچه ها، خیلی جذاب بود.
حتی والدین هم در کتابخانه های عمومی محلات، از همین شیوه استفاده میکردند و برنامه کتاب خوانی برای کودکان، یک برنامه عادی بود.
کتابخانه بزرگ مدرسه ابتدایی، دو بخش اصلی از کتاب داستانهای تخیلی و کتاب داستانهای واقعگرا داشت که بچه ها هر هفته دو کتاب، (از هر بخش، یکی) رو به منزل می آوردند و مطالعه میکردند.
مشکلات و نقاط قوت سیستم تربیتی کودکان در آمریکا
بچه ها در امریکا به معنای واقعی کلمه، پادشاه بودند. حساسیتهای زیاد قانونی بر روی صلاحیت والدین در نگهداری اونها، تغییر وضعیت ترافیکی شهر در زمان رفت و برگشت بچه ها به/از مدرسه، امکانات فراوان آموزشی و سرگرمی و...، دنیای دیگری از سبک زندگی کودکان رو رقم میزد.
اما این به معنای درستی مسیر تربیتی نبود. هرچند به لحاظ تکنیکها و امکانات آموزشی، واقعا پیشرفته و مؤثر بنظر میرسید.
بچه ها خیلی منزوی و جدا از والدین و بزرگترها زندگی میکردند. خصوصا در سنین نوجوانی و بالاتر. مسؤولیت پذیری ولو در حد حمل یکی از پلاستیکهای خرید هفتگی منزل، وجود نداشت و بلکه والدین نمیبایست چنین انتظاری هم میداشتند. وقتی به سن نوجوانی و خصوصا سن قانونی میرسیدند، تمام امکانات قانونی والدین برای دخالت در تصمیم گیری بچه ها منتفی میشد و فقط وضعیتی یکطرفه وجود داشت؛ یعنی صرفا تامین پول و امکانات از طرف پدر و مادر.
ما بچه های زیادی رو دیدیم که خُلقیاتی درونگرا، پرتوقع و مسؤولیت ناپذیر داشتند. و وقتی از دوستان ایرانی و غیر ایرانی جویا شدیم، اونها هم میگفتند این معضل بزرگ تربیت بچه ها در امریکاست. برخی شون حتی به همین دلیل، وقتی بچه ها به سن نوجوانی میرسیدند، برمیگشتند ایران. یک آقا و خانم دکترای برق، تابستان سال گذشته به خاطر دختر 9 ساله شون برگشتند و یک آقای پزشک متخصص ارتوپدی و خانم دندانپزشک ایشون هم تصمیم داشتند بخاطر دخترشون، بلافاصله پس از اتمام تحصیلات دوره تخصص دوم پدر، برگردند.
به ویژه که تشویق به ارتباط با جنس مخالف در بین بچه ها و نوجوانها، در کنار فضای خاص سینمایی و مجازی و...، اتفاقات ناگواری رو - لااقل از دید خانواده های مذهبی- رقم میزد.
ولی به هرحال، نقاط مثبت برنامه های آموزشی پرورشی، جدّا قابل توجه بود. از جمله همین پرورش خلاقیت و علاقه به کتاب، که در اون فضای سیطره ابزار دیجیتال و فضای مجازی و...، همچنان سواد مکتوب و انس با کتاب رو در بین بچه ها رونق میداد.
روند جریمه رانندگی در آمریکا
شهرک نیوبرانزویک که پردیس اصلی دانشگاه راتگرز اونجاست، مقررات پارکینگ خاصّی داشت. چون با مراجعات و ترددهای زیاد، جای کافی برای پارک ماشینها نبود.
مسأله پارکینگ در شهرهای شلوغتر مثل بخش منهتن نیویورک، حادتر میشد، ولی در اکثر جاها که شهر بزرگ یا شلوغی مراجعات وجود نداشت، بدلیل زمین وسیع، جای پارک در دسترس بود.
خلاصه محوطه کتابخونه مرکزی دانشگاه، امکان پارک ماشین داشت ولی نزدیک دانشکده اینطور نبود و روزهایی که قرار جلسه مباحثه با پروفسور داشتم، مشکل پارکینگ بدجوری اذیت میکرد.
تابلوهای متنوّعی درباره محدودیتهای پارک در ساعات و روزها و ماههای مختلف سال وجود داشت. بعضی تابلوها، پارک در ماههای اکتبر تا اِپریل (آبان تا اردیبهشت) و بین ساعات خاصّی رو ممنوع میکردند. بعضیشون پارک در روزهای سه شنبه و بین ساعات محدودی رو، و بعضی هم کلا پارک غیر ساکنین اون محله رو قدغن میکردند.
یه روز توی اسفندماه، هر چی دور زدم، جای پارک پیدا نکردم و آخرش زیر یکی از این تابلوهایی که میگفت فقط ساکنین حق پارک دارند، گذاشتم و رفتم.
بعد از دو سه ساعت که از جلسه با پروفسور برگشتم، دیدم برگه جریمه رو زیر برف پاک کن گذاشتن. 27دلار جریمه کرده بود با امضای اسم و مشخصات افسر جریمه کننده.
پشت برگه جریمه رو نگاه کردم و دیدم مفصل توضیح داده که من میتونم نسبت به این جریمه اعتراض داشته باشم، اونوقت باید به دادگاه مخصوص همین شکایات در منطقه خودمون مراجعه میکردم.
