به گزارش خبرگزاری حوزه، مرحومه سبا بابایی مادر شهید بابایی، تنها مادر شهید ژاپنی بعد از سالها مجاهدت و صبوری در راه اسلام و انقلاب اسلامی ایران و تقدیم فرزند خود در جبهه های دفاع مقدس بعد از تحمل یک دوره بیماری ،دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
سال ۹۵ مهمان این بانوی مومن و ایثارگر ژاپنی در موزه صلح تهران بودم و ایشان با وجود سن بالایشان به آرامی پاسخگوی تمام سوالات مصاحبه بودند. لبخند ایشان و بیان خاطراتش از روزهای انقلاب و لحظه دیدارش با امام راحل که همراه با بغض و اشک در چشمانش همراه بود، در ذهنم همچنان نقش بسته است.
به مناسبت در گذشت این بانوی انقلابی و مستبصر مصاحبه ایشان با خبرگزاری حوزه باز نشر میشود:
کونیکو یامامورا با اسم ایرانی سبا بابایی مادر شهید بابایی بانوی ژاپنی است که حدود ۵۷ سال پیش طی آشنایی و ازدواج با یک تاجر ایرانی به دین مبین اسلام مشرف شد و یکی از فرزندانش در دفاع مقدس به شهادت رسید و هنوز بعد از گذشت بیش از ۳۲ سال روایت دیدارش با امام خمینی(ره) را با چشمانی اشکبار روایت می کند.
وی در گفت و گویی با سرویس بین الملل خبرگزاری حوزه به معرفی اجمالی از نحوه مسلمان شدن، خاطرات دوران انقلاب و دفاع مقدس، شهادت فرزندش در دوران جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه ایران، دیدار با امام خمینی (ره) و ادامه ظلم آمریکایی ها علیه ملت ژاپن پرداخت. بخش دوم این مصاحبه در ذیل تقدیم می شود.
لطفا از نحوه مسلمان شدنتان و حضورتان در ایران بگویید؟
حدود ۵۷ سال پیش با یک ایرانی در ژاپن آشنا شده و ازدواج کردم و دو سال بعد به ایران آمدم در واقع بیشتر زندگی ام در ایران سپری شده است.
پدر و مادرم ابتدا مخالف بودند که من با یک خارجی ازدواج کنم اما آقای بابایی خیلی زحمت کشید و ایشان از طریق دوستانشان خانواده من را متقاعد کردند . من در یک مدرسه انگلیسی درس می خواندم و دوست ژاپنی ایشان در این کلاس بود. در آن مکان همدیگر را می دیدیم و کارهایی انجام می داد که برای من عجیب بود مثلا زمانی که وقت نماز می شد ایشان در گوشه ای می ایستاد و نماز می خواند و ما فکر می کردیم این چه کاری است که می کند بالاخره با زبان انگلیسی با هم صحبت می کردیم و بیشتر آشنا شدیم، وقتی ازدواج کردم درباره اسلام و ایران زیاد اطلاع نداشتم. یعنی اول ازدواج کردم و مسلمان شدم و کم کم در محیطی که بودم زبان فارسی یاد گرفتم و با مطالعه با دین اسلام آشنا شدم و این دین را با دین قبلی خود مقایسه می کردم و تدریجا با آگاهی مسلمان شدم.
من در دین بودایی متولد شده بودم و رسم و رسومات بودایی را در منزل کورکورانه انجام می دادیم و هیچ وقت تحقیق نمی کردیم که دین بودایی چیست و مثل یک رسم و سنت به آن عمل می کردیم . در دین بودایی اعتقاد این هست که با مرگ انسان زندگی تمام می شود، اما اسلام این اعتقاد را ندارد یعنی خداوند با دلیلی همه موجودات را خلق کرده است و اسلام به ما می گوید چرا به دنیا آمدیم و بعد از مرگ آخرت وجود دارد و این برای من جالب بود که بعد از مرگ دنیای دیگری هست. ما در این دنیا کارهایی را که باید انجام بدهیم در قرآن هست و دین و زندگی در قرآن یکی هست اما در بودایی دین و زندگی جدا هستند، روحانی در دین بودایی با مردم جدا زندگی می کند ما در دین خود راهنمایی نداشتیم اما در اسلام پیامبر(ص) هست که مردم را راهنمایی می کند .
در مذهب شیعه ۱۲ امام داریم که آخرین ایشان امام غایب هست. وقتی رهبری نباشد راه گم می کنیم و امروز برای من مشخص شده که ولایت فقیه ادامه راه امامت است که باعث می شود ما راه را گم نکنیم.
چند ساله بودید که وارد ایران شدید و در بدو ورودتان با شرایط سیاسی و اجتماعی زندگی ایرانی ها چگونه آشنا شدید و چه برنامه هایی برای زندگیتان داشتید؟
من در سال ۳۹ زمانی که ۲۳ ساله بودم به ایران آمدم و پسر اولم در ژاپن به دنیا آمد اما بعد به ایران آمدیم. دخترم نیز در ایران به دنیا آمد. من سه فرزند به نام های محمد که شهید شد و سلمان و بلقیس دارم.
سال ۴۲ محرم بود و اوضاع به خاطر دستگیری امام (ره) شلوغ شده بود. همسرم در بازار حجره داشت بازاری ها تحصن کرده بودند و در محله ما سربازها زیاد رفت و آمد می کردند. شبی ایشان به خانه نیامد بازار در محاصره ارتش بود چون بازاری ها از امام طرفداری کرده بودند.
اگر خاطراتی از دوران انقلاب دارید بفرمایید؟
در دوران پیش از انقلاب در راهپیمایی ها شرکت می کردیم. همسرم پیرو خط امام(ره) بود و ساواکی ها روی ما حساس شده بودند . یکی از همسایه های ما از مجاهدین خلق بود و اعلامیه هم داشتند (آن زمان هنوز معلوم نبود مجاهدین خلق چه رویکردی دارند)، ما رساله امام(ره) در خانه داشتیم و ساواکی ها به خانه همسایه ریختند و بچه ها را دستگیر کردند و من برای رعایت احتیاط به خانه دوستی که در خانه آنها جلسات هفتگی داشتیم و احکام را آموزش می دادند، رفتم واین رساله را به آنها دادم . دو روز بعد که رفتم رساله را بگیرم متوجه شدم ساواکی ها به این خانه هم حمله کرده اند اما رساله را پیدا نکرده اند و من آن را پس گرفتم.
برگزاری جلسات انقلابی در خانه یک ژاپنی
ما ماهی یکبار جلسه ای در منزل خودمان داشتیم و آقایانی مثل لا هوتی، امامی کاشانی، موحدی کرمانی در خانه ما جلسات انقلابی برگزار می کردند. راهپیمایی ها را با دید باز با بچه هایم شرکت می کردیم . بچه های من انقلابی بودند پسرم محمد سال۴۲متولد شد. امام(ره) در آن زمان فرمودند که سربازان من در گهواره هستند و او ۱۹ سال بعد به شهادت رسید.
نقش آقای بابایی را در تربیت انقلابی فرزندانتان چگونه ارزیابی می کنید؟
همسرم خانه ای کنار مسجد خرید؛ چرا که اعتقاد داشت که بچه ها باید صدای اذان را بشنوند. ما به خیابان نیروی هوایی رفته بودیم و نزدیک پادگان نیروی هوایی بودیم. نیروی هوایی اولین گروه نظامی بود که به امام(ره) ملحق شدند و گارد شاهنشاهی خیلی مراقب پادگان بودند . ساعت ۹ شب چراغ ها خاموش می شد و ما بالای پشت بام شعار می دادیم .یک روز سربازان اول صبح ریختند خانه مان و همسرم می دانست . ۶ سرباز با کفش وارد خانه ما شدند تمام کتابخانه را به هم ریختند و قرآن و تفاسیر زیادی داشتیم. رییس آنها گفت، این همه قرآن برای چه در خانه دارید و ما گفتیم این ها تفسیر قرآن هست. آنها همه جا حتی بخاری را جستجو کردند تا اعلامیه پیدا کنند. ما اعلامیه ها را بالای پشت بام برده بودیم. من به آنها گفتم مردم بی گناه را چرا می کشید همان زمان دیده بودم که پسری که در خیابان هدف تیر آنها قرار گرفت اما او گفت ما تیر هوایی می زنیم و نمی کشیم.
تمام خیابان های اطراف ما تانک بود و من و دخترم شب ها پیاده می رفتیم و در تظاهرات شرکت می کردیم. در خیابان نیروی هوایی تیراندازی شدید بود و صدای آن می آمد . در بالای پشت بام نمی شد ایستاده راه بری چرا که تیر اندازی شدید بود.
۲۲ بهمن ساعت چهار و نیم بعد از ظهر امام (ره) فرموده بودند همه مردم در خیابان باشند. درخیابان بچه ها حضور داشتند و با دخترم کوکتل مولوتف درست می کردیم و می دادیم به پسرها و تانک ها را آتش می زدند آن زمان یک پسرم مقطع راهنمایی و دیگری دبیرستانی بود.
درباره دیدارتان با امام خمینی(ره) بگویید؟
بعد از شهادت پسرم در سال ۶۲ با امام(ره) دیدار داشتم و خانواده شهدا به دست بوسی رهبر می رفتند. بار اول که رفتیم پشت سر خانواده شهید شاه آبادی بودم و دلم می خواست مثل آنها با امام(ره) صحبت می کردم،اما وقتی نوبت به من رسید از شدت گریه نتوانستم با ایشان صحبت کنم تا نوبتم تمام شد. از این رو یکبار دیگر درخواست دیدار با امام(ره) کردم و این دفعه توانستم صحبت کنم. من خودم را معرفی کردم وایشان فرمودند "حیاکم الله "(در حالی که اشک در چشمان خانم بابایی حلقه زده است).
با اینکه یک ژاپنی هستید درباره اعزام فرزندتان به جبهه چه واکنشی نشان دادید و آیا موافق بودید که او به جبهه برود؟
محمد موقع رفتن به جبهه ۱۹ساله بود . زمانی که انقلاب شد مردم آزادی به دست آوردند ایران از کشورهای دارای ثروت و قدرت بود و مردم ایران با دست خودشان می خواستند کشورشان را بسازند. از این رو همیشه مورد حمله قرار گرفتند .این موضوع را بچه های من هم فهمیدند که باید از آرمان انقلاب حمایت کنیم و مردم فوج فوج به جبهه می رفتند و جوان ها احساس مسوولیت کردند . ۸ سال دفاع مقدس شوخی نیست در خارج از کشور نمی فهمند و می گویند ایران و عراق به خاطر خاک جنگیدند . ما باید به نسل جدید بگوییم هدف انقلاب چه بود و اگر انقلاب نمی کردند جنگ هم نبود.
سلاح های شیمیایی هدیه اروپایی ها به صدام
باید به جوان ها بگوییم چقدر به ایران ظلم شد، علیه ایران سلاح های شیمیایی استفاده کردند صدام که قدرت نداشت و شرکت ها و کشورهای زیادی به صدام کمک می کردند. تنها سلاح شیمیایی در جنگ جهانی اول توسط آلمان علیه بلژیک استفاده شد و ممنوع بود تا اینکه جنگ ایران و عراق توسط عراقی ها استفاده شد و سازمان ملل هیچ واکنشی نشان نداد و این بی عدالتی را پاسخ ندادند.
اولین عملیاتی که پسرم در آن شرکت کرد عملیات مسلم بن عقیل در غرب کشور بود. او آمد برای کنکور شرکت کرد و دوباره به جبهه رفت. امام(ره) فرموده بودند جبهه ها را خالی نگذارید. محمد فروردین در عملیات والفجر۱ شهید شد و پس از آن نتایج کنکور اعلام شد او در دانشگاه علم و صنعت قبول شده بود .
فعالیت شما در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران چگونه بود؟
من آن زمان روزنامه های خارجی را در وزارت ارشاد ترجمه می کردم و می دیدم که آنها درباره جنگ چه می نویسند. یک روزنامه ژاپنی مردم را در عملیات های دفاع مقدس به موج تشبیه کرده بود.
ایران تجهیزات جنگی کمی داشت و هیچ کشوری از آن حمایت نمی کرد، تنها نیروی انسانی جلو می رفت که خسارت زیاد وارد نشود و از این رو شهید زیاد دادیم نیروها با توکل به خدا و ایمان و بر اساس قرآن احساس مسئولیت کرده و جلو می رفتند.
زمانی را که ژاپن مورد حمله اتمی آمریکا قرار گرفت، به خاطر دارید؟
من کلاس دوم دبستان بودم. ژاپن می خواست قبل از بمب اتم تسلیم شود. شهر توکیو را آمریکایی ها بمباران شدید می کردند. آمریکا به دنبال امتحان بمب اتم بود. آلمان در جنگ جهانی دوم با ژاپن متحد بود، اما وقتی خسارت زیادی متحمل شد، آلمان کنار رفت و ژاپن تنها ماند. آمریکا می خواست جلوی شوروی را بگیرد و توطئه ای علیه ژاپن شکل بگیرد و ژاپن به پایگاه دریایی آمریکایی ها حمله کرد در حالی که قبل از این حمله، آمریکایی ها می دانستند اما به عمد کاری انجام ندادند تا خود را حق به جانب در بمباران اتمی نشان دهند .
سکوت خبری در قبال حملات شیمیایی علیه ایران
من در آن زمان در شهر دیگری بودم اما روز بعد از حمله اتمی همه جهان این خبر را فهمیدند در حالی که در بمباران شیمیایی علیه ایران سکوت خبری حاکم شد.
سه روز بعد ناکازاکی هم بمباران اتمی شد اما ژاپنی ها بعد از جنگ با تلاش و کوشش به لحاظ تکنولوژی پیشرفت کردند.
اما در حال حاضر ژاپن استقلال سیاسی و نظامی ندارد و حتی در مواقعی که به آن حمله شود آمریکا باید از آن حفاظت کند و هر چه آمریکا بگوید باید گوش کند و از لحاظ فرهنگی هم تحت سیطره آمریکایی ها هستند.
گفت و گو از وجیهه سادات حسینی
نظر شما