سه‌شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۰
از مدینه تا کربلا | ورود لشکر عمر بن سعد به کربلا

حوزه/ مردم کوفه نامه نوشته و از من درخواست آمدن کرده‌اند و من به آن‌ها پاسخ داده‌ام. حال اگر تغییر نظر داده‌اند و موافق نظر قبلی خود نیستند، برمی‌گردم.

به گزارش خبرگزاری حوزه، به مناسبت فرارسیدن ماه محرم الحرام، پرونده «از مدینه تا کربلا» با موضوع وقایع روزانه دهه اول محرم تقدیم شما علاقه مندان خواهد شد.

* وقایع روز سوم ماه محرم

اشاره‌ای به نحوه شهادت

حضرت اباعبدالله علیه السلام در سومین روز ماه محرم اشاره‌ای به نحوه شهادت خود و شباهت آن با ماجرای شهادت حضرت یحیی علیه السلام داشتند. البته در برخی از منابع نوشته شده که امام زین‌العابدین علیه السلام فرمودند: «در هیچ منزلی فرود نیامدیم مگر اینکه پدرم شهادت حضرت یحیی علیه السلام را یادآور شدند.»

نامه ابنزیاد به امام حسین علیه السلام

در این روز همچنین عبیدالله بن زیاد نامه‌ای را برای حضرت سیدالشهدا علیه السلام فرستاد. او در این نامه نوشته بود: «ای حسین! خبر ورود تو و همراهانت به سرزمین کربلا را دریافت کردم. امیرالمؤمنین یزید به من دستور داده است که سر بر بالین آرامش نگذارم و لقمه‌ای از غذا سیر نخورم، مگر اینکه تو را بکشم یا به فرمان و بیعت من و یزید درآیی».

پیک ابن‌زیاد پس از ارائه نامه به امام حسین علیه السلام، جواب آن را خواست. امام فرمودند: «پاسخ ندارد؛ پاسخ او عذاب است.» پیک برگشت و جواب امام را به ابن‌زیاد رساند.

فرستادن عمر سعد به کربلا

عبیدالله بن زیاد، حکم حکومت عمر سعد بر ری و گرگان تا حدود همران امروزی را برای عمر سعد نوشت. در این روز عمر سعد آماده رفتن به ری می‌شد که ابن‌زیاد او را به حضور خواست و گفت: «باید قبل از رفتن به ری، به جنگ با حسین علیه السلام بروی.»

عمر سعد خوش نداشت به این جنگ برود، به همین دلیل تعلل کرد و جواب را بعد موکول کرد. اما ابن زیاد گفت: «فرمان حکومت ری را برگردان که آن در گرو جنگ تو با حسین علیه السلام است.» عمر سعد تسلیم شد و سفر به کربلا را قبول کرد. در تاریخ نوشته شده که او با همان لشکر چهار هزار نفری که با خودش به ری می‌رفت، به کربلا رفت. چون تصور می‌کرد کار به جنگ نمی‌کشد. در غیر این صورت، نیروهای بیشتری با خودش به کربلا می‌برد.

تعداد همراهان عمر سعد با هزار نفر نیروهای حر بن یزید بالغ بر پنج هزار نفر شد. در این سفر، عمر سعد که پسرش حفص را هم به همراه خود داشت، با پیش قراولی خالد بن عرفطه و پرچم‌داری حبیب بن جماز (حمار) در حدود ظهر روزسوم ماه محرم سال ۶۱ هجری وارد کربلا شد.

پیک عمر سعد

عمر سعد به محض ورود به کربلا نماینده‌ای را فرستاد تا از امام حسین علیه السلام درباره علت ورود ایشان به این سرزمین سؤال کند. عمر سعد که خودش قبلا به امام نامه‌ای نوشته بود، از دیدار با آن حضرت ترس داشت.

در این میان کثیر بن عبدالله شعبی که سوارکاری اهل جنگ بود گفت: «من می‌روم و اگر بتوانم حسین علیه السلام را خواهم کشت.» عمر به او گفت: «نمی‌خواهم او را بکشی. امام از او سؤال کن که چرا به کربلا آمده است.» کثیر در حالی که شمشیرش را به همراه داشت به سمت اردوگاه امام حسین علیه السلام نزدیک شد.

ابوثمامه صائدی با دیدن او به امام حسین علیه السلام خبر داد که: «خداوند تو را همواره قرین صلاح کند. خونریزترین و جسورترین فرد روی زمین به سوی تو آمده است.»

سپس به کثیر که نزدیک شده بود گفت: «شمشیرت را زمین بگذار تا اجازه بدهم با امام حسین علیه السلام صحبت کنی.» کثیر گفت: «من مأمورم. اگر می‌خواهید پیام عمر سعد را می‌رسانم وگرنه برمی‌گردم.» و راضی نشد شمشیر را از خودش جدا کند.

ابوثمامه جواب داد: «دسته شمشیرت را می‌گیرم تا با امام صحبت کنی.» او قبول نکرد. گفت: «پیامت را به من بگو تا به امام برسانم. اما بدان که اجازه نمی‌دهم به امام نزدیک شوی.» کثیر در حالی که دست خالی و پرخاشگر بود به سمت لشکر عمر سعد برگشت.

این بار عمر سعد، قره بن قیس حنظلی را به سوی امام حسین علیه السلام فرستاد. امام از یاران خود سؤال کردند که چه کسی او را می‌شناسد. جناب حبیب بن مظاهر جواب داد: «او از قبیله تمیم و طایفه حنظله است. او را می‌شناسم. مردی خوش‌نیت و درست‌اندیش است و تصور نمی‌کردم در لشکر عمر سعد باشد.»

قره جلوآمد و به امام حسین علیه السلام سلام کرد و پیام عمر سعد را گفت. امام فرمودند: «مردم دیارتان نامه نوشتند و من را دعوت کردند. اگر خوش ندارید، برمی‌گردم.»

قره که می‌خواست برگردد، جناب حبیب بن مظاهر به او گفت: «وای بر تو، به سمت ستمگران برمی‌گردی؟ اینجا باش و مردی را یاری کن که خداوند همه عزت و اعتبار ما را به شکرانه و به پاس وجود او به ما بخشیده است.»

قره جواب داد: «می‌روم، پیام را می‌گذار. اما برمی‌گردم و تصمیم می‌گیرم.» سپس به سمت عمر سعد برگشت و جواب امام حسین علیه السلام را به او رساند. عمر سعد با شنیدن سخن امام گفت: «امیدوارم خداوند من را از جنگ با او نگاه دارد.»

بعد از آن نامه‌ای برای عبیدالله بن زیاد نوشت: «من همین که به کربلا رسیدم، پیکی را فرستادم تا با حسین علیه السلام مذاکره کرده و از او بپرسد که برای چه به کربلا آمده است.

پاسخ او این بود که مردم کوفه نامه نوشته و از من درخواست آمدن کرده‌اند و من به آن‌ها پاسخ داده‌ام. حال اگر تغییر نظر داده‌اند و موافق نظر قبلی خود نیستند، برمی‌گردم.»

منبع: نفس المهموم، اعیان الشیعه، مقتل خوارزمی، انساب الاشراف

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha