بسیار ساده و بی شیله پیله حرف میزند. از گفتن اشتباهات خود ابایی ندارد بلکه آن را فرصتی برای خودسازی میداند. حتی از خاطرات دوره نوجوانیاش که پاکتهای مجالس را میشمرد و به دنبال هیئات میکروفون دار(!) بود نیز برایمان گفت...
منبری خاص مراجع بزرگی همچون حضرات آیات بروجردی و گلپایگانی بوده و سخنرانی در بیت بنیانگذار انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) را نیز در کارنامه خود دارد.
عهد و پیمانی را از پدرش آموخت که میبایست با حضرت زهرا(س) ببندد. نتیجهاش نیز این شد که هرگاه بر منبر تکیه میزند، مطلبی بر زبانش جاری میشود که صلاح آن محفل و جمع است. به قول خودش، هنوز نیامده روزی که بگویم ای کاش فلان مطلب را میگفتم یا فلان موضوع را بر زبان جاری نمیکردم.
آنچه در پی میآید، ماحصل گفتگوی خبرگزاری حوزه با حجت الاسلام والمسلمین سید ابوالفضل یثربی میباشد:
* بیوگرافی اجمالی از خودتان بیان بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم.
بنده سیدابوالفضل یثربی هستم. پدرم سید زینالعابدین از علما و سادات چاووشی بودند. نوه دختریِ حضرت آیتالله جبل عاملی ـ که به شمشیرالعلما ملقب بود،ایشان (پدربزرگ) اهل جبل عامل و از نوادگان شیخ بهایی بود.
* پدرتان اهل منبر و وعظ بودند؟
بله، از نوجوانی منبر میرفتند.
* چه شد که طلبگی را برگزیدید؟
من زود وارد حوزه شدم.
ذهن خوبی داشتم، به همین دلیل یک سال زودتر از هم دورهایها کلاس ششم (مقطع ابتدایی) را به اتمام رساندم. پس از آن پدرم پرسید، طلبگی را دوست داری؟ بنده نیز اعلام آمادگی کردم.
* روز ثبت نام حوزه چطور بود؟ کدام مدرسه را انتخاب کردید؟
روزی که به همراه پدرم به مدرسه رضویه (قم) جهت ثبت نام آمده بودم، «سید احمد» آقا زاده «آیت الله العظمی بروجردی» را نیز آورده بودند که نزد آمیرزا علی حکمی "مصدر اصل کلام است" را شروع کند.
آمیرزا علی از علما و اساتید برجسته این مدرسه بود و ید طولایی در ادبیات داشت. ایشان با پدرم آشنایی داشتند و تا مرا دیدند گفتند: "بیا، سید احمد هم آمده و دنبال هم مباحثهای می گردد ، به این ترتیب هم مباحثه فرزند آیت الله برو جردی شدم .
خلاصه اینگونه دوران طلبگی ما آغاز شد. صبح تا ظهر درس و مباحثه داشتیم. بعداز ظهرها دوباره درس را شروع میکردیم تا نیم ساعت مانده به اذان.
* مباحثه با فرزند مرجع بزرگی همچون آقای بروجردی چطور بود؟
حال که این سوال را پرسیدید، اجازه دهید خاطره جالبی نقل کنم:
یک روز بعدازظهر، زنگ خانه ما زده شد. دیدم آمیرزا علی حکمی است. نگاه نگرانی داشت و گفت؛ دستم به دامنت. گفتم اختیار دارید استاد، این چه حرفی است(؟!). گفت: "آقا (آیتالله بروجردی) از سید احمد مطلبی را سوال کردند و او نتوانست جواب دهد. خدمتشان احضار شدم. پاسخی نداشتم ولی انگار امام زمان(عج) در دهانم انداخت که به آقای بروجردی عرض کردم، از هم مباحثهاش سیدابوالفضل نیز پرسش فرمایید ،اگر او هم بلد نبود؛ مقصر من هستم. آقا قبول کردند و اکنون بناست فردا خدمتشان شرفیاب شوی".
آمیرزا علی روحانی بسیار مقید و متعهدی بود. پس از اینکه جریان را شرح داد، گفت "از حالا تا فردا من در اختیارت هستم". بنده خدا واهمه داشت من نیز در درس کم کاری کرده باشم ولی به ایشان عرض کردم که خیالتان راحت باشد.
فردای آن روز به اتفاق استادم آمیرزا علی حکمی خدمت آیتالله بروجردی رفتیم. ایشان به حاج محمد حسین فرمودند که جامعالمقدمات بیاورید که من بلافاصله گفتم، آقا اجازه میفرمایید از حفظ بخوانم؟ ایشان سر خود را به نشانه تایید تکان دادند.
خیلی سریع شروع به خواندن کردم که «احسن کلمة یُبتدأ بها الکلام و خیر خبر یُختتم به المرام، حمدک اللهم علی جزیل الانعام و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله البرره سیما ابن عمه و وصیه...». در همین بین، آقای بروجردی به خادم خود فرمودند که "احتیاج به کتاب ندارد، از حفظ میخواند".
پس از آنکه سوالات را جواب دادم، ایشان دستی به زیر تشک بردند و یک بسته اسکناس 5 تومانی به من دادند و من پول را به آمیرزا علی دادم. آقای بروجردی بسیار از این حرکت من شگفت زده شدند و سه مرتبه خطاب به بنده فرموردند: "عجب! حقا که در بیت علم تربیت شدی! بارکالله... بارکالله".
* پس برای آقای بروجردی منبر هم رفتید؟!
بله، قرائت درس در میان جمعیت حاضر در بیت آقای بروجردی بسیار پر برکت بود. اصلاً جرقه منبر رفتنم از همانجا زده شد و ترسم ریخت؛ بطوریکه مجالس علما برای من روانتر از مجالس عوام شده بود.
* اولین منبر رسمی خود را به یاد دارید؟
بله، صد البته. هیچوقت فراموش نخواهم کرد.
* چطور؟ اتفاق خاصی افتاده بود؟
شب ولادت حضرت زهرا(س) بود و مراسمی در منزل برپا کردیم. حضرات آیات بروجردی، روحانی، حاج میرزا ابوالقاسم، حاج میرزا ابوالحسن، سیدمحمود پدر سیدصادق، آقای سلطانی، سید حسین قاضی و ... دورتادور دو اتاق بزرگ منزل که تو در تو بود، نشسته بودند. همه مجلس از سادات بودند و متفرقه نبود.
شبهای گذشته آقا محمود شاهاحمدی میآمد و ذکر توسلی میکرد، ولی آن شب نیامد. سراغ پدرم رفتم و عرض کردم "آقا محمود نیامده، شما ذکر توسلی کنید". میرزا ابوالقاسم روحانی که کنار پدرم نشسته بود اعتراض کرد و رو به ایشان گفت "به آقازادهتان بگوببد منبر برود".
نشسته بودم که صدای پدرم را شنیدم: "سیدابوالفضل پاشو برو منبر بابا". شُکّه شده بودم، من هنوز تا آن روز منبر نرفته بودم. از جا برخاستم و بر صندلی تکیه زدم. "ولای حضرت زهرا(س)" را بلد بودم، «علیالله فی کل الامور توکلی» را خواندم، پس از آن نیز اشعاری در آن زمینه بر لب جاری کردم.
القصه، مجلس گرفت و مرحوم میرزا ابوالقاسم 5 تومان به من صله داد. این درحالی بود که برای هر منبر 5 ریال به منبری میدادند. مورد تحسین بسیار قرار گرفتم و آقای روحانی خطاب به بنده گفتند "تو از همین حالا آمادهای که ضمن درس و بحث، منبر هم بروی".
* در منبر رفتن، خط مشی چه کسی را دنبال میکردید؟
پدرم. البته مرحوم برقعی هم روی من بسیار موثر بود؛ همه دفاترش را دارم.
* حُسن منبر ایشان چه بود؟
خلوص نیت.
پدرم زندگی را از راه منبر اداره میکرد و وجوهات نمیگرفت. شهریهاش را هم به نیازمندان میداد. من نیز همچون ایشان تا الان شهریه نگرفتهام، عهد بستم که از راه امام حسین(ع) اداره شوم.
* آن اوایل که تازه منبر را شروع کرده بودید، کارت زرد هم گرفتید؟!
بله، بسیار وقت میبرد تا پخته شویم ما... .
پدرم و آقا مرتضی برقعی خیلی مراقبم بودند. آقا محمود طباطبایی به پدرم گفته بود این گنج (منابع منبر) را به پسرت هم بده.
* مرحوم برقعی به شما توصیه هم میکرد؟
مستقیماً توصیه یا تذکر نمیداد. بیشتر به گونهای بود که من به سمت ایشان کشیده میشدم و سوالاتی پیرامون سند روایات و شگردهای سخنوری از ایشان میپرسیدم.
* ایشان در منبر تحت تاثیر چه کسی بودند؟
مرحوم میرزا محمدتقی اشراقی. میرزا محمدتقی آدم بزرگی بود؛ تا حدی که رادیو لندن روز رحلت ایشان اعلام کرد: امروز چهارمین ناطق دنیا، از دنیا رفت.
* ویژگی خاص منبر آقا مرتضی برقعی چه بود؟
مقدمه. مقدمه منبرش همیشه با موضوع مجالس بسیار هماهنگی داشت.
مراسم درگذشت همسر آیتالله بروجردی که در فیضیه برگزار شد را ایشان منبر رفت. در ابتدای منبر آیه «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موّدة و رحمة» را خواند. من کنار آقای بروجردی نشسته بودم که رو به من کردند و گفتند: سیدمرتضی مقدمه را خیلی خوب شروع کرد.
* الان چطور؟ سخنرانان این قوانین رعایت نمیکنند؟
خیر متاسفانه. سخنران را باید در مقدمه شناخت. منبریهای معروف، آیهای مثل یا ایها الذین آمنو اتقوا الله و کونوا مع الصادقین» را میخوانند و وارد بحث میشوند. بعد هم یکی از مراحل اخلاق را بیان کرده و شروع به صحبت پیرامون آن میکنند.
پس از مقدمه؛ ذی المقدمه، نتیجهگیری و به تناسب روضه خواندن اهمیت دارد. ولی حالا بسیاری منبرها سَر و تَه ندارد(!).
* ابوی چه توصیههایی به شما داشتند؟
جا دارد این خاطره را نقل کنم:
یک روز زمستانی، بنده در معیّت پدر از مجلس روضهای برمیگشتیم. بین راه پاکتی که دریافت کرده بودم را باز کردم و شمردم.
آن سال با سالهای پیشین تفاوتهایی داشت. تا سال گذشته بلندگو در مجالس به ندرت دیده میشد ولی آن سال تمام هیئات، بلندگو خریده بودند. در درگاه محل جلسه، فرش گسترانده بودند و خلاصه مجالس آن سال، رونق و تشریفات خاصی داشت.
درحالی که قدم میزدیم رو به پدر کردم و پرسیدم که "پاکت شما چقدر است؟". ابوی پاسخ دادند، "برای چه میپرسی؟". گفتم که "امسال مجالس خیلی تشریفاتی شده، حتما پاکتها هم تغییر محسوسی کرده است".
