پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳ |۸ شوال ۱۴۴۵ | Apr 18, 2024
کد خبر: 488692
۲۹ فروردین ۱۳۹۸ - ۱۱:۲۳
طلاب و روحانیون در حال خدمت رسانی به سیل زدگان

حوزه/ صحنه های دلخراش سیل زدگان لرستان و... هرچه بدی با خود داشت، ثابت کرد که در روزهای سخت روی مردانگی چه کسانی می تواند حساب کرد؛ مردان اینستا یا امدادگران پای درگل روستا؟!

به گزارش خبرگزاری «حوزه»،، صدای سیل این روزهای ایران، دنیا را برداشته است؛ انقدری که هر کس که یاد آن می کند  را متاثر می کند؛ تصاویر، چیزی است و آنچه در دل مردم سیل زده می گذرد چیزی دیگر. مردم این روزها چشم به موبایل های خود دارند تا همه آنچه می گذرد را در پست ها و تصاویر پیج های تبلیغاتی و دورهمی و از همه بدتر سلبریتی ها دنبال کنند.

آنچه زیر عکس ها نقش بسته هم بدتر و غم آلود تر از صبر پیرمرد و دختر کوچک سیل زده پل دختری است؛ این روزها نا امیدی و غرولندهای زیر لب و صدای فریادهای پیرو جوانی که سیلاب، هرچه داشتند را با خود برده است، بیش از هرچیز دیگری از گوشی ها در گوش مردم شنیده می شود.

اما... تا نروی و نبینی و دستی بر آتش دل مردم نگذاری از عمق حادثه و آنچه آنجا میگذرد با خبر نمی شوی؛ خبرها همه آنجا است؛ خیلی چیزها در این گوشی ها می بینی ولی تا نروی انگار هیچ ندیده ای. باید بروی تا ببینی آنچه ته ماجرای سلبریتی های عشق نمایش جامعه مجازی سلبریتی زده ما است چیست!.

 

 

قبل از اینکه حکم ماموریت حضور در منطقه به همراه آیت الله اعرافی و معاونان حوزه های علمیه کشور به شکل کاملا ناگهانی به دستم برسد، اصلا دلم نمی خواست آنجا بروم و سعی کردم در اینجا اگر کمکی دارم انجام دهم؛ راستش اصلا حوصله دیدن این پست ها و تصاویر را هم نداشتم و از آنها فراری بودم؛ سلبریتی های غرغرو دیگر حالی برای آدم نمی گذارند؛ شبکه های مجازی آن ور آبی هم داغ های دروغین بیشتری بر دل مردم می گذاشتند و سعی می کردند از آب گل آلود سیل ویرانگر کره های دوغی بگیرند.

حکم رسید و اقبال همراه شد و راه هم هموار شد و رفتیم؛ حقیتقش برای رفتن هم دل خوشی نداشتم، ولی حس می کردم که شاید آنجا چیزی باشد که دلم را باز کند؛ این روزها کارهای مهم در کمک و بیل و کلنگ و توزیع آب معدنی و غذا در بین سیل زده ها نیست، بلکه دوربین و قلم ها هم برای آنها کارهایی می کند که شاید هیچ کس درد دل آنها را به جایی نمی رساند.

در طول مسیر از اینکه آنجا چه می خواهم ببینم، استرس داشتم؛ اولین باری بود که به ماموریت های کاری می رفتم و این حال را داشتم؛ چون آنجا استرس های تجمیع جلسات و سخنرانان خوش سر و زبان و جلسات پرترافیک جایی نداشت، نمی دانستم برای چه می روم اصلا؛ دیدن آن مردم با آن خانه هایی که در رودهای گل آلوده روان شده بود؛ کودکانی که دیگر جایی برای خواب نداشتند؛ پدرانی که دیگر دستشان خالی تر از گذشته شده بود و گلایه از بی توجهی های مدیران که دیگر از کوبیدن آب در هاون هم بی اثر تر است کلا حالم را خراب می کند.

چکمه ها، عقب ماشین بود و بادیگر و بارانی های پلاستیکی هم بود و قرار بود که وقتی رسیدیم تا زانوی برویم در گل هایی که مردم در آن ها گرفتار بودند؛ انگار قرار بود مثل «حسینی بای» بروی توی گل و لای ولی حال آن را نداشتم؛ برویم توی گل که چه شود؛ کلا از کارهای مصنوعی خوشم نمی آید؛ از شوهای نمایشی و سرگرم کننده حس مشمئز کننده ای به من دست می دهد؛ اصلا اینکه با یک تیم از مدیران حوزه می خواهیم برویم آنجا، سردرگرمی من را بیشتر می کرد؛ می خواستیم چه کنیم اصلا!

رفتیم خرم آباد و شب را در یک خانه خوابیدیم؛ دلهرهای فردا صبح ذهنم را درگیر کرده بود؛ صبح، بیدار شدیم و به همراه مدیر حوزه های علمیه و معاون امور صیانتی و مدیر ستاد بحران و بازرس حوزه های علمیه به سمت پل دختر حرکت کردیم؛ راستش آنجا هم برای من ناشناخته بود؛ اصلا می خواستیم برویم که چه بشود؟ راستش را بخواهید تصور من این بودکه گروه های مختلف مدیران امدادی و حمایتی آنجا هستند و شاید ما در میان آنها چندان به چشم نیاییم ولی ...!

آنجا رسیدیم و با استقبال افراد مختلفی روبرو شدیم و با آنها در شهر روان شدیم؛ اما آنچه می دیدیم با آنچه در ذهنم بود متفاوت بود؛ شهر آنجوری که می گفتند و در شبکه های مجازی می شنیدیم چندان هم غرق در آب نبود؛ همه جا خشک بود؛ بیشتر که رفتیم سراغ سیل و آب هایی که کل شهر را گرفته بودند را گرفتم ولی می گفتند که آب ها کشیده شده و غیر از چند تکه کوچه و یکی دو خیابان کوچک همه جا خشک بود.

 

 

اما از همان دقیقه اول پلدختر گردی تازه متوجه شدم که چرا به اینجا آمده ایم؛ شاید با دیدن این همه فیلم و کلیپ مجازی تصورم از شهر، اینجوری نبود؛ شهری که بیش از پلدختر به فیضیه و ساعت 7 صبح خیابان ارم  قم شبیه تر بود؛ پر بود از صدها طلبه ای که با بیل و کلنگ و فرغون و عباها و عمامه های گلی این طرف و آن طرف می رفتند؛ طلبه ها با دیدن آیت الله اعرافی و حجج اسلام والمسلمین  زمانی و فاضل، گل از گلشان باز می شد و آیت الله اعرافی هم از آنها بخاطر این حضور تشکر می کرد؛ اصلا آنچه آنجا می دیدیم با آنچه در ذهنم می گذشت دنیای به تفاوت این دنیا و آن دنیا بود؛ مدیر حوزه علمیه لرستان می گفت که در این روزها 4 هزار طلبه به شهر آمده اند و برای مردم بیل زده اند و خانه هایشان را از گل پاک کرده اند.

مردم نای سرپا ایستادن نداشتند، چند نفر لب جاده نشسته بودند و سنگ های ریزی در دست داشتند و آنها را به سمت رودخانه بزرگ سیلابی می انداختند و جای خانه ها و مغازه ها و پارک محله شان را نشان می دادند که دیگر هیچ اثری از آنها نمانده بود؛ استادسرای حوزه پلدختر هم به همراه وسایل اساتید حوزه با سیل رفته بود و هیچ اثری از آن نمانده بود.

مقر حوادث غیر مترقبه نهادهای حوزوی در سازمان تبلیغات پل دختر، حوزه علمیه خواهران پل دختر که مقر قمی های خدمت رسان و موکب های اربعینی بود، مدرسه علمیه سیل زده امام رضا(ع) پل دختر و مسجد اعظم از جمله چند جایی بود که با مدیران حوزه به آنجا سر زدیم؛ طلبه ها آنجا قیامتی به پا کرده بودند، تازه الان بیشتر از اینکه اینجا هستم احساس خوب تری داشتم چون انگار غیر از طلبه ها و هلال احمر و بسیجیان و نیروهای نظامی و جهادی هیچ کس آنجا نبود و آیت الله اعرافی به نوعی تنها کسی بود که باید این جا می بود؛ مردم هم با طلبه ها انس گرفته بودند و دور سر آنها می گشتند؛ بدون اغراق از هر سه نفر یک نفر می گفت که فقط طلبه ها و بسیجی ها و پاسدار و...؛ در و دیوار شهر هم از تقدیر و تشکر مردم پر شده بود و همین ها دل طلبه های جهادی را گرم  و خوش می کرد.

 

یکی از همین مدیران حوزه که چند روز پیش هم آنجا آمده با یک طلبه جهادی صحبت می کرد؛ آن طلبه این مدیر را به سمت مدیریتش نمی شناخت و تنها به خاطر راه افتادن کارش توسط وی از او تقدیر می کرد؛ آخر سر گفت که تو اسمت چیست و بگو از کجا به اینجا آمده ای؛ اگر جایی نداری بگویم برایت ناهار بیاورند؛ او هم اسم کوچکش را گفت و گفت که به من زنگ بزن من هم دوستانی دارم که بتوانند یک کارهایی برای مردم انجام دهند. این چیزها را سالها است کسی تجربه نکرده است؛ این جور وقت ها، وقتی این حجم از اخلاص یک جا جمع می شود جز این صحنه ها نمی توان انتظار داشت؛ این جور صحنه ها، سالها است که دیگر از کسی انتظار نمی رود؛ این سالها است آنقدر پیراهن اخلاص با ریا و تظاهر و خود بیش پنداری عوض شده است که دیگر هم نمی شود چندان انتظاری از برخی مسئولان داشت ولی لباس سربازان امام زمان(عج) همان لباس اخلاص و تقوا است.

آنجا برای خود دنیایی بود؛ مردم پل دختر را در دو حالت می توان دید؛ یک چهره نا امید و غم آلود از بی هست شدن و فقیر شدن در عین دارندگی و دیگری نور امید و شعف و حتی شرمندگی از این همه محبت و هم نوع دوستی و هم وطن دوستی که این ها را از کوی و برزن و شمال و جنوب به سمت پل دختر کشانده بود؛ پل دختر در این روزها پل مهربانی و پل محبت و پل مردانگی و ایثار بود؛ پل دختر به شکل بدی شکسته است؛ جاده پل دختر به معمولان  و اندیشمک اصلا سمت چپ جاده نداشت؛ همه مجبور بودند از همان سمت راست بروند؛ ولی همان یک طرف هم از شدت حضور جهادگران با اخلاص و جوانانی که با تمام عشق و علاقه و غیرت و مردانگی از خانه های گرم خود به منطقه آمده بودند پر شده بود. این جاده ها رونق گرفته بودند و دیگر نداری و بی خانمانی برای مردم معنی نداشت؛ البته به قول یک طلبه، بنده های خدا از هفته آینده است که درد این سیل را حس می کنند چون تازه ما که می رویم و نوبت به تقسیم کمک ها و موعد قول های مسئولان می رسد هر روز سرکشته تر و غمگین تر می شوند. حضور ما مثل همان بستگان دوری است که موقع عزا می رسند، بالای سر صاحب عزا و او را آرام می کنند، ولی همین که هفتم تمام می شود تازه دیوار غم ها روی سر صاحب عزا خراب می شود.

 

 

اما این وسط دیدن یک سری صحنه را باید روی دیوار تاریخ با خط آهنین نوشت؛ مثلا طلبه ای که ساعت 1 و نیم بامداد خانه بزرگ لوطی شهر را با تیم جهادی خود از آب و گل تکانده و شسته و رفته تحویل می دهد و آن لوطی به او می گوید که « آ شیخ انقدر این شبکه های آن ور آبی از شما بد می گفتند که من تا همین هفته پیش به خون شما تشنه بودم ولی الان جانم را برای شما می دهم».

طلبه ها برای اینکه مردم این داغ بی خانمانی را کمتر حس کنند، فرش های مردم را می آوردند و کنار خیابان می شستند و وسایل آنها را می سابیدند تا حداقل های زندگی آنها را فراهم کنند.

این سیل نه تنها سیل ویران گر، بلکه سیلاب مهربانی و محبت هم بود؛ جیره خواران مکتب جعفری و سربازان امام زمان(عج) بار دیگر ثابت کردند که برای مردم خود جان می دهند؛ برای آنها غزه و لبنان و ایران میدان عشق بازی و جان فشانی است؛ آنجا بیش از هر کسی دنبال هنرمندنماها و سلبریتی هایی می گشتم که مدام این روزها در فضای مجازی بلندگوی خود نمایی به دست گرفته و از بی کسی ها حرف می زنند؛ نامردهای بی وجدان همیشه در حال انکار خوبی ها و محبت ها هستند؛ خود را می بینند، ولی 4هزار طلبه را نمی بینند؛ این ها با حقیقت و کنکاش، غریبه اند؛ امروز اگر کسی می خواهد حقیقت را ببینند تنها باید به دل ماجرا برود و از دل مردم آن بلا بپرسد که مرد و نامرد کجا هستند. کسانی که حتی ننگشان می آید که نام ایرانی پشت عنوان ملیت شناسنامه بچه هایشان باشد از حب ایران یجمعنا سخن می گویند ولی حاضر نیستند برای هموطن خود یک روز وقت خالی کنند. این ها همیشه حرف می زنند، ولی بخدا آنجا است که تنها می توان حقیقت را با چشم دید.

بروید و ببینید، حرف من را هم باور نکنید، فقط بروید و ببینید تا باور کنید که مرد و نامرد کیست و کجاست. روی صفحه های اینستا یا روی گل های خانه های مردم روستا!؟ وقتی لشکر افغانی های فاطمیون بیل در دست با عشق و علاقه گل و لای خانه های مردم را می روفتند، کجا بودند کسانی که می گفتند چرا رفتید سوریه و پول ما را خرج آنها کردید؟ آنچه می فهمند فقط پول است چون عادت نکرده اند عشق حقیقی را در این روابط ببینند و باور کنند؛ آنها خود شان را به خواب زده اند و تلاش هیچ کسی برای بیدار کردن آنها تا اطلاع ثانوی فایده ای ندارد.

انتهای پیام

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha