جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۶ شوال ۱۴۴۵ | Apr 26, 2024
استاد پرورش

حوزه/ شبي در رؤیا ديدم که بنده و حاج آقا مرتضي نبوي در دو طرف استاد پرورش در صف نماز نشسته‌ايم. بعد از اتمام نماز، طبق روالی كه افراد به يكديگر دست مي‌دهند و تقبل الله مي‌گويند، استاد پرورش به حاج آقا مرتضي نبوي دست دادند و تقبل الله گفتند و خم شدند و دست ايشان را هم بوسيدند! من در عالم رؤیا تعجب كردم كه ...

به گزارش خبرگزاری «حوزه»، استاد سید علی اکبر پرورش، یکی از اعضای حزب جمهوری اسلامی در کنار حضرات آیات، بهشتی، خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی ‌و دیگر بزرگان بود که فعالیت های سیاسی بسیاری در زمان انقلاب داشته است. مرتضی نجفی قدسی خاطراتی از این شخصیت انقلابی را در قالب کتاب «خاطراتی از استاد پرورش» به رشته تحریر درآورده که در شماره های گوناگون تقدیم حضور علاقمندان خواهد شد.

 

* تواضع و فروتنی

تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين‏؛ 

(آرى،) اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى‏دهيم كه ارادة برترى‏جويى در زمين و فساد را ندارند؛ و عاقبت نيك براى پرهيزگاران است!‏

 

همة كساني كه مرحوم استاد پرورش را ديده، و يا حتي فقط يك بار ملاقات كرده باشند، آثار تواضع و فروتني را در ايشان به وضوح يافته‌ اند. او بر اساس آموزه‌هاي قرآن و اهل بيت(ع) هيچ‌گاه خود را برتر از ديگران نمي‌ ديد و به همة افراد حتي آناني كه نمي ‌شناخت، و يا کودک بودند، احترامي ويژه مي ‌گذاشت، به گونه‌ای که افراد گمان مي‌كردند ايشان آن‌ها را مي‌شناسد.

می‌فرمود: بايد با افراد طوري برخورد و معاشرت كنيد كه اگر بعد از ملاقات به شما گفتند اين شخصي را كه الآن ديدي از اولياء خدا بود، از برخوردی که داشته‌ايد پشيمان نشويد و خدا را شكر كنيد كه به وظيفه‌تان عمل كرده‌ايد و وجود او را محترم شمرده‌ايد.

مناسب مي‌دانم خاطره‌اي را در اينجا نقل كنم كه با خود حضرت استاد نيز در ميان گذاشتم و وجه خاصي داشت و مؤيد عملكرد ايشان بود.

شبي در رؤیا ديدم که بنده و حاج آقا مرتضي نبوي در دو طرف استاد پرورش در صف نماز نشسته‌ايم. بعد از اتمام نماز، طبق روالی كه افراد به يكديگر دست مي‌دهند و تقبل الله مي‌گويند، استاد پرورش به حاج آقا مرتضي نبوي دست دادند و تقبل الله گفتند و خم شدند و دست ايشان را هم بوسيدند!

من در عالم رؤیا تعجب كردم كه چرا استاد پرورش اين‌كار را كردند؟! با این‌که حاج آقا مرتضي نبوی خودشان را شاگرد معنوي استاد پرورش مي‌دانند، چطور اجازه دادند تا استاد پرورش دست ايشان را ببوسند. این مطلب فكرم را به خود مشغول كرد تا اين‌كه خواستيم از اتاق خارج شويم.

 استاد به بنده تعارف كردند شما بفرمایيد! بنده عرض كردم خير، حضرتعالي بفرمایيد. هنگامي كه با مقاومت بنده روبه‌رو شدند، به سمت در ديگر اتاق رفتند و من هم از همان در خارج شدم. به ناگاه ديدم استاد برگشتند و از دري كه بنده از آن خارج شده بودم، پشت سر بنده از آن خارج شدند!

من از این کار استاد شرمنده شدم و عرض كردم: حاج آقا چرا اين‌كارها را مي‌كنيد؟! آن بوسيدن دست حاج آقا مرتضي نبوي، و الآن هم پشت سربنده خارج شديد، آخر چرا اين‌كارها را مي‌كنيد؟!

ايشان در جواب جمله بسيار زيبايي فرمودند كه در خاطرم نقش بست و ماندگار شد. با صدايي آهسته فرمودند: «انسان تا افتادگي نكند، نمي‌تواند پرواز كند.» استاد اين جملة بسيار عالي و حكيمانه را فرمود و خواب هم در اينجا تمام شد.