در صورت شکایت، همون افسر جریمه کننده باید میومد و شواهد و مدارک مبنی بر تخلّف من رو ارایه میداد.
من البته جریمه رو در همون مهلت یکماهه پرداخت کردم.
هرچند یکی از دانشجویان راتگرز میگفت من یکبار به دادگاه شکایت کردم و کسی غیر از اون افسر جریمه کننده هم روز دادگاه اومد. با اینکه خلاف قانون بود، ولی قاضی مخصوص این شکایات، کاملا با پلیس همراه بود و اصلا حال و حوصله شنیدن توضیحات من رو نداشت و بلافاصله جریمه رو تایید کرد. اینجوری اونوقت هزینه حدود 50دلاری دادگاه هم روی دستت میموند.
ولی این قضیه تعمیم نداشت. خود من یکبار از عوارضی اتوبان نیویورک به نیوجرسی رد میشدم در حالیکه کسی توی کیوسک نبود تا عوارض حدود 1.5 دلاری رو ازم بگیره. من هم گاز دادم و رفتم.
بعد یه عکس از ماشین در همون لحظه با جریمه 50 دلاری اومد در خونمون. آدرس پستی ای پشت برگه جریمه داده بود تا اگه شکایت یا توضیحی دارم، به همراه چک مبلغ عوارض (1.5 دلار) براشون بفرستم تا اونها درباره توضیحات من تصمیم بگیرن.
البته مجبور شدم واسه یه چک به مبلغ 1.5 دلار، برگه چک تاییدشده به همراه تایپ اسم و مشخصاتم رو از بانکم بگیرم که هزینه اش 3 دلار شد. 3.5 دلار هم بابت پست پرداخت کردم.
ولی به هرحال خیلی راحت توضیح من رو قبول کردند و جریمه 50 دلاری لغو شد.
اهمیت هنرورزی در آمریکا
یکی از پدیده های خیلی مهم و اجتماعی در امریکا، "هنر" بود. هنرورزی، بخشی از زندگی روزمره بسیاری از خانواده های امریکاییه و اکثر بچه ها، پیانو یا سازی دیگه مینواختند.
در مدرسه ابتدایی، درس هنر، یکی از جدّی ترین و مهمترین دروس بود. زینب در کلاس سوم دبستان، دو جلسه هنر در هفته داشت که یک جلسه، عمومی هنر بود با یک معلّم اختصاصی. جلسه دیگه هم به صورت تخصّصی، یکی از کلاسهای موسیقی، نقاشی، تئاتر و... رو انتخاب میکردن و هرکدوم رو با معلّم متخصّص همون رشته میگذروندن.
همچنین خوندن و نوشتن داستان - همانطور که قبلا گفتم - جزئی از برنامه هفتگی بچه ها بود که امتحانش هم کاملا خلاقانه برگزار میشد.
قبلا از کلاس موسیقی مدرسه، تصوّر درستی نداشتم و توصیه ام به زینب این بود که همون نقاشی رو انتخاب کنه.
ولی بعد دیدم کلاس موسیقی، در واقع کلاس گروه آواز کُر با ابزار موزیک کلاسیکه. آوازها هم کاملا فان و سرگرم کننده.
هنر اما فقط در کلاسهای متعدّد و اختصاصی هنر خلاصه نميشد و شیوه آموزش سایر دروس رو هم تحت تاثیر قرار داده بود. فرمولها و مفاهیم فیزیک و شیمی و زیست، در قالب طراحی انواع بازی و سرگرمی، به بچه ها منتقل میشد.
کتاب علوم کلاس سوم، حدود 700 صفحه مطلب داشت. ولی به لحاظ گرافیکی و همچنین شیوه توضیح بحث، اونقدر جذاب طراحی شده بود که زینب رو بشدت علاقمند کرده، طوری که میخواد در آینده زیست شناسی بخونه. کتابهای جانبی و کمکی هم کنارش میخونه و... خلاصه علاقه زیادی به علوم تجربی رو در این بچه بوجود آورده.
علوم تجربی البته تقریبا مهمترین و محوری ترین درس بود، با معلمی جدا از معلّم عمومی کلاس.
مراکز و موزه های علوم تجربی توی ایالتهای مختلف، حالت نمایش اشیاء قدیمی نداشتند. حدود80 درصد فضای طراحی شده در این موزه ها و مراکز، برای انتقال مفاهیم علوم در قالب بازی و سرگرمی و مسابقه و سینما پاناروما و... به بچه ها بود.
ما موزه علوم نیویورک رو 4-3 ساعت گشتیم و چون وقت موزه تموم شده بود، با اجبار بیرون اومدیم. اونقدر جذاب و متنوع و مجهز.
از جمله برنامه های مشارکت جوی مدرسه با خانواده ها، اجرای مراسم هنری توسط بچه ها بود. یک شب در آمفی تئاتر مدرسه، برنامه ای 5/1 ساعته از موسیقی و آواز دسته جمعی داشتند که زینب هم عضو گروه اجرا بود.
سرودخوانی با موزیک فان، که گاه با اجرای گروه نمایش هم همراه و تلفیق میشد. همه اش رو خود بچه ها اجراء میکردن و خانواده ها در حاشیه مراسم، با هم آشنا میشدن.