به گزارش خبرگزاری حوزه، امام هادی(ع) جریان بعثت حضرت رسول اکرم در ۲۷ رجب را این چنین روایت میکند:
وقتی رسول خدا تجارت شام را ترک کرد آنچه را از راه تجارت به دست آورده بود، در میان فقرا تقسیم نمود. هر روز به کوه نور میرفت و به قله آن صعود میکرد، آثار رحمت خدا، شگفتیها و زیباییهای حکمت الهی را مشاهده مینمود. به آسمان و زمین و دریا و بیابانها نگاه میکرد و عبرت میگرفت. خدای را آن چنان که شایسته بود عبادت میکرد.
هنگامی که به سن چهل سالگی رسید، خدا قلب او را بهترین، مطیعترین و خاشعترین قلوب یافت. پس درهای آسمان را به رویش گشود تا به آنها نظر کند. به فرشتگان اجازه نزول داد و محمد(ص) به آنان نگاه میکرد.
رحمت خود را بر او نازل فرمود و از ساق عرش تا رأس محمد(ص) همه را فرا گرفت. جبرئیل (روح الامین) را با نور عظیمی مشاهده کرد که به سویش فرود میآید. جبرئیل نازل شد و شانههای حضرت را گرفت و فشار داد و گفت: یا محمد بخوان. پاسخ داد: چه بخوانم؟ جبرئیل گفت: یا محمد!
«إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * إِقْرَأْ وَرَبُّک الأَکْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ».
آنگاه جبرئیل آنچه را از جانب خدا دریافت نموده بود به محمد(ص) وحی کرد و به سوی آسمان بالا رفت.
محمد(ص) از کوه پایین آمد، در حالی که در اثر مشاهده عظمت و جلال خدا، از خود بی خود گشته بود. مشاهدهی جبرئیل و تحمل وحی الهی آن قدر بر محمد(ص) گران بود که مانند شخص تبدار میلرزید. از آن میترسید که مورد تکذیب قریش واقع شود و او را به جنون متهم سازند. در صورتی که او عاقلترین و گرامیترین مردم بود و از شیطان و گفتار و رفتار دیوانگان شدیداً بیزار بود.
پس خدا خواست شرح صدری به او عطا کند و قلبش را مطمئن سازد، بدین جهت کوهها، سنگهای بزرگ، سنگریزهها و آنچه بر آن عبور میکرد، به وی سلام کرده و میگفتند:
«السلام علیک یا محمد! السلام علیک یا ولیّ الله، السلام علیک یا رسول الله» بشارت باد که خدا تو را فضیلت و جمال و زینت داد و بر همهی مردم از اولین و آخرین گرامی داشت. اندوهگین مباش که قریش تو را مجنون بخوانند، زیرا با فضیلت کسی است که خدا او را فضیلت داده باشد. کریم کسی است که خدا او را گرامی داشته باشد. از تکذیب قریش و سرکشان عرب، تنگدل نشو، خدا تو را به زودی به عالیترین درجات و گرامیترین مقامات خواهد رسانید.
ابن شهرآشوب مینویسد:
محمد(ص) به خانه آمد و خانه نورانی شد. همسرش خدیجه تعجب کرد و گفت: این نور چیست؟ پیامبر پاسخ داد: نور نبوت است. بگو «أشهد أن لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله». خدیجه عرض کرد: از مدتها پیش من این مطلب را میدانستم، آن گاه مسلمان شد...
منابع:
بحارالانوار، ج ١٨، ص ١٨٤.
مناقب آل ابیطالب، ج ١، ص ٧٢.
نظر شما