گذشت تا اين‌كه روزي اين خواب را براي استاد پرورش نقل كردم. ايشان خوشحال شدند و تاريخ آن را جويا شدند. تاریخ آن را برایشان عرض كردم. فرمودند: اين خواب ماجرايي دارد.

و آن اين است كه يك روز در جلسه‌اي كه حاج آقاي مرتضي نبوي هم تشريف داشتند، يكي از عزيزان حاضر در جلسه، شروع به تعريف و تمجيد از حاج آقا مرتضي نبوي كرد. من احساس كردم كه غرض او از اين تعريف‌ها بيشتر تحقير بنده است كه در اين جلسه حضور دارم.

تا چنین فكری به ذهنم خطور كرد، با خود گفتم: پرورش! مگر تو حاج آقا مرتضي را از خودت بهتر نمي‌داني؟!‌ گفتم: چرا. به خود نهيب زدم كه تو چه‌كار داري او با چه نيتي از حاج آقا مرتضي تعريف مي‌كند. اصلاً چرا تو خودت از ايشان تعريف نمي‌كني؟

اينجا بود که ورود كردم و عرض كردم: آقا اين حرف‌ها كه شما براي حاج آقا مرتضي مي‌زنيد كه چيزي نيست، ما خيلي بالاتر از اين‌ها را قائل هستيم و شروع كردم به تعريف از ايشان. و حقيقتاً آن تعريف‌هايي كه در آن روز در آن جلسه از ايشان كردم، در حكم بوسيدن دست ايشان بود و من برداشتم از خواب شما اين است كه آن عملم در آن روز در تعريف از حاج آقا مرتضي نبوي بسيار خوب بوده است.

آري، انسان تا افتادگي نكند، نمي تواند پرواز كند. و شرط پرواز روحي و معنوي انسان، افتادگي و تواضع و فروتني است و مسلماً انسان متكبر هيچ‌گاه اهل پرواز نخواهد بود؛ چرا كه زمين‌گير نفس خويش است.

 

* نيكي به مادر و رؤيت بهشت

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً؛

و آدمى را به نيكى كردن با پدر و مادر خود سفارش كرديم.

نيكي به پدر و مادر يكي از آموزه‌هاي اساسي دين اسلام است كه در قرآن كريم و روايات اهل‌بیت(ع) به آن بسیار سفارش شده است و شرح و بسط آن مجال خاص خود را مي‌طلبد.

اما استاد پرورش در اين زمينه الگو بود و خوش می‌درخشيد و جلوه‌اي از نتيجة زحمت خود را نيز در همين دنيا ديد.

استاد پرورش در سن شش سالگي پدر را از دست می‌دهد و مادر ايشان از كودكي براي ايشان هم مادر بود و هم بايد جاي پدر را پر مي‌كرد. از این رو زحمات فراوانی براي رشد و تربيت تنها فرزندش كشيد.

البته استاد پرورش نيز از هنگامي كه بالغ شد، در خدمت مادر بود و حتي بعد از ازدواج نيز مادر را به همراه خود داشت و در خدمت به ايشان بسيار مصمم بودند.

در ايامي كه استاد پرورش وزارت آموزش و پرورش را عهده‌دار بودند، مادر ايشان دچار كسالتي طولاني شدند. استاد هر روز عصرها به منزل مي‌آمدند و به پرستاري مادر مشغول مي‌شدند. بیماری مادر، سرطان مفصلي بود. به‌ قدري استخوان‌ها پوك شده بودند كه اگر ايشان را تكان مي‌دادند، احتمال خرد شدن استخوان‌ها بود و چاره‌اي جز اين‌كه پيوسته در بستر باشند نبود. در اين حال پرستاري ايشان بسيار سخت و با مشقت بود.

در يكي از روزها به استاد پرورش عرض كردم: حاج‌آقا، شما الآن نائب رئیس مجلس هستید و فرصت شما مغتنم است. با اين همه مشغله‌هاي مجلس و ديگر كارها چطور هر روز به پرستاري مادر مشغول مي‌شويد؟! چرا براي ايشان پرستاري اختيار نمي‌كنيد تا همة كارها را پرستار انجام دهد و وقت و فرصت شما باز شود؟

ايشان بلافاصله در پاسخ من با شدت فرمودند: نه خير، بنده خودم مي‌خواهم افتخار خدمتگزاري مادر را ببرم؛ چرا اين افتخار را به ديگري بدهم و رويه ایشان در خدمت به مادر تا پايان عمر مادر ادامه داشت.

از قضاياي عجيب روزهاي پرستاري از مادر، اين ماجراست كه استاد پرورش براي شفاي مادرشان تصميم می‌گیرند چهل روز زيارت عاشورا بخوانند. البته ايشان اشاره داشتند كه در همان روزهاي نخست زيارت عاشورا، در عالم رؤيا مي‌بينند كه سی و شش روز موفق به خواندن اين زيارت مي‌شوند. مي‌فرمودند برداشت بنده اين بود كه مادر سی و شش روز بيشتر در قيد حيات نيست و روز سي و ششم از دنيا خواهند رفت.

فرمودند: به هر حال مشغول زيارت‌هاي روزانه بودم كه تا روز سي و ششم، مادرم در حال احتضار قرار گرفت. من هميشه پايين پاي مادر مي‌نشستم. بعد از اين‌كه زيارت عاشورا را خواندم و بسيار منقلب بودم، به ذهنم خطور كرد که از باب فرمايش پيامبر اكرم(ص) كه فرمودند: الجَنَّةُ تَحتَ‏ أقدامِ‏ الامَّهات‏؛  بهشت زير پاي مادران است.» كف پاي مادرم را ببوسم.

به خداي متعال متضرعانه عرض كردم: خدايا، در زمان حيات اين مادر هرگاه خواستم كف پاي او را ببوسم نمي‌گذاشت، هم اكنون كه هنوز از دنيا نرفته و در حال احتضار قرار دارد، دوست دارم كف پايش را ببوسم.

ايشان به بنده فرمودند: همين كه پاي مادر را بوسيدم و به چشمانم ماليدم، ناگهان از فضاي اتاق خارج شدم و وارد بهشتی شدم كه برايم بسيار عجيب و حيرت‌انگيز بود. مشغول تماشاي سرسبزي‌ها و نهرهاي بهشت و ديگر مظاهر آن بودم.

مي‌فرمودند: من تا آن روز سرسبزي‌ها را در كشورهاي مختلف دنيا زياد ديده بودم، اما اين سنخ سرسبزي را تاكنون نديده بودم. دو تن از حوريان بهشتي را هم ديده بودند و رنگ لباس‌ها و شيوة پوشش آن‌ها را توصيف می‌کردند و لذتي از مشاهدة مناظر بهشت داشتند تا اين‌كه ناگهان به فضاي اتاق بازمي‌گردند و خود را در كنار مادر و پايين پاي ايشان مي‌بينند!

اين مكاشفه، حقيقت فرمايش نبوي را روشن مي‌كند كه هر چه آنان مي‌فرمايند، حقايقي است، و ليكن چشم حقيقت بين مي‌خواهد. يعني همان كه پيامبر اكرم(ص) در مقام دعا مي‌فرمايند:

اللّهُمَّ أرني الاشياءَ كَما هِيَ؛  خداوندا، اشياء و عوالم را آنچنان كه هست به من نشان ده!

خداي متعال اراده كرده بود كه به پاس زحمات چندين ماهه استاد پرورش در پرستاري از مادر، اين مكاشفه برايشان پديد آيد و ايشان در همين دنيا حقيقت عمل خود را ببيند و نظاره گر «جَنَّاتُ‏ عَدْنٍ‏ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»  شوند. رحمت الله عليه و اسكنه الله في بحبوحات جناته!

لازم به ذكر است که اين داستان را سال‌ها قبل، ايشان به عنوان شاهد مثال در يكي از سخنراني‌هاي عرفاني‌شان در اصفهان بدون اين‌كه فاعل آن را ذكر كنند و نام خود را ببرند، ذكر كرده بودند، ولي بعدها بنده به طور خصوصي از ايشان شنيده بودم.

چندین سال پيش اين ماجرا را براي مرحوم آيت‌الله خزعلي نقل كردم و ايشان بسيار شائق شدند تا به اصفهان رفته و از زبان خود مرحوم استاد پرورش شرح اين مكاشفه را بشنوند. بنده قرار اين ملاقات را گذاشتم و مرحوم حضرت آيت‌الله خزعلي نيز به اصفهان رفتند و با مرحوم استاد ملاقاتي طولاني داشتند و اين قضيه و ديگر مطالب را از زبان استاد پرورش مستقيماً شنيدند.

وقتي از منزل ايشان بيرون آمدند، به بنده تلفن كردند و فرمودند: من از شما تشكر مي‌كنم. ما آقاي پرورش را مي‌شناختيم، اما اين‌گونه مطالب را از ايشان نمي‌دانستيم و چقدر خوب شد از زبان خود ايشان شنيدم. ما قول ايشان را صدق مي‌دانيم و حتي تأكيد خاص فرمودند كه اين مطالب را حتماً ضبط كنيم و به جهت اصرار ايشان بنده مجددا با استاد پرورش تماس گرفته و به صورت تلفني شرح اين ماجرا را از ايشان ضبط صدا كردم كه نوارهاي آن موجود است.

 

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha