به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از تبریز، حجت الاسلام کاظم علیمحمدی، معاون تهذیب و تربیت آذربایجان شرقی در یادداشتی آورده است: یکی از مشکلات اخلاقی و موانع جدی در مسیر خودسازی و رشد معنوی، نبود اخلاص و تلاش برای دیده شدن و مطرح کردن خود (خودنمایی) است. آفتی که کمو بیش خیلی از ماها گرفتارش هستیم و جز با خودسازی و مجاهدت نفس، امکان رهایی از آن نیست.
رذیله خودنمایی به شیوههای مختلفی جلوه میکند؛ اشخاص گاهی با خرید یا ساخت خانه یا ویلای باشکوه و مجلل، ماشینهای مدل بالا و گرانقیمت، لوازم منزل و مبلمان لوکس، قیافه خود را شبیه آدمهای مشهور درآوردن، پوشیدن لباسهای جذاب و محرک، آرایشهای تند و... خودنمایی میکنند. گاهی هم با انجام کاری خاص در مقابل چشم دیگران، بازگو کردن خدمات خود برای مردم، تلاش برای مطرح کردن نام خود در رسانهها و شبکههای مجازی، نسبت دادن برخی موفقیتها و خدمات اجتماعی و عام المنفعه به خود و امثال آن جلوهگری میکند. تفاخر به مال و ثروت، فرزندان، علم و دانش، مدرک تحصیلی، تخصص و مهارت خاص، قدرت بیان و سخنوری خوب، صدای زیبا، چهره جذاب، زور بازو، زیبایی اندام و ... از دیگر نمودهای این صفت ناپسند در انسان است.
خودنمایی ریشه در علل و زمینههای مختلفی دارد که ضعف در باورهای دینی، عزت نفس پایین، بحران هویت، ضعفهای شخصیتی، حقارت نفس، خودکمبینی، وجود دوستان و همنشینان دنیاطلب و فاسد و... مهمترین این عوامل هستند.
گرچه گرایش به خودنمایی و شهرتطلبی تا حدودی فطری و طبیعی بوده و به حب ذات در انسان برمیگردد و خدای متعال به اقتضای حکمت خویش و برای حفظ نظام زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی انسان این میل و گرایش را در نهاد او قرار داده است ولی چنانچه از حد اعتدال خارج شود، ناپسند و رذیله اخلاقی به شمار میرود.
این گرایش آن وقت جنبه مذموم و رذیله پیدا میکند که خودنمایی و شهرتطلبی در زندگی شخص اصالت پیدا کند و تمام هم و غم و فکر و ذهن انسان را به خود مشغول کند و انتخابها و رفتارهای وی را تحت تأثیر خودش قرار دهد و فرد را آلوده به انواع رفتارهای منافقانه، مزوّرانه، گناهآلود و ناپسند نماید.
حالت تفریطی این گرایش هم به صورت انزوا و کنارهگیری، مسئولیتگریزی، عافیتطلبی و فقدان تعهد اجتماعی و غفلت از سرنوشت خود، خانواده و جامعه ظاهر میشود و حاکی از رخوت و سستی و بیارادگی در فرد است. هر دو حالت افراط و تفریط، مذموم، ناپسند و موجب اختلال در حیات دنیوی انسان است.
در روایات اسلامی و کتابهای اخلاقی یکی از ویژگیهای مؤمنین و متقین، حبّ گمنامی (حُبّ الخَمُول) یاد شده و مؤمنان و خداجویان از خودنمایی و شهرتطلبی به شدت نهی شدهاند. در ادامه به برخی از این روایات اشاره میشود.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «إن الله یُحبُ الأبرارَ الأخفیاء الأتقیاء الذین إذا غابوا لم یُفتقدوا و إذا حَضَروا لم یُدعوا و لم یُعرفوا، قلوبهم مَصابیح الهُدَی، یَخرُجونَ مِن کلّ غَبراء مُظلِمة»؛ خداوند نیکان گمنامِ خداترس را دوست دارد؛ آنان که هرگاه غایب باشند، کسی سراغشان را نمیگیرد و وقتی حضور دارند، کسی آنان را فرا نمیخواند و ناشناختهاند. دلهایشان، چراغ هدایت است. آنها از هر تاریکی و ظلمتی خارج میگردند.
نیز فرمودند: «لا یَزالُ العَبد بخَیر ما لَم یُعرَف مکانُه، فإذا عُرف مَکانه لَبِسَتهُ فتنةٌ لا یَثبُتُ لها إلاّ مَن ثَبَّتَه الله» بنده تا زمانی که جایگاهش دانسته نباشد در خیر و خوشی به سر میبرد؛ اما همین که جایگاهش شناخته شد، فتنهای به سراغش آید که بر آن پایداری نتواند، مگر آن کس که خداوند پایدارش بدارد.
امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند: «إنَّ فی الخُمولِ لَراحَةً»؛ به راستی که آسایش در گمنامی است.
امام رضا علیه السلام فرمودند: «لایتمّ عقل امرء مسلم حتی تکون فیه عشر خصال: ... الخَمول أشهی إلیه من الشهرة...»؛ عقل مسلمان کامل نمیشود مگر آنکه ده خصلت در وی باشد: ...گمنامی نزد او مطلوبتر از شهرت باشد … .
چنانکه عالم ربانی مرحوم ملا مهدی نراقی در کتاب شریف جامع السعادات دو فصل با عنوان «ذم حب الجاه و الشهرة» و «حب الخمول» آورده و در مذمت شهرتطلبی چنین مینویسند:
«اعلم أن حب الجاه و الشهرة من المهلکات العظیمة و طالبهما طالب الآفات الدنیویة و الأخرویة و من اشتهر اسمه و انتشر صیته لا یکاد أن تسلم دنیاه و عقباه، إلا من شهره اللّه لنشر دینه من غیر تکلف طلب للشهرة منه و لذا ورد فی ذمهما ما لا یمکن احصاؤه من الآیات و الاخبار: قال اللّه سبحانه: «تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِیْنَ لا یُرِیْدُونَ عُلُوّاً فِی الأَرْضِ وَ لا فَسَاداً»... و قال الصادق علیه السلام: ...«ملعون من ترأس، ملعون من هم بها، ملعون من حدث بها نفسه!» و قال علیه السلام: «من أراد الریاسة هلک» ... و الأخبار بهذه المضامین کثیرة و لکثرة آفاتها لا یزال أکابر العلماء و أعاظم الاتقیاء یفرون منهما فرار الرجل من الحیة السوداء، حتی أن بعضهم اذا جلس إلیه أکثر من ثلاثة قام من مجلسه»؛
بدان که حب جاه و شهرت از مهلکات بزرگ است و جویای آن در واقع خواستار آفات دنیوی و اخروی است. کسی که نام او مشهور و آوازهاش بلند گردید، سلامت دنیا و آخرتش در خطر است، مگر این که خداوند وی را برای نشر دین خود مشهور سازد، بیآنکه خود در طلب شهرت بکوشد. از این رو در مذمت جاهطلبی و شهرتطلبی آیات و اخبار بیشمار رسیده است. خداوند سبحان میفرماید: «این سرای آخرت را (تنها) برای کسانی قرار میدهیم که اراده برتریجویی در زمین و فساد را ندارند.» ... امام صادق علیه السلام فرمود: «ملعون است کسی که ریاستطلبی کند و کسی که به ریاست همت گمارد و کسی که در فکر آن باشد.» و نیز فرمود: «هرکه دنبال ریاست باشد هلاک شود.» ... و روایات زیادی با این محتوا وجود دارد و به خاطر کثرت آفات آن، بزرگان علما و پرهیزکاران برجسته همیشه از این دو صفت فراری بودند همچون کسی که از مار سیاه فرار میکند، حتی بعضی از ایشان اگر دورشان را بیش از سه نفر میگرفتند از مجلس بلند میشدند ... .
ایشان در ادامه و در ستایش گمنامی مینویسند:
«ضد حب الجاه و الشهرة، حب الخمول و هو شعبة من الزهد، کما أن حب الجاه شعبة من حب الدنیا. فحب الدنیا و الزهد ضدان. ثم الخمول من صفات المؤمنین و خصال الموقنین و قد کانت طوائف العرفاء المتوحدین و من یماثلهم من سلفنا الصالحین محبین له طالبین إیاه و کل من عرف اللّه و أحبه و انس به، کان محبا للخمول متوحشا من الجاه و انتشار الصیت، کما تنادی به کتب السیر و التواریخ. ...»؛
ضد حب جاه و شهرت، گمنامی است و آن شعبهای از زهد است، چنانکه حب جاه شعبهای از حب دنیاست و حب دنیا و زهد، ضد هم هستند. گمنامی از صفات مؤمنین و از ویژگیهای اهل یقین است و اهل عرفان و امثال ایشان و سلف صالح ما همیشه دوستدار و طالب گمنامی بودند و هرکه خدا را بشناسد و او را دوست داشته و با خدا مأنوس باشد، دوستدار گمنامی بوده و از جاهطلبی و معروف شدن هراسناک خواهد بود، چنانکه کتابهای سیره و تاریخ گواه درستی این مطلب است.
سؤال: اگر گفته شود که پس چرا پیامبران و پیشوایان عالم و بسیاری از بزرگان دین مشهور بودند و چگونه آنها فضیلت گمنامی را از دست دادهاند؟
در پاسخ باید گفت: اولا پیامبران و اولیای الهی علیهمالسلام معصوم بوده و تمام وجودشان از تفاخر، خودخواهی و هواهای نفسانی و رذایل اخلاقی منزّه است و انسانهای معمولی با آنها قابل مقایسه نیستند. ثانیا آن بزرگواران هرگز به دنبال نام و نشان و شهرت و امثال آن نبودند، بلکه خواست خدای متعال چنین بوده و ایشان در مقابل اراده و مشیت خدا تسلیم محض بودند. ثالثا آنچه مذموم و مورد نهی است، آن است که خود شخص به سمت شهرت و جاه و مقام برود و برای رسیدن به آن برنامهریزی و تلاش بکند، اما اگر بدون اینکه شخص خودش بخواهد، خواست و اراده الهی بر این باشد که شناخته شده، کارهایش دیده شود، هرگز مذموم نیست. مهم این است که بنده با توکل و تسلیم در پیشگاه خدای سبحان، تمام امور خویش را به مولایش واگذارد و در همه حال راضی به تقدیر و مشیت الهی باشد.
حضرت امام خمینی (قدس سره) هنرِ مردانِ خدا را جهاد برای خدا، بدون خودنماییهای شیطانی میدانند:
«هنر آن است که بیهیاهوهای سیاسی و خودنماییهای شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوا، و این هنر مردان خداست.»
مرحوم حاج شیخ عباس قمی، پس از گذشت سالها از رحلتش، هنوز هم در محافلِ معنوی حضور دارد و کمتر خانهای میشود یافت که کتاب «مفاتیح الجنان» در آن خانه نباشد. کتاب ایشان، در کنار هر سجّاده و در هر قفسه و طاقچهای، در کنار قرآن کریم جای دارد. این کتاب، مفتاحِ جنّت است و هر زائری که وارد یکی از زیارتگاهها، محافل معنوی یا مساجد میشود، این کتاب را به همراه دارد. رمز این سعادت بزرگ را، باید در خلوص نویسنده آن جستوجو کرد؛ چرا که مؤلف آن، گوهر گرانمایه اخلاص را با ارادت خالصانه به اهلبیت علیهم السلام عجین کرده است و همین اخلاص و نیّت پاک اوست که اثر او را جاودانه کرده و زینتبخش مجالس و محافلِ معنوی و روحانی نموده است. ایشان در خاطرات خود برای پسرش میگویند:
«وقتی کتاب «منازل الآخرة» را نوشته و به چاپ رساندم، در قم شخصی بود به نام «عبدالرزاق مسألهگو» که همیشه قبل از ظهر در صحنِ حرم مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام احکام شرعی را برای مردم میگفت. مرحوم پدرم، کربلایی محمدرضا از علاقهمندان منبر شیخ عبدالرزاق بود؛ به حدی که هر روز در مجلس او حاضر میشد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن، کتاب «منازل الاخرة» مرا میگشود و از آن برای شنوندگان و حاضران از روایات و احادیث آن میخواند. روزی پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت: شیخ عباس! کاش مثل عبدالرزاقِ مسألهگو میشدی و میتوانستی منبر بروی و از این کتاب که او برای ما میخواند، تو هم میخواندی! چند بار خواستم بگویم پدرجان، این کتاب از آثار و تألیفات من است! اما هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم و فقط گفتم: دعا بفرمایید خداوند توفیقی مرحمت نماید.»
حجتالاسلام و المسلمین علی شیرازی، درباره سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی چنین نقل میکند:
«توی مراسم اگر از حاج قاسم تعریف میکردم، ناراحت میشد. چند بار توی جلسه شورا از حاج قاسم برای کارهایی که در سوریه کرده بود، تجلیل کردم. سرش را میانداخت پایین. اخمهایش توی هم میرفت. قشنگ مشخص بود ناراحتیاش ساختگی نیست.»
همسر سرلشکر شهید عباس بابایی درباره وضعیت پوشش شهید نقل میکند:
«لباس پوشیدنش اصلا به خلبانها نمیرفت. به شوخی میگفتم: تو اصلا با من نیا. به من نمیآیی! میگفت: تو جلوتر برو من هم مثل نوکرها دنبالت میآیم. شرمنده میشدم. فکر میکردم اگر عباس میتواند نسبت به دنیا این قدر بیتفاوت باشد من هم میتوانم. میگفتم: تو اگر کر و کور و کچل هم باشی باشی، باز مرد مورد علاقه من هستی!»
یکی از همرزمان شهید میگوید:
«حدود سالهای60 ـ 61 بود. پایگاه شکاری هشتم، نامهای از ستاد فرماندهی تهران آمد که خلبانان نمونه را برای دریافت اتومبیل معرفی کنید. شهید بابایی آن روزها فرمانده پایگاه بود. ایشان نامه را دید و دستور پیگیری داد. اسامی تهیه شد. طبق بررسیهای انجام شده، نام بابایی هم در لیست قرار گرفت. اسامی را بردیم پیش شهید بابایی تا نامه و لیست افراد را امضا کند. به محض اینکه نام خودش را دید، خط زد و گفت: برادر! این حق بقیه است، نه من! گفتم: "طبق بررسیهای ما، شما خودت بیشترین پرواز را داشتی و امتیازت از همه بالاتر است. اما او به جای اسم خودش، اسم فرد دیگری را نوشت و لیست را امضا کرد.»
دوستان روحانی شهید عبدالله میثمی، نماینده حضرت امام (ره) در قرارگاه خاتم الانبیاء (صلی الله علیه وآله) در مورد روحیات ایشان نقل میکنند که:
«عبدالله از ثبت و ضبط دنیوی کارهایش فرار میکرد و به دلش بیشتر میچسبید که در دفتر خدا ثبت شود. لذا کارهایش را آرام و ساکت انجام میداد. وقتی میخواست گزارش روحانیون مبلغ جبهه را به اطلاع فرمانده جبهه برساند، به یکی از دوستانش محول کرده بود. شیخ از رفتار برخی شهدا در چنین مواقعی تجلیل میکرد که فلانی حتی انفاقش را به دیگری میداد تا او انفاق کند. دوست نداشت کارش سر و صدا داشته باشد. میخواست گمنام بماند.
همایش دیدار فرماندهان و مسئولان جبهه جنوب با رئیس وقت مجلس شورای اسلامی بود. باید یکی از روحانیون به مدت بیست دقیقه از وضعیت جبهه و مبلغین گزارش میداد. روحانیون جبهه همگی تصمیم گرفتند که شیخ سخنگوی هیئت باشد؛ اما ایشان نپذیرفت و آن را به یکی دیگر از روحانیون واگذار کرد. خودش دوست داشت تا به عنوان یک طلبه عادی نگاهش کنند؛ در صورتی که با همه گمنامی، بیشترین نقش را ایفا میکرد. ایشان میگفت: نخستین چیزی که لازم داریم، تشخیص راه و بعد از آن پیمودن آن است. انسان وقتی به حقیقت برسد، آماده پذیرش همه چیز میشود. این خیلی مهم است که انسان کاری بکند و به نام دیگری تمام بشود، مثل انفاق.»
یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی در رابطه با پرهیز آن شهید بزرگوار از خودنمایی چنین نقل میکند:
«حدود سال ۱۳۵۴ بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بیمقدمه گفت: "داداش ابراهیم، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! وقتی داشتی تو راه میاومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف میزدن. شلوار و پیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری!"
به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خندهام گرفت! پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی، لباسها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود! از آن روز به بعد اینگونه به باشگاه میآمد.
بچهها میگفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه میآییم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباسِ تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباسهائیه که میپوشی!؟ ابراهیم به حرفهای آنها اهمیتی نمیداد. به دوستانش هم توصیه میکرد: اگه ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است، اما اگه به هر نیت دیگهای باشه ضرر میکنین.»
مادر سردار شهید علی هاشمی (فرمانده سپاه ششم امام صادق علیهالسلام و قرارگاه نصرت) نقل میکند:
«یک بار برای مدرسهاش کت خریدم؛ اما علی آن را نپوشید. میگفت: مادر برایم لباس معمولی بخر. در مدرسه بعضی از بچههای یتیم هستند، خیلیها فقیرند، دلم نمیآید من لباس نو بپوشم و آنان نداشته باشند.»
در احوالات فرمانده رشید حزب الله لبنان، شهید عماد مغنیه نقل است که:
«بعد از جنگ سی و سه روزه آمده بود ایران، همراه سیدحسن نصرالله. خانه رئیس وقت مجلس آقای حداد عادل با تعدادی از سیاسیون ایران دیدار کردند. همه فقط سیدحسن نصرالله را میشناختند و سعی میکردند باهاش عکس یادگاری بگیرند؛ اما نمیدانستند این مرد میان سال همراه سید که خیلی هم کم حرف میزند، کیست؟ عماد در هیچ یک از عکسها نبود. برای اینکه نبودش عادی جلوه کند، رفت پشت دوربین و تک تک عکسها را خودش گرفت تا در عکسها حاضر نباشد.»
مادر این فرمانده شهید میگوید: «با اینکه مرد شماره یک کارهای سخت حزب الله بود، اما هیچکس نمیدانست دقیقا در حزب الله چه کاره است؟ مادرش بودم، چند روز بعد از آزادی جنوب لبنان آمد دنبالم که برویم مناطق آزاد شده را ببینیم. توی راه به هر منطقه مهمی میرسیدیم اطلاعات ریز نظامی میداد؛ اینجا فلان پایگاه ارتش اسرائیل است و در فلان تاریخ بچههای حزب الله به آن حمله کردند و یا اینکه اینجا پایگاه حزب الله بوده و اسرائیل بمبارانش کرده. از او پرسیدم: تو اینها را از کجا میدانی؟ گفت: رفقا بهم توضیح دادند. بعدها فهمیدم که عمادِ من فرمانده نظامی حزب الله بوده و خودش حاضر در همه این صحنهها.»
خانم زهرا سحری، همسر سردار شهید حسین املاکی (جانشین فرمانده لشکر 16 قدس استان گیلان) درباره ویژگی شهرتگریزی همسرشان نقل میکند که:
«بعضی مواقع از همسرانِ دوستانِ سپاهیِ حسین میشنیدم که حسین در جبهه چند مسئولیت مهم دارد. برخی مواقع از فرصت استفاده میکردم و میپرسیدم: حسین آقا! شما در جبهه چه کارهای؟ چرا دیر به دیر نامه میدهی؟ با خونسردی میگفت: میخواهی چه کاره باشم. یک بسیجی سادهام. در جبهه چون کارم زیاد است فرصت نمیکنم زود به زود نامه بدهم. بعدها فهمیدم جانشین لشکر بوده!»
سردار شهید محمدابراهیم همت، پیش از عملیات خیبر در جمع نیروهای لشکر 27 محمد رسولالله صلی الله علیه وآله چنین میگفت:
«برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما شود، باید اخلاص داشته باشیم. برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم، سرمایه میخواهد که ما از همه چیزمان بگذریم، و برای اینکه از همه چیزمان بگذریم، باید شبانهروز دلمان و وجودمان و همه چیزمان با خدا باشد. اینقدر پاک باشیم که خدا کلاً از ما راضی باشد. قدم برمیداریم برای رضای خدا، حرف میزنیم برای رضای خدا، شعار میدهیم برای رضای خدا، میجنگیم برای رضای خدا، همه چی، همه چی باید برای خدا باشد که اگر اینطور بود، پیروزیم. چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا ندارد.»
در حالات فرمانده شهید محمد بروجردی، معروف به مسیح کردستان آوردهاند که: «این شهید بزرگوار، همواره از مصاحبههای مطبوعاتی و دوربین تلویزیونی دوری میکرد و میخواست که از هیاهوها و جنجالها دور بماند و گمنام باشد. در حالی که یکی از بالاترین سمتهای جنگ را بر عهده داشت، همیشه اصرار داشت که بروید از آن بچههایی فیلم بگیرید که دلاورانه میجنگند، چرا از من فیلمبرداری میکنید. یک روز هنگام پاکسازی محور بانهـ سردشت، یک خبرنگار با دوربین فیلمبرداری به سوی او آمد و شروع کرد به تهیه گزارش. شهید بروجردی نزد وی رفت و در نهایت ادب و احترام از او خواست تا فیلمِ گرفته شده را به او بدهد تا کسی نبیند و در جایی پخش نشود. او همه اعمالش برای خدا بود. برای همین برایش فرقی نمیکرد که به او فرمانده بگویند یا سرباز. هدف او جلب رضایت خدا بود.»
نظر شما