به گزارش سرویس استان های خبرگزاری حوزه حضرت آیت الله مظاهری در درس اخلاق خویش 34سال دوران امامت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر را برای تشیع مایه برکت بسیار عنوان و تصریح کردند: آن حضرت در طی 20سال دوران امامت در مدینه هم از نظر سیاسی،موجب ریشه داری و نفوذ تشیع شدند و هم از نظر فرهنگی موجب گسترش فرهنگ تشیع گردیدند.
*نگاهي کوتاه به دوران امامت امام هفتم«ع»
معظمله افزودند: حضرت امام موسيبنجعفر«سلاماللهعليهما»، در حدود سال 128 هجري قمري به دنيا آمدند و 54 سال عمر کردند.[1] بيست ساله بودند که با شهادت امام صادق«سلاماللهعليه» منصب امامت به ايشان رسيد و 34 سال امام بودند. 20 سال از مدت امامت را در مدينه حضور داشتند و بالاخره ظلم ظالم و ترس دستگاه ظلم، ايشان را به بغداد برد و 14 سال در زندان و تبعيد بودند.
ایشان یادآور شدند: زندانهاي امام کاظم«سلاماللهعليه»، مختلف بود. گاهي در زندان معمولي بودند که در تاريخ ميخوانيم ايشان شکر چنين زنداني را به جا ميآوردند که فرصت مناجات بيشتر با پروردگار را يافتهاند؛ در يک اطاق تاريک و تنها به سر ميبردند و کسي کاري به ايشان نداشت و مشغول عبادتشان بودند.[2] گاهي هم در زندانهاي سخت همراه با شکنجه و بالاخره در آخر کار در زير غل و زنجير آن امام بزرگوار را مسموم کردند و به شهادت رساندند.[3] برخي اوقات نيز آن حضرت به صورت تبعيد، در بغداد بودند. امّا معمولاً آن دوران براي ايشان مشکل بود. حتّي مردم از ترس هارون، به ايشان منزل اجاره نميدادند! راوي ميگويد: هارون مرا به دنبال امام هفتم«سلاماللهعليه» فرستاد و هرچه گشتم، ايشان را پيدا نکردم و بالاخره ديدم در خرابهاي منزل کرده و روي حصيري نشسته بودند.
*خدمات امام کاظم«ع» به تشيّع
حضرت آیتالله مظاهری با اشاره به خدمات بابرکت حضرت موسی بن جعفر(ع) گفتند: حضرت موسي بن جعفر«سلاماللهعليهما» در طي 20 سال دوران امامت در مدينه، براي تشيّع مایه برکت بودند. هم از نظر سياسي، موجب ريشهداري و نفوذ تشيّع شدند و هم از نظر فرهنگي موجب گسترش فرهنگ تشيّع گرديدند. آن حضرت حتّي در دستگاه هارون الرّشيد نفوذ فراواني داشتند و در ميان برخي درباريان، شيعيان خاصّي وجود داشتند که بنابر تأکيد امام هفتم«سلاماللهعليه» تقيّه ميکردند و در حالي که ساکت بودند، با توجّه به موقعيّت خود، به شيعيان خدمت مينمودند.
لذا آن حضرت کارهاي سياسي فراواني انجام دادند و اگر نگوييم در مدّت 20 سال حضور در مدينه، کارهاي فرهنگي و سياسي بيشتري نسبت به امام باقر و امام صادق«سلاماللهعليهما» انجام دادند، مسلّماً تأثير ايشان کمتر نبوده است. از نظر تحليل سياسي و تحليل تاريخي نيز ايشان براي بقاء و ترويج تشيّع، تلاش فراواني نمودند.
* نخبهپروري در مکتب امام کاظم«ع»
ایشان افزودند: اثرات درس امام هفتم «سلاماللهعليه»، براي حفظ اسلام ناب و تشيّع بسيار مهم است. حضرت امام صادق«سلاماللهعليه»، معمولاً براي درس گفتن آزاد بودند. گرچه گاهي مانع تدريس ايشان ميشدند، امّا معمولاً آزاد بودند و درسهاي عمومي داشتند؛ لذا بيش از چند هزار نفر در درس شرکت ميکردند و قال الباقر و قال الصادق، در آن دوران رونق بهسزايي داشت. پس از شهادت آن امام«سلاماللهعليه» حکومت ظلم اجازه نداد درس عمومي ائمّۀ طاهرين«سلاماللهعليهم» برقرار باشد. به همين علّت، حضرت موسي بن جعفر«سلاماللهعليهما» درس خصوصي ميدادند و توانستند در محفل درس خود نخبههاي بي نظيري را تربيت و به جامعۀ اسلامي تحويل دهند.
معظم له یادآور شدند: بر اساس علم رجال، شش نفر از «اصحاب اجماع»، که مهمتر از همه هستند، از شاگردان موسي بن جعفر«سلاماللهعليهما» بودهاند. افرادي همچون يونس بن عبدالرحمن، صفوان بن يحيى، محمد بن ابى عمير، عبدالله بن مغيره، حسن بن محبوب، احمد بن ابى نصر، و ... از جملۀ اين افرادند. معناي اصحاب اجماع آن است که اين افراد، مجتهد مسلّم، عاقل و مورد اطمينان کامل بودند و بدون چون و چرا حرف ايشان پذيرفته شده است. به عبارت ديگر مانند مراجع فعلي، در ميان مردم و در ميان شيعه نفوذ فراواني داشتند. اين افراد را اصطلاحاً اصحاب اجماع مينامند که در ميان شاگردان حضرت موسي بن جعفر«سلاماللهعليهما»، به نسبت، فراوان هستند؛ لذا از جهت نخبهپروري، اگر کارهاي علمي امام کاظم«سلاماللهعليه» از پدرشان امام صادق«سلاماللهعليه» بالاتر نباشد، کمتر نخواهد بود، با اين تفاوت که درس امام صادق«سلاماللهعليه» درس عمومي بود، ولي با توجّه به شرايط دوران امام کاظم«سلاماللهعليه»، درس ايشان خصوصي و همراه با نخبهپروري بود.
حضرت آیت الله مظاهری تصریح کردند: امام باقر و امام صادق«سلاماللهعليهما»، خدمات فراواني به اسلام کردند و توانستند از نظر کميّت، اسلام ناب و شيعهگري را گسترش فراواني دهند، به طوري که تشيّع، به مذهب جعفري مشهور شد، ولي امام کاظم«سلاماللهعليه» کيفيّت خاصي به شيعه و فرهنگ آن بخشيدند؛ لذا ايشان مانند امام حسين«سلاماللهعليه» که باعث زنده شدن دين و تشيّع شدند، باعث احياي تشيّع گرديدند.
رئیس حوزه علمیه اصفهان تاکید کردند: حضرت امام حسين«سلاماللهعليه» و حضرت زينب«سلاماللهعليها» توانستند تشيّع را از نظر اجتماعي ريشهدار کنند؛ امّا تشيّع مکتبي و به طور کلي فرهنگ تشيّع، مرهون زحمات امام باقر و مخصوصاً امام صادق«سلاماللهعليهما» است. به عبارت ديگر، اگر امام باقر و امام صادق«سلاماللهعليهما» نبودند، تشيّع، فرهنگ نداشت. همچنانکه ريشهدار شدن فرهنگ تشيّع و نخبه پروري و ثبات علمي آن، مرهون تلاش و مجاهدت امام کاظم«سلاماللهعليه» است. به بيان ديگر، امام حسين، امام باقر و امام صادق«سلاماللهعليهم»، درختي به نام شجرۀ طيبۀ تشيّع را ميوهدار کردند و ميوههاي عالي اين شجرۀ طيبه، نخبههايي بودند که توسّط امام موسي بن جعفر«سلاماللهعليهما» به بار نشستند و منشأ خدمات فراواني به فرهنگ تشيّع شدند.
واکنش امام کاظم«ع» نسبت به بياعتنايي به ديگران
معظم له با اشاره به مذموم بودن بی اعتنایی نسبت به دیگران در مکتب اهلبیت (ع) گفتند: علي بن يقطين يکي از وزراي هارون الرشيد بود که در حکومت گستردۀ او، منزلت و شخصيّت سياسي والايي داشت. او از شيعيان و ارادتمندان امام هفتم«سلاماللهعليه» بود و طبق نظر ايشان و براي خدمت به ساير شيعيان، تشيّع خود را اظهار نميکرد و حتي براي زيارت امام موسي کاظم «سلاماللهعليه» هر سال از عراق به عنوان حج، ولي در حقيقت به نيّت زيارت امام«سلاماللهعليه» به حجاز ميرفت و پس از به جا آوردن حج در مکّه، به عنوان زيارت مرقد مطهّر نبيّ اکرم«صلياللهعليهوآلهوسلّم» به مدينه ميآمد و به صورت کاملاً مخفيانه، در نيمه شب و با مراقبت کامل، به محضر امام هفتم شرفياب ميشد و ضمن زيارت ايشان، سؤالاتي ميپرسيد و دستورهايي ميگرفت و پس از بازگشت، جداً عمل ميکرد.
ابراهيم جمّال(ساربان) نيز که از شيعيان عراق بود، در يکي از سالها قصد مسافرت به مدينه داشت و قبل از عزيمت، از علي بن يقطين اجازۀ ديدار خواست که اگر پيامي دارد، به مدينه ببرد، امّا دستگاه علي بن يقطين يا خود او، به ابراهيم وقت ملاقات نداد. ابراهيم، کينۀ علي بن يقطين را به دل نگرفت، چون شيعه نميتواند کينهتوز باشد، ولي بالأخره، عدم اجازۀ ملاقات، براي او نوعي اهانت بود و بياعتنايي محسوب ميشد و بدون ديدن علي بن يقطين به مدينه رفت.
در همان سال، علي بن يقطين، طبق معمول راهي مکّه، و پس از آن رهسپار مدينه شد. نيمۀ شب وقتي همهجا تاريک و ساکت شده بود، درب خانۀ امام کاظم«سلاماللهعليه» آمد و اجازۀ ورود خواست. حضرت به او اجازه ندادند. علي بن يقطين بسيار ناراحت و نگران شد و رفت. سرانجام، پس از چند مرتبه رفت و آمد، توفيق زيارت براي او حاصل شد و در ملاقات با حضرت به ايشان عرض کرد: گناه من چه بود که مرا راه نداديد؟ چه خطايي از من سر زده بود که اجازۀ زيارت امام خود را نداشتم؟
امام کاظم«سلاماللهعليه» فرمودند: تو مانع ملاقات برادرت ابراهيم ساربان شدى و من نيز تو را راه ندادم! خداوند نيز سعى و حج تو را نميپذيرد، مگر اينكه ابراهيم را از خود راضى كنى. علي بن يقطين گفت: يابن رسول الله! ابراهيم جمال در بغداد است و من اينجا در مدينهام!؟ بالاخره موضوع به قدري نزد آن حضرت اهميّت داشت، که در همان لحظه با معجزه، علي بن يقطين را به درب خانۀ ابراهيم جمّال رساندند تا بتواند او را از خود راضي کند. درب خانه را زد و ابراهيم که براي باز کردن درب آمد، وزير هارون را در مقابل خود مشاهده کرد و از ديدن او مات و حيران شد که آيا او با من چه کاري دارد؟!
علي بن يقطين به ابراهيم گفت: مولايم موسى بن جعفر«سلاماللهعليهما» تا وقتي که تو از من راضي نشوي، مرا به حضور نميپذيرد؛ لذا از تو تقاضا دارم که از من راضي شوي. ابراهيم گفت: خدا تو را ببخشد، من صد در صد راضي هستم. على بن يقطين سرش را روي زمين گذاشت و ابراهيم را قسم داد که بايد پايت را روي سر من بگذاري تا بفهمم واقعاً از من راضي شدهاي! ولى ابراهيم از اين كار امتناع ورزيد. براى مرتبۀ دوّم او را قسم داد و ابراهيم ناچاراً قبول كرد و پايش را روي سر علي بن يقطين گذاشت.
پس از آن، سوار اسب شد و مجدّداً با خرق عادت، در همان شب به درب خانۀ موسى بن جعفر«سلاماللهعليهما» آمد، اجازۀ ورود خواست و حضرت او را پذيرفتند.[4]
ایشان یادآور شدند: اگر کسي به راستي ميخواهد موسي بن جعفر«سلاماللهعليهما» از دست او راضي باشد، بايد به کسي توهين نکند. بايد از بياعتنايي نسبت به ديگران بپرهيزد، بايد غيبت، تهمت، شايعه، پرخاشگري، زخم زبان و شماتت در زبان او نباشد. چه در خانه و بين زن و شوهر و چه در ميان رفقا و ديگران، مخصوصاً همه بايد نسبت به روحانيّت و مراجع، مواظب زبان خود باشند.
* ضرورت پرهیز از ظلم
معظم له ادامه دادند: ظلم تاريک است، امّا ظلم کردن به کسي که پناهي جز خداوند ندارد، زود انسان را گرفتار و بدبخت ميکند. ظلم به کسي که پناهي جز خداوند ندارد، فوراً نتيجه ميدهد. به قول يکي از بزرگان پروردگار عالم ديرگير است، امّا اگر بنا شد که بگيرد، سخت گير است! ولي در مورد ظلم به ديگران بايد گفت: هم زودگير و هم سختگير است. پيامبر گرامي«صلياللهعليهوآلهوسلّم» در روايتی ميفرمايند: هنگامي که بندهاي مورد ستم قرار گيرد و ياوري جز خداوند نداشته باشد و دست خود را به سوي آسمان دراز کند و از پروردگار خود ياري بطلبد، خداوند متعال خطاب به وي ميفرمايد: بندۀ من، من تو را ياري ميکنم، زيرا شدّت خشم و غضب من هنگامي است که يکي از بندگانم مورد ظلم واقع شود و ياوري جز من نداشته باشد.
لَبَّيْكَ عَبْدِي أَنْصُرُكَ عَاجِلًا وَ آجِلًا اشْتَدَّ غَضَبِي عَلَى مَنْ ظَلَمَ أَحَداً لَا يَجِدُ نَاصِراً غَيْرِي[7]
لذا از همگان تقاضا دارم که ظلم در زندگيتان نباشد. مواظب باشيد آبروي مردم را نبريد. مواظب باشيد به ديگران توهين نکنيد. مواظب باشيد که در مجالس خصوصي و عمومي، به خصوص در موقع شنيدن تهمت و غيبت، از ديگران دفاع کنيد و حافظ آبروي ديگر مسلمانان باشيد، بالاخره يار و ياور مظلوم باشيد و مواظب باشيد که ياور ظالم نگرديد.
اهانت به ديگران، ظلمي آشکار
گناه اهانت به ديگران، بسيار بزرگ است. پروردگار عالم در يک روايت قدسي ميفرمايد: هرکسي به شيعه ظلم کند، مانند اين است که با من به جنگ برخواسته است:
«مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ»[8]
امام صادق«سلاماللهعليه» براي اينکه اشتباه نکنيم و کلمۀ «ولي» را به معني خاص يعني «اولياء الله» نگيريم، در روايتي ميفرمايند که منظور از «ولي» در اين حديث قدسي، همۀ شيعيان هستند.
جنگ با خداوند، صلح ندارد. بنابراين، اهانت به ساير شيعيان، مخصوصاً اهانت زن و شوهر به همديگر، جنگ با خداوند تعالي است و صلح نخواهد داشت. اهانت به بزرگان دين، روحانيت و مراجع تقليد نيز اوّلاً جنگ با خداوند است و ثانياً دل اهل بيت«سلاماللهعليهم»، از جمله امام زمان«ارواحنافداه» را ميسوزاند و ايشان را ميآزارد.
* کوتاهي در خدمت به خلق خدا، اهل بيت«ع» را ميآزارد
حضرت آیت الله مظاهری با بیان اینکه کوتاهی در خدمت به خلق خدا، اهلبیت را میآزارد، گفتند: راوي ميگويد: در مِني خدمت امام صادق«سلاماللهعليه» بوديم و حضرت براي ما منبر رفته بودند و در ضمن منبر فرمودند: اي شيعيان ما اين قدر دل ما را خون نکنيد! شخصي در وسط جلسه بلند شد و گفت: يابن رسول الله! ما شيعه هستيم و شما را امام ميدانيم، کجا دل شما را خون ميکنيم؟ آقا فرمودند: مانند تو! سپس فرمودند: وقتي از مکّه به مني ميآمدي و پيرمردي خسته بر سر راه ايستاده بود، از تو کمک خواست و تو ميتوانستي او را سوار کني، امّا نکردي! اين کار تو توهين عملي به آن مسلمان است. با اين کارت، دل ما اهل بيت و جدّمان پيغمبر«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» را خون کردي!
وقتي در فرهنگ اهلبيت«سلاماللهعليهم» سوار نکردن پيرمرد، توهين به او تلقّي شود، غيبت کردن و شايعه پراکني و تهمت زدن و رو در رو جسارت کردن، نمّامي و سخن چييني، ظلم و ... چه اثري خواهد داشت و چقدر ايشان را ميآزارد؟
* لزوم عبرت از تاريخ و پرهيز از ظلم، نمّامي و سخن چيني
ایشان در ادامه افزودند: آل برامکه ايراني الاصل بوده و حکومت هارون را قبضه کرده بودند. در حکومت بني عبّاس، به قدري اين خاندان تسلّط داشتند و مقرّب بودند که ميتوان گفت: هارون هيچ کاره بود. امّا اين تقرّب و عظمت، در يک شب شکست خورد؛ به طوري که دو سه روز نگذشته، آل برامکه به گدايي افتادند. تاريخ نويسان مطالب عجيبي دربارۀ نابودي خاندان برمکيان ذکر ميکنند، ولي همينقدر بايد دانست که حکومت با عظمت و تقرّب بينهايت و سلطنت آنان، چند شبه واژگون شد و موجب سرنگوني يکبارۀ برامکه گرديد.
تاريخ نويسان علّت نابودي برامکه را نمّامي و سخن چيني آنان دربارۀ امام موسي کاظم «سلاماللهعليه» ميدانند. علي بن اسماعيل پسر برادر امام هفتم«سلاماللهعليه» و آدم پول پرستي بود؛ لذا حکومت وقت با وعده و وعيد او را به بغداد احضار کرد. وقتي امام کاظم«سلاماللهعليه» از سفر او آگاه شدند، به او گفتند: از خدا بترس و به اين مسافرت نرو و فرزندان مرا يتيم نکن. ولي او به سخن امام توجّهي نکرد و در بغداد نزد يحيي برمکي آمد.
يحيى اخبار مربوط به حضرت موسى بن جعفر«سلاماللهعليهما» را از او دريافت كرد و با افزودن مطالب ديگري به هارون گزارش داد، سپس علي بن اسماعيل را نزد هارون برد و چون هارون از او دربارۀ امام کاظم«سلاماللهعليه» پرسيد، على بن اسماعيل سخن چينىهاي فراواني کرد و تهمتهاي بسياري به آن حضرت زد و شايعاتي نظير او براي خود بيعت جمع ميکند و اموال بيشماري از مردم گرفته و جمع ميکند و ... بيان کرد. هارون اين سخنان او را گوش داد و دستور داد دويست هزار درهم به او بپردازند.
نتيجۀ ظلم و سخن چيني و تهمت او به امام معصوم اين شد که در همان روز گرفتار اسهال شديدى شد، به گونهاي که رودههايش بيرون زد و هرچه تلاش کردند نتوانستند او را مداوا کنند. به همان حالت درد ميکشيد تا هنگامى كه پولهاي اهدايي هارون را آوردند. او در حالي که جان مىكند، گفت: من كه در حال مرگم با اين اموال چه كنم!؟[9]
حضرت آیت الله مظاهری خاطرنشان ساختند: نتيجۀ ظلم به بندگان خدا، بعضي اوقات فوراً گريبانگير انسان ميشود، مانند همين ظلم علي بن اسماعيل و گاهي ممکن است مقداري طول بکشد مانند يحيي برمکي که پس از مدتي در اثر نيرنگ بر عليه امام هفتم«سلاماللهعليه» گرفتار و بدبخت شد. از این رو بايد توجّه داشت که اگر جايي آتش بگيرد، تر و خشک با هم ميسوزند. نمّامي و سخن چيني يک نفر مانند يحيي برمکي و ظلم او، آتشي شد که وقتي شعلهور گرديد، آل برامکه را به گدايي انداخت و بالاخره آنان را نابود کرد.
* آتش ظلم، فراگير است
ایشان در توصیه ای به همه گفتند: از همه خصوصاً جوانان تقاضا دارم که مواظب زبانتان باشيد، مواظب گفتار و کردارتان باشيد و بدانيد که گفتار و کردار شما در بعضي اوقات، از مار بدتر ميشود. آتش ظلم وقتي روشن شود، حتّي بچههايش را هم ميسوزاند. نظير کسي که در يک اطاق آتشي برافروزد که خود و زن و فرزندانش، حتّي بچۀ درون گهواره را نيز ميسوزاند. ظلم و ستم، نمّامي و سخنچيني، توهين و بالاخره ظلم به ديگران و مخصوصاً به کسي که پناهي جز خدا ندارد، بهطور عجيبي غضب خداوند را به خروش در ميآورد و ناگهان همهجا و همه کس را فرا ميگيرد، درحالي که يک نفر اين ظلم را مرتکب شده است، درحالي که نمّامي و سخنچيني را فقط يحيي برمکي کرده است، ولي ظلم او طايفۀ بزرگي مثل برامکه را نابود ميکند.