دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ |۲۶ ذیقعدهٔ ۱۴۴۵ | Jun 3, 2024
کد خبر: 1078843
۱۳ فروردین ۱۴۰۲ - ۱۵:۱۱
کهکشان نیستی

حوزه/ "کهکشان نیستی" عنوان کتابی است خواندنی و جذاب درباره زندگی و سیر تحول معنوی مرحوم آیت الله سید علی قاضی طباطبائی که نویسنده در آن کوشیده تا ابعاد زندگی این عالم و عارف بزرگ شیعه را با قلمی زیبا و خواندنی به خوبی برای مخاطب خود تشریح کند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، یکی از کتاب های ارزشمند و بس خواندنی که با موضوع زندگی نامه علما و بزرگان در قالب داستان نگاشته شده، کتاب"کهکشان نیستی" نوشته محمد هادی اصفهانی است که نخستین بار سال ۹۹ به زیور طبع آراسته شد.

کتاب یادشده برپایه زندگی مرحوم آیت الله سید علی قاضی طباطبائی نوشته شده و در واقع روایتی است که زندگی ایشان را با قلمی زیبا و خواندنی به خوبی تشریح می‌کند.

نویسنده اثر، داستان را از جوانی این عالم بزرگ و در سن ۲۷ سالگی ایشان آغاز کرده با این توضیح که همه چیز از سفر آیت الله قاضی به نجف اشرف شروع شده و تا پایان عمر شریف و پربرکت ایشان ادامه می یابد.

نکته حائز اهمیت دیگر این که این کتاب در واقع مشتمل بر ۷۵ بخش است که هریک از آنها با آیه‌ای از قرآن کریم شروع می‌شود. اگر چه داستان ساخته‌ی ذهن نویسنده‌ است اما تلاش شده است تا این مستندات و وقایع حقیقی زندگی مرحوم آیت الله قاضی طباطبائی به خوبی حفظ شده و تصویر درستی از زندگی، دستاوردها و ارزش‌های بزرگ و مهم خلق شده توسط ایشان به مخاطبین نشان داده شود.

در بخش پایانی این اثر که به همت انتشارات فیض فرزان در ۵۵۸ صفحه منتشر شده، مخاطبان با مهم ترین سفارش‌ها، دستورات و منابع و مستندات در این زمینه آشنا می شوند، ضمن آن که علاوه بر آیات قرآنی در این کتاب از برخی اصطلاحات تخصصی و عرفانی نیز یاد می شود که البته برخی از آنها به شکل کامل برای مخاطب اثر توضیح داده می شود.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم؛

"آدم مگر چه می خواهد؟ نانی و آبی و جایی برای خواب! اما گویا آدم ها معنای زندگی را نفهمیده بودند. نان بیشتر، آب بیشتر و جای بیشتر. آدم هایی که هر روز از کنار حرم می‌گذشتند. هرکدام برای خود دنیایی ساخته بودند و در آن زندگی می‌کردند. چقدر عالمشان حقیر بود. وقتی به من می رسیدند، دست ته جیبشان می‌کردند و دنبال خرده فلس هایشان می‌گشتند؛ تازه اگر به این نتیجه می‌رسیدند که به گدایی آس و پاس چیزی ببخشند.

آن وقت ها معنای زندگی برایم فقط در نگاه به ردپای دیگران و چشم داشتن به دست آنها خلاصه می‌شد. وقتی آدم‌ها می‌آمدند. آسمان برای من رنگارنگ بود و وقتی نبودند. حتی اگر خورشید در بلندای خود قرار می‌داشت، همه جا تاریک به نظر می آمد..."

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha