یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۱:۳۷
دلسوزی با دوربین، آتش افروزی با بنزین

حوزه/ وقتی آتش‌نشانی رسید، دیر شده بود. قرآن‌ها و پرچم‌های عزا سوخته بودند. پیرمردی که جلوی در مسجد بود، روی زمین نشسته بود و گریه می‌کرد. شنیدم که می‌گفت: من ۴۰ ساله متولی این مسجدم. حتی تو زمان شاه هم همچین بی‌حرمتی به مسجد نشده بود.

به گزارش خبرگزاری حوزه، دو روایت متفاوت از خبرسازی به سبک آشوب که از خراشی ساده در بیمارستان تا آتش زدن مسجد در روز عاشورا، همه بهانه‌ای بود برای ساختن خبرهای دروغین. اینها روایت واقعی روزهایی است که عده‌ای از هر اتفاق کوچکی، جنجالی بزرگ می‌ساختند.این دو روایت تقدیم شما فرهیختگان می شود.

آن روز من برای کارورزی در بیمارستان امام خمینی (ره) بودم. حوالی ساعت ۳ بعدازظهر، چند نفر یک مصدوم را آوردند که ظاهراً در درگیری‌های خیابان انقلاب مجروح شده بود.

وقتی داشتیم زخمش را پانسمان می‌کردیم، یکی از همراهانش مدام با موبایل صحبت می‌کرد و موقعیت مصدوم را گزارش می‌داد.

* بیمارستان از پذیرش مصدومان خودداری می‌کند!

چند دقیقه بعد، خبرنگار یکی از شبکه‌های خارجی با دوربین وارد بخش اورژانس شد. تازه آنجا بود که فهمیدیم ماجرا از چه قرار است.

آن مصدوم زخمش سطحی بود، اما همراهانش اصرار داشتند که او را بستری کنیم.

بعداً فهمیدیم که می‌خواستند از این موضوع فیلم و عکس تهیه کنند و در رسانه‌های خارجی پخش کنند.

وقتی دکتر کشیک گفت نیازی به بستری نیست، شروع به داد و بیداد کردند و سعی کردند جو بخش را متشنج کنند.

من آن روز با چشم خودم دیدم که چطور از یک زخم ساده می‌خواستند یک داستان بزرگ بسازند.

حتی بعداً در یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای، همین ماجرا را طور دیگری روایت کردند و مدعی شدند که بیمارستان از پذیرش مصدومان خودداری می‌کند!.

* حتی تو زمان شاه هم همچین بی‌حرمتی به مسجد نشده بود.

ظهر عاشورا بود. من و برادرم برای عزاداری به سمت مسجد لولاگر می‌رفتیم.

از دور دیدیم که جمعیتی در حال شعار دادن هستند.

اول فکر کردیم دسته عزاداری است، اما وقتی نزدیک‌تر شدیم، دیدیم عده‌ای با چوب و سنگ به سمت مسجد حمله‌ور شده‌اند.

یک پیرمرد با لباس مشکی جلوی در مسجد ایستاده بود و التماس می‌کرد: 'امروز عاشوراست، حرمت امام حسین رو نگه دارید.

اما انگار کسی گوشش بدهکار نبود. چند نفر پیرمرد را هل دادند و به زور وارد مسجد شدند.

بوی دود می‌آمد. چند دقیقه بعد، شعله‌های آتش از پنجره‌های مسجد زبانه می‌کشید.

برادرم خواست جلو برود که کمک کند، اما یکی از اهالی محل که ما را می‌شناخت جلویش را گرفت و گفت:

اینها منتظرند کسی جلو بیاید تا درگیری راه بیندازند. همه چیز از قبل برنامه‌ریزی شده.

وقتی آتش‌نشانی رسید، دیر شده بود. قرآن‌ها و پرچم‌های عزا سوخته بودند. پیرمردی که جلوی در مسجد بود، روی زمین نشسته بود و گریه می‌کرد.

شنیدم که می‌گفت: من ۴۰ ساله متولی این مسجدم. حتی تو زمان شاه هم همچین بی‌حرمتی به مسجد نشده بود.

منابع:

کتاب «روزهای آتش و دود»، نوشته محمد حسن روزی طلب (انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۹)، کتاب شهر شلوغ

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha