دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۶
رُمان «یثرب» چاپ شد/ قصه شهری که با ورود پیامبر مدینه نامیده شد

حوزه/ رُمان «یثرب» نوشته حسینعلی جعفری به‌ تازگی توسط نشر صاد منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرگزاری حوزه, رُمان «یثرب» نوشته حسینعلی جعفری به‌تازگی توسط نشر صاد منتشر و راهی بازار نشر شده است.

داستان این‌ کتاب دربرگیرنده بخشی از تاریخ صدر اسلام است که تاثیر مهمی در دعوت پیامبر اکرم (ص) و گسترش دین اسلام دارد. محور اصلی رمان اتفاقاتی است که پس از هجرت پیامبر (ص) به یثرب یا مدینه النبی رخ دادند؛ شهری که یهودیانش بارها براساس متون کهن و تورات، وعده ظهور پیامبر آخرالزمان را داده و خبر آمدنش را اعلام کرده بودند. این‌یهودیان برای دیدن این‌پیامبر از شامات به عربستان مهاجرت کرده و در یثرب ساکن شده بودند تا محمد(ص) را ببینند.

متن رُمان و شروع قصه هم با خود شهر یثرب و معرفی آن است: جدال بر سر یثرب بود ... یثرب. یثرب. یثرب. ایستاده میان دو سنگستان سیاه. به سیاهی ذغال. قامت‌افراشته میان دو کوه عیر و اُحُد. سبز مایل به سیاه. نخلستان گسترده. مثال سفر پرزرق. پر از چاه‌هایی که زود به آب رسیده بودند...

رُمان «یثرب» سه‌فصل اصلی دارد که هر فصل به بخش‌های مختلف تقسیم می‌شود. فصل اول با ۱۷ بخش، فصل دوم با ۴۱ بخش و فصل سوم در ۱۶ فصل نوشته شده است.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

عبدالله می‌خواست بگوید تقسیم کار و نگفت. می‌ترسید باز زید از این همه سوال گاه و بی‌گاهش اخم کند. دنبالش راه افتاد تا چند دسته گشتی را به چادر فرماندهی بخوانند. کم‌کم سیصد مرد جمع شدند و محمد برای آنان سخن گفت و زید را به فرماندهی‌شان منصوب کرد و تاکید کرد به اطاعت از فرماندهی که نشانه تقوای الهی است. ابن‌حریش هم آمد و شهر را بین خود تقسیم کردند. بخشی از آن به ابن‌حریش سپرده شد که دویست مرد جنگی به همراه او بودند و بخش دیگر به زید با سیصد مرد جنگی تحت فرمانش.

ابوحباب نگاهی به دور و بر کرد: «من اینجا چه می‌کنم؟ دیگر هیچ‌جا امن نیست. باید بروم و از خانه خودم محافظت کنم.» و بلند گفت: «خانه‌های ما بی‌حفاظ است.» و رفت. کم‌کم دیگرانی هم آمدند: «خانه‌های ما بی‌حفاظ است.» و از محمد اجازه می‌خواستند که بروند و از خانه خود محافظت کنند.

اوس‌بن‌قیظی هم رفت نزد محمد: «خانه ما بی‌حفاظ است. میان خانه‌های ما بنی حارثه و لشکر بنی غطفان مانعی نیست. می‌ترسیم که ...»

محمد هم اجازه داد که او و برادرش بروند.

سعد معاذ گفت: «یا رسول‌الله! اجازه نده. این‌ها دروغ می‌گویند.»

اوس دندان بر دندان سایید و ساکت ماند. برادرش مِربَع گفت: «چرا دروغ بگوییم؟»

سعد معاذ گفت: «هر وقت کار سخت می‌شود بنی‌حارثه می‌گریزد عادت دیرینه آن‌هاست.» و اصرار داشت که محمد اجازه ندهد اما محمد نمی‌خواست کسی را به زور نگه دارد.

این‌کتاب با ۴۸۶ صفحه، شمارگان ۲۰۰ نسخه و قیمت ۳۹۹ هزار تومان منتشر شده است.

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha