خبرگزاری حوزه / صفحه یادداشت و مقاله/ اخیرا منازعاتی بین استاد جواد فاضل لنکرانی و استاد محمدتقی اکبرنژاد رخ داده است که اساس آن به دعوای قدیمی «زوائد الاصول، آری یا خیر؟!» باز میگردد. چند سالی هست که استاد اکبرنژاد بحث زوائدالاصول را در نشستهای عمومی و تخصصی حوزه علمیه مطرح ساخته است. بحثی که پذیرش آن باعث لزوم تجدید نظر در کتب رسائل و کفایه برای آموزش خواهد شد. اما از آنجا که صاحبان رسائل و کفایه، دو زعیم گرانقدر حوزه علمیه یعنی شیخ انصاری و آخوند خراسانی هستند، طرف مقابل اینچنین مباحثی را تخطئهی شیخ و آخوند (سرمایههای اصیل حوزه علمیه) میداند و با هجمه علیه چنین مباحثی همه را مردود میداند.
این دست مباحثات علمی همیشه در حوزه علمیه جریان داشته است و لازمه نشاط علمی حوزه علمیه نیز همین است؛ چراکه حیات علمی حوزه علمیه به آزاداندیشی و حریت علمی است؛ البته بشرطها و شروطها. شرط اصلی آزاداندیشی تحمل، نقدپذیری و پاسخ مستدل و منطقی است. همیشه تاریخ شعار و شعور طلاب علوم دینی در گرو «نحن ابناء الدلیل» بوده است. این اصلا پذیرفته نیست که هریک از طرفین یا هردو بجای تمسک به استدلال و برهان، متوسل به درشتگویی، تهمتپراکنی و یا فشار روانی شود!!
در آزاداندیشی و مباحث علمی تا وقتی حرکت بر مدار استدلال باشد هیچ خط قرمزی وجود ندارد؛ چه اینکه امام خمینی نقد شود یا شیخ و یا آخوند! مباحث علمی بزرگان، وحی منزل نیست؛ پس مراقب مغالطات نیز باشیم. نقد ایشان، به معنای تخطئه شخصیت ایشان نیست.
رهبر معظم انقلاب (مد ظله العالی): «آدم ملاحظه میكند كه بعضى از نظرات برجسته و فوقالعادهى فقهى و اصولى امام در مقالات علمى مورد نقد قرار میگيرد؛ ايرادى هم ندارد. مبناى خطابات قانونيهى امام كه به نظر ما يكى از مستحكمترين و بديعترين و كارسازترين مبانى اصولى امام است، مورد نقد قرار مىگيرد؛ هم در درسها مورد نقد قرار مىگيرد، هم در مقالات. من مقالاتى را هم خواندم، ديدم مورد نقد قرار دادهاند. البته به نظر ما آن نقدها وارد نيست، اما بالاخره مورد نقد قرار میگيرد؛ كسى هم نمى گويد چرا. ما میخواهيم عرض كنيم كه اين آزادانديشى بايد دامنهاش گسترده باشد. همين طور كه فرمودند، در فلسفه، فرمايشات آخوند ملاصدرا وحى منزل نيست. در فقه، فتاواى صاحب جواهر و شخصيتى مثل شيخ اعظم- كه با وجود همهى بزرگان و فقها، ما نظير شيخ اعظم را از بعد از شيخ تا امروز ديگر نداريم- وحى منزل نيست؛ نه در فقه، نه در اصول. لذا رد كردند، ايراد كردند، اشكال كردند، جواب دادند. بايستى اين سنت در حوزه باشد.
امروز اگر دهان منتقدین علمی را بستیم و اجازه ندادیم کسی در میدان علم سؤالی بپرسد یا انتقادی کند؛ هیچگاه نمیتوانیم شاهد ظهور نخبگانی باشیم که عرصههای مختلف علم را جلو میبرند. اساتید حوزه علمیه باید مراقب حفظ کیان آزاداندیشی باشند؛ چراکه شاگردانشان اخلاق و رویههای حوزوی را از ایشان میآموزند. اگر استادی به جای پاسخ مبرهن دست به رمی و تکفیر بزند، فردا از شاگردانش چه انتظار میرود؟ کما اینکه تجلی برخی اخلاق اساتید امروز نیز در شاگردانشان متبلور و عیان است.
شایان ذکر است این متن به هیچ وجه در تایید استاد اکبرنژاد نیست؛ بلکه صرفا تذکری است برای لزوم پاسخ علمی به شبهات علمی و پرهیز دو طرف از احساسی کردن فضا.
* علی مهدوی (سردبیر کانال مناهج)
واکنش به انتشار یک یادداشت در خبرگزاری حوزه
پس از انتشار یادداشت «حاشیه ای بر چالش دو استاد حوزوی» در صفحه یادداشت و مقاله خبرگزاری حوزه، سید مرتضی میرزاده اهری، طی مطلبی که برای حوزه نیوز ارسال کرده، به این یادداشت واکنش نشان داد که از باب رعایت امانت و نیز حمایت از گفت و گو و تضارب آراء میان حوزویان، عین این متن ذیل یادداشت مزبور منتشر می شود. همچنین خبرگزاری حوزه آماده انتشار واکنش یا جوابیه آقای علی مهدوی ذیل این یادداشت و به روز رسانی مطلب است.
متن یادداشت:
جناب آقای علی مهدوی
با سلام و تحیّت، یادداشت جنابعالی با سرنامه «حاشیهای بر چالش دو استاد حوزوی» ملاحظه گردید. ضمن سپاس از پیگیریتان، لازم دیدم چند جملهای را چونان پاسخی به یادداشت مزبور بنگارم:
1. جامی در «نفحات الانس» قریب به این مضامین نقل نموده که: در نخستین دیدار، جناب شمس تبریزی از جناب مولوی پرسید: «مقام مصطفی –صلی الله علیه و آله- برتر بوَد یا بایزید بسطامی؟!» مولانا گوید: از هيبت آن سؤال و مقایسهای چنین، گوئيا که هفت آسمان از يکديگر جداشد و بر زمين ريخت و آتشي عظيم از باطن من بر دماغ من زد و از آنجا ديدم که دودي تا ساق عرش برآمد...» وی سپس با لحنی آکنده از خشم به شمس گفت: «مصطفی –صلی الله علیه و آله- سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟»
شمس پرسید: پس چرا مصطفي (ص) ميفرمايد «ماعَرَفناک حقّ معرفتک» (ما تورا آن گونه که بايد، نشناختيم) و بايزيد ميگويد: «سُبحاني ما اعظَم شأني و انا سلطان السلاطين؟» (پاک و منزهم من که مقامم بالاترين است و من پادشاه پادشاهانم). مولانا گفت: ابويزيد را تشنگي از جرعهيي ساکن شد، دم از سيرآبي زد. کوزه ادراک او ازآن پرشد و آن نور به قدر روزنة خانه او بود. اما مصطفي (ص) را استسقاء عظيم و تشنگي در تشنگي بوده و سينة مبارکش بشرح الَم نَشرح لَکَ صَدرک، ارض الله واسعه بود. از این رو دم از تشنگي میزد و هر روز در استدعاي قربی قریبتر بود.
این قصّه را نقل نمودم تا دانههای زیر را از پیمانهی آن برداشت کنم:
1-1. استادم حضرت آیت الله محمّدجواد فاضل لنکرانی –این فقیه بزرگ و اصولی سترگ- را با جناب آقای اکبرنژاد چه نسبت؛ که نام این دو را در کنار هم ذکر نموده نگاشتهاید: «اخیراً منازعاتی بین استاد جواد فاضل لنکرانی و استاد محمدتقی اکبرنژاد رخ داده است...»؟
1-2. از میان این دو کس، اوّلی فقیهی است که تا همین امروز که این سطور را مینگارم، درس خارج نماز مسافرش همچنان پابرجاست و عطش تعلیم و تعلّمش فروننشستنی. بارها به شخص حقیر گفته: «برای هر درس گاه تا چهار ساعت مطالعه میکنم.» و دوّمی کسی است که از شنیدن نام «رسائل» و «مکاسب» و «کفایه» هراس دارد که الناس اعداء ماجهلوا. از این رو هنوز جرعهای درس ننیوشیده؛ دعوی «انا سلطان السلاطين» سر داده است!
2. اگر میخواهید محل نزاع را درست تقریر کنید، یا از حیث مفهوم بفرمایید: «نزاع میان فقاهت و ضدّفقاهت»؛ یا از حیث قضیة شخصیه تعبیر کنید: «نزاع میان اکبرنژاد و اهری». البتّه هوشمندی جناب اکبرنژاد و جنابعالی را میستایم که به این وصیّت نظامی گنجوی عمل میکنید که:
داغ بلندان طلب ای هوشمند تا شوی از داغ بلندان بلند
امّا گویا از این حکمت جناب سعدی غفلت نمودهاید که:
بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد
3. به تعبیر هانس گئورگ گادامر، هر مفسّر متنی دارای افق معنایی است که از پیشفرضهای او تشکیل شده و مفسر، متن را لاجرم از ورای آن افق مینگرد و تفسیر میکند. در پس این نوشتة به ظاهر بی طرفانة شما پیشفرضی نهفته است که آن را بایستی از یادداشتتان با سرنامة «مرجعیت موروثی، پدیده عصر جدید» جستوجو کرد. پس لطفاً کرشمِ «بی طرفی» به خود نگیرید و ناراست ننویسید که: «این متن به هیچ وجه در تایید استاد اکبرنژاد نیست!» گواه دیگر بر این سخنم کنایه شما در این جمله که: «اگر استادی به جای پاسخ مبرهن دست به رمی و تکفیر بزند، فردا از شاگردانش چه انتظار میرود؟»
4. ما نه تنها دهان منتقدین علمی را نبستهایم، بلکه لب و دندان منتقد منصف را بوسیده و دستتش را به گرمی میفشاریم. امّا در سخن شما، «منتقد» –که حکماً مرادتان جناب اکبرنژاد است- به صفت «علمی» موصوف شده است. آیا ما حق نداریم از ایشان بخواهیم نخست چند و چونی بهرهی خویش از این وصف را اثبات کند؟ از شما میپرسم: مگر انتقاد از یک مطلب، فرع بر فهم و اشراف بر آن مطلب نیست؟ تنها خواستهی ما از جناب اکبرنژاد این است که نخست این فهم و اشرافش را اثبات نماید، آنگاه این گوی و این میدان.
5. با این همه، پیگیری و قلمفرساییتان در زمینة این مباحثه را سپاس گزارده و توفیق شما را از ایزد منّان خواستارم.
والسلام علیکم و رحمة الله
سید مرتضی میرزاده اهری
1398/4/3
جوابیه علی مهدوی به واکنش سید مرتضی میرزاده اهری
هدف فقط تقویت آزاداندیشی است
هرچه ضد آزاداندیشی باشد مردود است
با سلام و تحیت خدمت جناب اهری
اما بعد از سلام؛ بنده هم چند نکته را خدمتتان عرض خواهم کرد:
یک. لطفا باری دیگر یادداشت بنده را به دور از تعصب مطالعه کنید. نکات اصلی یادداشت بنده مسکوت گذاشته شد و صرفا به حواشی پرداختید.
دو. بنده در میدان علم، حرف را صریح و صادقانه میزنم. امروز اگر هرکسی (اعم از مغرض یا غیر مغرض) شبههای علمی وارد ساخت، تنها با چماق استدلال و از جنس علم باید اسکات خصم کرد؛ نه اینکه با توهین و هتاکی طرف مقابل را مجبور به سکوت کنیم.
سه. در یادداشت بنده نیز اشاره شد مطالب شیخ و آخوند وحی منزل نیست و قابل نقد است؛ حتی اگر نقدی ضعیف یا غلط باشد نیز نباید بگونهای برخورد کنیم که از این به بعد آنکه نقدی وارد یا سخن صحیح جدیدی دارد هم گرفتار ارعاب شود. نگرانی بنده از وارد شدن لطمه به جو آزاداندیشی حوزه علمیه است. همه ما موظفیم آزاداندیشی را تقویت کنیم تا نخبگان بتوانند مرزهای علم را درنوردند.
چهار. در روابط مرید و مراد، حفظ تعادل از اوجب واجبات است. اینکه شما حرمت استاد خویش را حفظ میکنید بسیار گرانقدر، ستودنی و لازم است؛ اما افتادن به ورطهی افراط و تعریفاتی آنچنانی (همچون بقیة الفقها، لم یکن له کفوا احد و...) بیشتر فضا را به سمت احساسیشدن و تعصب میبرد. چراکه بیم آن رفته که از استاد معظمتان یک قدیس و معصومی در سلک چهارده معصوم ساختهاید؛ مبادا حبک للشیء یعمی و یصم؟! شاید در اطراف خود و استاد معظمتان چنین فضایی که بنده توصیف میکنم ملموس نباشد؛ اما بنده که اهل رسانهام و چه در فضای حقیقی و چه فضای مجازی با صنوف مختلف حوزویان در ارتباط هستم، نظیر تعریفات حضرتعالی را حمل بر بتسازی میدانند. لذا چنین تمجیدات بیرویه و پرتراکمی نه تنها موجب حمایت از استاد معظمتان نیست؛ بلکه تبادر ناشایستهای در اذهان بجا میگذارد که نتیجهاش چیزی جز تضعیف استاد معظم نیست. یادمان باشد مشک آن است که خود ببوید؛ با آثار و تاثیرات علمی و شاگردپروری و... .
پنج. همانقدر که در تمجید مرادتان گرفتار افراط هستید در برخورد با منتقد نیز با همان شدت افراطگونه برخورد میکنید و برچسب میزنید. درحالیکه در مباحثات علمی حتی اگر فرد مقابل مغرض باشد، رعایت اخلاق و ادبِ مباحثه و مناظره الزامی است. رجوعتان میدهم به برخورد و مناظرات ائمه با زنادقه و کفرپیشگان. حال آنکه در اینجا طرف مقابل شما نه کافر است و نه زندیق (البته اگر ادعا نکنید خطر چنین افرادی از زنادقه بیشتر است). اگر غرض، هدایت است هیچگاه هیچ گمراهی با هتاکی هدایت نشده است؛ اما اگر غرض، برآشفتن یک مرید از این است که چرا مرادش نقد شده است، بنده در این مورد هیچ سخنی ندارم چون بطلان چنین رویهای بدیهی است.
شش. اینکه فرمودید بنده حامی استاد اکبرنژاد هستم، چون در جایی از بدعت مرجعیت موروثی استاد معظمتان نقد کردهام؛ تهمتی نارواست. اساس این دو قطبی کاذب (فاضل-اکبرنژاد) چیزی جز موهومات نیست که متاسفانه نه تنها شما بلکه عدهای دیگر نیز چنین میپندارند. بنده در آینده به ابعاد مختلفی از این دو قطبی کاذب خواهم پرداخت و با طرح برخی از اشکالات عدیده هردو طرف به حول و قوه الهی برای همیشه این دو قطبی کاذب را پایان خواهم داد. لذا بنده خیلی زودتر از آقای اکبرنژاد و با نیت حمایت از کیان و اقتدار مرجعیت به مسأله مرجعیت موروثی پرداختم و این دلیل نمیشود اگر کسی منتقد استاد حضرتعالی است پس حتما در صف استاد اکبرنژاد است.
در آخر از جنابعالی تشکر کرده و آرزوی توفیقات بیشتری برایتان دارم.
جوابیه دوم آقای میرزاده اهری
جناب آقای علی مهدوی
با سلام و درود مجدد، قصد پاسخ به جوابیة جنابعالی را نداشتم. چه؛ به گمانم هر آنچه شرط بلاغ است در دو جوابیه به آقای اکبرنژاد و پاسخ به جنابعالی مندرج در همین صفحه گفتهام و با هزار برهان قاطع نمیتوان بیداری را که خود را به هیأت خفتگان درآورده، بیدار کرد؛ همچنان که نمیتوان تحصیل حاصل نمود. امّا دو ادّعای ناراست مطرح نمودید که اوّلی مربوط به حقیر و دوّمی مربوط به استادم حضرت آیت الله فاضل لنکرانی است.
پاسخ ادّعای مربوط به خودم را خطاب به جنابعالی و پاسخ ادّعای مربوط به استادم را خطاب به همهی بزرگان، اساتید، طلاّب و فضلای حوزهها –کثرالله امثالهم- مینگارم.
1. پاسخ ادّعای نخست:
نگاشتهاید: «بیم آن رفته که از استاد معظمتان یک قدیس و معصومی در سلک چهارده معصوم ساختهاید؛ مبادا حبک للشیء یعمی و یصم؟! ... صنوف مختلف حوزویان ... نظیر تعریفات حضرتعالی را حمل بر بتسازی میدانند.»
1-1. این البتّه شاید گناه شما نیست. گناه از قلّت علمی کسانی است که «مصداق» سخن حقّ را جای مفهوم نشانده و آنگاه از ورای افق معنایی خویش به داوری مینشینند. توضیح آن که بر اهلش هویداست «موضوع» دفاعیّهام کیان و شالودهی مفهوم اجتهاد و فقاهت، و مجتهد و فقیه چونان ناشر شریعت محمّدی (ص) بوده و حضرت استاد چونان مصداقی اتمّ از مفهوم و موضوع مزبور، به مثابة جزء الموضوع است؛ نه تمام الموضوع.
1-2. البتّه که تعلّق خاطر و ارادت وافرم به استاد و مرادم حضرت آیت الله محمّدجواد فاضل لنکرانی را کتمان نمیکنم. امّا از خود ایشان آموختهام که در بحث علمی، تا جای ممکن پدیدارشناسانه وارد شده و به دور از پیشفرضها داوری نمایم؛ گرچه معتقدم رهایی کامل از پیشفرضها امکانپذیر نیست. بر این پایه کسانی که بنده را میشناسند میدانند که حبّ استادم، مانع از بیان آنچه به نظرم حقّ رسد نمیگردد. پس یقین بدانید دفاعم از حضرت استاد نه «بماهو مُنای»، که «بما هوالحق» است.
1-3. نگاشتهاید: «یادمان باشد مشک آن است که خود ببوید؛ با آثار و تاثیرات علمی و شاگردپروری و...». جای شگفتی است که جنابعالی مطلب مرا در جوابیه نخست به اکبرنژاد، به خود من پس دادهاید تا نتیجهای بگیرید که معلوم نیست جز مخالفخوانی چه میتوان نامید؟!
2. امّا پاسخ ادّعای دوّم:
نگاشتهاید: «در جایی از بدعت مرجعیت موروثی استاد معظمتان نقد کردهام ...».
اولاً به هر میزان اشتراکات امثال خویش با امثال جناب اکبرنژاد را انکار کنید، دست کم شخص جنابعالی و جناب اکبرنژاد در این زمینه مشترکید که پیش از «هل بسیطه» و پاسخ آن، از «هل مرکّبه» پرسیده و از افق خویش، پیشاپیش پاسخش را نیز دانسته میپندارید!
ثانیاً از آنجا که جنابعالی در این بهتان عظیم به استادم تنها نیستید، پاسخ قاطع این ادّعا را یک بار برای همیشه به گونهای صریح و روشن، خطاب به همهی بزرگان، اساتید، طلاّب و فضلای حوزهها و همهی آنان که در اثر بهتان امثال شما امر برایشان مشتبه شده مینگارم:
حضرات اعاظم و بزرگان!
2-1. بر آشنایان بیغرض با تاریخ متأخّر و معاصر فقاهت شیعی هویداست که پاسخگویی مجتهد جامعالشرایط به استفتائات -بیآن که اعلام مرجعیّت کند- و نیز اخذ وجوهات شرعی از سوی چنین کسی امری جدید نیست و همواره مرسوم و معمول بوده است که برای نمونه میتوان به حضرات آیات عظام گلپایگانی، شریعتمداری، مرعشی نجفی، عباسعلی شاهرودی، و ... در زمان حیات مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (ره) و پیش از رسیدن این بزرگان به مقام مرجعیّت اشاره کرد.
2-2. کسانی که اندک آشنایی با فقه و فقاهت و نیز تاریخ آن داشته باشند، میدانند که «اجتهاد» به مثابة شالودة مرجعیّت «ارثبردنی» نیست؛ بلکه «کسبکردنی» است و جز با خون دل به کنار نیاید. بر این پایه فرزندان مراجعی که به درجهی اجتهاد رسیده و بعدها نیز به مقام مرجعیّت رسیدند، بیشک بهرة کوششها و خوندلخوردنهای خویش را –که نخست به اجتهاد و سپس به مرجعیّت ختم شده- بردهاند. ورنه چه بسیار مراجعی که فرزندان فاضلی هم داشتهاند؛ امّا نه به اجتهاد رسیدند و نه به مرجعیّت. امّا از میان مراجعی که فرزندانشان با کوشش خویش به اجتهاد نائل آمده و برخی نیز به مقام مرجعیّت رسیدهاند، تنها به دو نمونه اشاره میگردد:
2-2-1. مرحوم آیتالله العظمی سید اسماعیل صدر (م ۱۳۳۸ ق) سرسلسله خاندان صدر، پس از میرزای شیرازی در زمرة مراجع تقلید بود. پسرش مرحوم آیتالله العظمی سیّد صدرالدین صدر (م 1373ق) -از آیات ثلاث و وصی مرحوم آیتالله العظمی شیخ عبدالکریم - نیز نخست به درجة اجتهاد و سپس به مرجعیّت رسید.
2-2-2. امّا مورد مهمّتر، مرحوم آیتالله العظمی سیّد رضا صدر (م 1373 ش)، فرزند سیّد صدرالدین صدر است. به گواهی تاریخ معاصر، ایشان در دهة 30 -یعنی در زمان حیات مرحوم آیتالله العظمی بروجردی (ره) - در حالی که کمتر از چهل سال از عمر شریفش گذشته بود، در قم و اصفهان مقلّدینی داشته است. (1) این در حالی است که ایشان نیز همچون استادم هیچگاه خود را در معرض مرجعیّت قرار نداد و با وجود خواهش و اصرار زیاد دوستان برای انتشار رساله، آن را چاپ و منتشر نکرد.
با این حال تا جایی که نگارنده کاویده، به رغم تهمتهای دیگری که به آن طیّب بن طیّب زده شد، هیچ کس او را به تهمت «مرجعیّت موروثی» ننواخت ...
2-3. امّا در خصوص کسانی که بر عدم تعطیلی دفاتر و فعالیّتهای مرجع متوفّی سرنامة بدعت نهاده و آن را به استادم نسبت میدهند، شاید ذکر فرازی از وصیّتنامهی مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی (ره) و همسنجی آن با فراز مشابهی از وصیّتنامة مرحوم آیتالله العظمی فاضل لنکرانی (ره) راهگشا باشد؛ اگر اهل حق و انصاف باشند:
2-3-1. آیتالله العظمی گلپایگانی (ره) در بخشی از وصیتنامه خود نگاشتند: «اموال و املاك و موسساتي كه به نام يا تحت نظر اينجانب به هر عنوان اداره ميشده ... با تصدي نورچشمان، آقاي حاج سيدمحمد جواد و آقاي حاج سيد محمدباقر دامت توفيقاتهما به طريق شرعي به ترتيبي كه هم اكنون در جريان است، با آن عمل شود و هر كجا كه اذن فقيه لازم است، با اذن جناب مستطاب آيت الله آقاي حاج شيخ لطف الله صافي كه من ايشان را مجتهدي مسلم و عادل مي دانم و پس از ايشان، با يكي از مجتهدين مسلم و عادل حوزه علميه قم عمل گردد.»
2-3-2. آیتالله العظمی فاضل لنکرانی (ره) نیز در مضامینی مشابه در دو وصیّتنامة خویش مرقوم فرمودند: «در کارهای مزبور [پرداخت شهریه و تربیت طلاّب در مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام و شعب آن] دو شعبه دفتر در تهران و یک شعبه در مشهد مقدس و یکی در افغانستان و دیگر در مسکو و برخی در جاهای دیگر وجود دارد که میبایست کمال ارتباط با آنها حفظ شود و مشکلات حوزهها از یک طرف و اشاعه و ترویج مکتب تشیع به وسیله آنها انجام گیرد و حل شود و نیز کارهای مختلف دیگر که جای ذکر آنها نیست باید به صورت مطلوب عملی گردد ... اموالی را که از این حقیر باقی میماند یا در شهریه طلاب حوزه علمیه قم صرف شود و یا در اداره مؤسسه مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام و تشخیص آن بعهده وصی اینجانب میباشد ... وصی حقیر در جمیع موارد فوق بنده زاده محمدجواد میباشد و ناظر احمدآقا ... [و] مخفی نماند که فرزند عزیزم محمدجواد فاضل لنکرانی که بحمدالله و المنه با نظارت مستقیم اینجانب به درجه رفیع اجتهاد رسیده [است].»
2-3-3. تأمل در دو وصیّت فوق به خوبی نشان میدهد که تفاوت جوهری میان این و آن نیست؛ جز در این که مصداق «مقام تصدّی» و «مقام فقاهتی» -که اذن وی برای تصدّی در موارد منوط به اذن فقيه لازم است- در وصیّت نامة نخست جدا انگاشته شده –به این صورت که مقام تصدّی به عهدهی آقازادگان مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی نهاده شده و حضرت آیتالله العظمی صافی گلپایگانی مدظله چونان فقیهی که اذن او لازمة برخی تصرّفات است تعیین گردیده – امّا در وصیّتنامة دوّم هر دو عنوان جمع گردیده و در شخص استادم حضرت آیتالله جواد فاضل لنکرانی تبلور یافته است.
2-4. باز بر اهلش پوشیده نیست که سرنامة «وصیّ» وقتی مضاف «مرجع تقلید» قرار میگیرد، بار مفهومی ویژهای غیر از «وصیّ» مزبور در باب وصایای فقه مییابد. به دیگر سخن؛ بنابر عرف حوزوی و قانونی نانوشته، وصیّ مرجع متوفّی در حقیقت عنوان «مرجع شأنی» دارد. به عنوان نمونه مرحوم آیت الله العظمی صدرالدّین صدر به عنوان وصیّ مؤسس عالیقدر حوزة علمیّه قم، و حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی چونان وصیّ فقهی مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) شایان ذکر است. با این حال استادم هرگز این مورد را گوشزد ننموده و در صدد بهرهبرداری از این عرف رایج برنیامده است.
2-5. دست آخر این که نگارندهی این سطور به عنوان کسی که نزدیک به هفت سال در پیدا و پنهان توفیق ملازمت رکاب حضرت استاد را داشته، به ضرس قاطع عرض میکند که استادش آیت الله محمّد جواد فاضل لنکرانی تا لحظهی نگارش این سطور، قدمی برای مرجعیّت خویش برنداشته و از این که روزی مجبور شود چنین وظیفة خطیری را بر دوش کشد، شب و روز استعاذت میجوید.
2-6. در پایان از حضرت صورة الصور -تعالی شأنه- میخواهم تا این نوشتهها را برای منصفین، مصداق «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ» قرار دهد؛ گرچه میدانم برای غیر ایشان، مصداق «وَ زَادَهُمْ نُفُورًا» خواهد بود.
والسلام علی من اتبع الهدی
سید مرتضی میرزاده اهری
1398/4/6
پانویس:
(1): ر.ک: رحیم روحبخش اله آباد، «میراث مرجعیتی آیت الله بروجردی و نهضت امام خمینی»، مندرج در: نشریه حضور، ج23، ص124.
نظر شما