خبرگزاری حوزه | کنار بخاری نفتی، سرم را آنقدر بالا آوردم تا تلویزیون چسبیده به سقف خانه را ببینم، همین.
اولین بار بود که چهرهات را دیدم، همین بار، عجیب بر دلم نشستی.
کنار بخاری نفتی، منهای همه معادلات نفتی منطقه، منهای همه سران عرب ورمکرده، منهای دنیای بزرگترها، تو بر دلم نشستی.
این قدیمیترین خاطره ذهنم است. نور سیادت و قدرت و اراده دینی، همان موقع از چشمان نافذت میبارید.
رفتم برای حساب و کتاب، بیست و اندی سال تفاوت سنی دلیلی شد که به قاعده زیستی دنیا، پدر خطابت کنم.
پدر جان! سید خدا، شاگرد خلف مکتب خمینی کبیر! جز شهادت شایستهات نبود، اما درد عظیم این لیاقت، استخوانم را میلرزاند. جگر، این تکه بلا کشیده بدن، عجیب میسوزد.
ندیدم سید، ولله ندیدم که قدمی خلاف ولایت برداری... و خدا بیناتر است.
دلم برای رجزهای حیدریات تنگ میشود، برای صلابت نگاهت تنگ میشود، برای شجاعتت تنگ میشود، اما بیشتر...
دلم برای بینش تو تنگ میشود، فهم درست و دقیق از ولایت در کوران فتنههای آخرالزمانی، درست موقع چپ کردنهای عرب و عجم.
دلم برای خلوص و باورت تنگ میشود.
این آخرین سخنرانی نشانی بود از آسمانی شدنت، حیف که دیر فهمیدم. روضه عمو جان عجیب تو را لرزاند روح بلندت از خدا اجازه مرخصی میخواست. روحت به در و دیوار جسم میکوفت و چه زیبا لحظه وصالت، طوبی لک نصرالله.
من یقین دارم شما نیز بسان تمام شهدا آن دنیا، بر امور دنیوی تسلط بیشتری دارید و دعایتان، امدادتان و خونتان اثرگذارتر است.
قسم به لحظههای خوف و رجایت، قسم به لحظه زیارت مادر، برای ظهور دعا کن که سخت محتاج دعایتان هستیم.
🖊فاطمه میریطایفهفرد، دانشجوی دکترای تاریخ اسلام و طلبه سطح ۴ حوزه
نظر شما