چهارشنبه ۲ آبان ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۷
خار و میخک | حیاط کودکی‌مان که سنگر جنگ شد

حوزه/ من پنج ساله بودم؛ مادرم مرا داخل کشید و مرا به جای خودم نشاند و هر از گاهی یک لقمه نان و چند عدد زیتون به من می‌داد.در آن زمان من معنای جنگ را نمی‌دانستم، اما این را می‌فهمیدم که جنگ به طور غیرعادی، چیزی ترسناک و تاریک است.

به گزارش خبرگزاری حوزه، رمان خار و گل میخک نوشته شهید یحیی سنوار در دل تاریکی زندان‌های صهیونیست‌هاست که گزیده ای از آن تقدیم علاقه‌مندان و آزادگان جهان می‌شود.

بر اساس این گزارش در این رمان نویسنده با استفاده از روایت‌های شخصی و عاطفی تلاش می‌کند تا واقعیت‌های اجتماعی و انسانی فلسطینیان را به تصویر کشیده و احساسات عمیق آنان نسبت به سرزمین و هویت خود را منتقل کند. شهید یحیی سنوار در این رمان به بررسی ابعاد اجتماعی و سیاسی می‌پردازد و سعی دارد تا صدای مردم فلسطین را در برابر ظلم و بی‌عدالتی به گوش جهانیان برساند.

من پنج ساله بودم و در یک صبح زمستانی خورشید بهاری سعی می‌کرد جای طبیعی خود را اشغال کند تا آثار حمله شب تاریک زمستانی را بر اردوگاه از بین ببرد.

برادرم محمد که هفت ساله بود دستم را گرفت و از طریق جاده های اردوگاه به سمت حومه آن پیش رفتیم.

جایی که یک اردوگاه ارتش مصری آنجا مستقر بود، سربازان مصری در آن اردوگاه ما را بسیار دوست داشتند.

یکی از آنها ما را می شناخت و نام ما را می فهمید، ما را صدا کرد: محمد، احمد، بیائید اینجا.

پس پیش او رفتیم و کنارش ایستادیم مثل همیشه غر میزد و سر خود را خم کرد و منتظر بودیم که چیزی به ما می‌دهد.

دستش را در جیب شلوار نظامی اش داخل کرد. برای هر کدام یک مشت پسته‌ای بیرون آورد.

آن سرباز دستی به شانه هایمان زد، سرمان را نوازش کرد و دستور داد که برگردیم به خانه.

من نمی‌توانستم متوجه شوم اطرافم چه می گذرد.

اما طبیعی نبود، حتی در شبهای زمستان مادرم تمام ظرفهایش را پر از آب میکرد و آن ظرف ها را در حیاط خانه میگذاشت.

پدرم کلنگی را از همسایه‌ها قرض گرفت و شروع به آماده کردن یک سوراخ بزرگ و طولانی در حیاط جلوی در خانه نمود.

برادرم محمود کمی به او کمک میکرد چون در آن زمان ۱۲ سال داشت؛ بعد از اینکه سوراخ را آماده کردند پدرم تکه های چوب روی آن گذاشت.

سپس شروع به پوشاندن آن با ورقه های فلزی کرد که قسمتی از حیاط خانه را مانند آلاچیق پوشانده بود.

متوجه شدم که پدرم دچار مشکل شده بود و شروع به چرخیدن کرد و نگاه کرد برای چیزی.

بعد دیدم که شروع به برداشتن در آشپزخانه نمود و آن را روی آن سوراخ گذاشت و بالایش خاک پاشید.

اما مادرم و برادرم محمود را دیدم که از سوراخی که هنوز بسته نشده بود، به داخل آن سوراخ فرود آمدند و بعد متوجه شدم که کار تمام شده بود.

جرأت کردم به آن دهانه نزدیک شوم تا به آن سوراخ نگاه کنم و چیزی شبیه اتاق تاریکی در زیر زمین پیدا کردم.

چیزی نفهمیدم، اما واضح بود که منتظر چیزی سخت و غیر عادی بودیم و به نظر می‌رسید که بسیار خشن تر از آن شب های بارانی و طوفانی باشد.

دیگر کسی دستم را نگرفت تا مرا به اردوگاه ارتش مصر در همان نزدیکی ببرد تا بتوانیم مقداری پسته تهیه کنیم، بلکه برادرم بارها از این کار امتناع کرد.

از خانه خارج شدیم و به سمت حومه کمپ رفتیم تا به کمپ ارتش مصر برویم.

وقتی رسیدیم اوضاع کاملا عوض شده بود؛ آن سرباز مثل همیشه منتظر ما نبود و از ما استقبال نکرد.

اوضاع عادی نبود و سربازان مصری عادت داشتند با گرمی و استقبال از ما پذیرایی کنند و اما آن روز فریاد زدند که دور بمانیم، و نزد مادرانمان برگردیم.

پس برگشتیم و دم ناامیدی را کشیدیم؛ چون سهم خود را از پسته نگرفتیم، توانستم تغییراتی که رخ داده بود را درک کنم.

از خانه اتاق حیاط و خیابانها یا کوچه‌های محله خارج شدیم و برخلاف میل خود با عجله به سمت دهانه(سوراخ) رفتیم.

روز بعد، مادرم مقداری تکه از خانه برداشت و در آن سوراخ پهن کرد و دو سه کوزه آب و مقداری غذا و همه ما را به آن سوراخ برد و در آن نشست.

سپس زن عمویم و پسرانش حسن و ابراهیم به ما ملحق شدند و من ناراحت شدم که چرا به آن مکان باریک و تنگ، بی دلیل انباشته شده بودیم.

مادرم مرا داخل کشید و مرا به جای خودم نشاند و هر از گاهی یک لقمه نان و چند عدد زیتون به من می‌داد.

خورشید شروع به غروب کرد روشنایی روز داشت محو میشد و تاریکی در سوراخی که در آن پناه گرفته بودیم بیشتر و ترس در جان ما بچه ها رخنه کرد.

شروع کردیم به فریاد زدن و هجوم آوردیم به بیرون رفتن.

مادر و زن عمویم مانع ما می‌شدند و سپس فریاد زدند: ای بچه‌ها در دنیا جنگ است، آیا شما معنی جنگ را نمی‌دانید؟

در آن زمان من معنای جنگ را نمی‌دانستم، اما این را می‌فهمیدم که جنگ به طور غیرعادی، چیزی ترسناک و تاریک است.

منبع: کتاب خار و گلِ میخک، شهید یحیی سنوار

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha