خبرگزاری حوزه | بدو بدو حاضر میشود، لباس گلبهیاش را میپوشد.
_مامان چه عجب! دست از یشمی برداشتی؟
_ یشمی رنگ عشقه، ولی میخوام برم برای مشارکت.
دلش پر است از امید، پر از حس وطن دوستی، حتی اگر به سن رأی نرسیدهباشد. حتی اگر فحش هم بخورد. حتی اگر ناملایمات هم ببیند.
راستش اینقدر پسرم کم حرف است که میرفتم از معلم انگلیسی میپرسیدم _مطمئن هستید که او یاد گرفته؟
معلمش خندهاش میگرفت و میگفت
_آره خانم خیالتون راحت کسی تو کلاس فارسی حرف نمیزنه بلده من میدونم. درسش خوبه
حالا همین بچه، همین که حرف را با ابزار مخصوص به خودش از گلویش بیرون میآوریم؛ در این چند روز خودش را مجهز کرده به صحبت کردن. او حتی برای خواستههای شخصیاش از ما خواهش نمیکند، اما به مغازهها میرود و برای مشارکت بالا حرف میزند و خواهش میکند. او و دوستانش را خدا ایمانی داده و اعتقادی برای وطن، که همه سختیها را به جان بخرند و دم نزنند.
_مامان بوس نمیکنی؟
_ مامان لوسم نکن.
_ خوش به حال ایران، عجب بچههایی داره! خوش به حال آقا، خوش به حال همه ما.
دلم میخواهد از زیر قرآن ردش کنم، آب پشتش بریزم. خجالت میکشم. در را که میبندد، بند دلم پاره میشود. یاد سادات خانم، مادر شهید معماریان میافتم، یاد استقامتش. یاد همه مادران شهید که حرفها شنیدند و هیچکدام عزم آنان را سست نکرد. خیلی سخت است، بهخدا خیلی سخت است مادر شدن، مادر شهید شدن. رحمت به شیری که به بچههایشان دادند. رحمت به راهی که گشودند. رحمت به عزتی که برایمان خریدند.
رحمت به همه فرزندان ایران، خدا زیادشان کند جهان برای قشنگ بودن به مرام آنان احتیاج دارد.
فاطمه میریطایفهفرد
نظر شما