هنوز جملهام تمام نشده بود که پدر کنار دیوار ایستاد و پرسید "مگر پاکتت را میشماری؟". گفتم "نباید بشمارم؟!". اشک در چشمانشان حلقه زد و گفت "با امسال، 49 سال است که منبر میروم. تا به الان پاکتی را به قصد شمارش باز نکردهام. پاکتهای محرم و صفر را کناری میگذارم، بعد از اتمام این دوماه باز میکنم و به تناسب نیاز خرج میکنم. اگر خواهرانت جهیزیه بخواهند، با آن پول تهیه میکنم و مابقی را بین سال خرج میکنم.
از شرمندگی نمیدانستم چه کنم، گفتم "آقاجان نمیدانستم...". دستش را بر شانهام گذاشت و به یکباره گرمای عجیبی در آن سرمای زمستان بدنم را فرا گرفت. گویا پاره آتش بود، عرق شرمم جاری شد.
پدرم گفت "اگر بدون توجه به پاکت میتوانی منبر بروی؛ برای ارباب بخوان. اگر میخواهی سر از محتوای پاکت درآوری، تا جوانی برو دنبال کار دیگری و عمرت را تلف نکن". این را که به من گفت، گریست. من هم ناخودآگاه اشکم جاری شد. بعد رو به من کرد که گفت "پسرم دعایت میکنم".
* تاثیر این دعای پدر را متوجه شدید؟
بله! تاثیر عجیبی داشت. از آن شب به بعد، هر وقت که میخواهم منبر بروم، هرچه فکرمیکنم درمورد چه موضوعی صحبت کنم، ذهنم یاری نمیکند. ولی زمانیکه روی منبر مینشینم، تا میگویم "بسم الله الرحمن الرحیم"، آیه یا حدیثی به ذهنم خطور میکند و مورد بحث قرار میدهم.
تا به حال هم به لطف خدا و اهلبیت(ع) پیش نیامده که بگویم ای کاش فلان مطلب را میگفتم و یا ای کاش فلان مطلب را بر زبان جاری نمیکردم.
* نکته طلایی اصول منبر را از که آموختید؟
پدرم.
* پس شما تمام منابر خود را مدیون ابوی هستید.
بله، دقیقاً. ایشان نکاتی را به من آموختند که همان موجب تقویت منبر و درنتیجه رضایت مخاطبان شد. به همین دلیل بزرگانی همچون حضرات آیات گلپایگانی و بروجردی حقیر را برای سخنرانی در مجالس روضهشان دعوت میکردند.
* خب آن نکته طلایی را میفرمایید تا ما هم استفاده کنیم؟!
با وضو روی منبر نشستن.
پدرم همیشه توصیه میکرد که بدون وضو بر منبر اباعبدالله(ع) تکیه نزن. ایشان با گریه به من میگفت " با امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) عهد ببند که من بدون طهارت روی منبر نمینشینم؛ شما نیز که اهلبیت(ع) طهارتید به من کمک کنید".
روزی به ابوی عرض کردم میخواهم فلانجا منبر بروم، در چه زمینهای صحبت کنم؟ ایشان پرسید "عهدی که با هم کردیم یادت هست؟". گفتم بله. گفتند "تو با طهارت روی منبر بنشین، هر چه که برای آن منبر لازم باشد، خودش میآید". واقعا هم چنین شد. تا به الان هر چه دارم از آن عهد دارم. ناراضی هم نیستم. بیش از آن چه مایه دارم مورد توجه هستم.
* در حضور امام راحل نیز سخنرانی کردهاید؟
من همواره در محضر امام(ره) بودم و در مجالسشان حضور داشتم. اولین سال که حضرت امام(ره) به قم آمدند، مراسم عزاداری را در دهه عاشورا برگزار کردند. مسئول جلسات نیز مرحوم آقای حجت امام جماعت مسجد امام زینالعابدین(ع) بود.
از روز اول تا چهارم را من منبر رفتم و گفتم دیگر نمیتوانم بیایم چون باید بیوت دیگر مراجع نیز بروم. مرحوم آقای حجت گفت؛پس روز هشتم بیا. گفتم از هفتم خانه آقای گلپایگانی منبر میروم. خلاصه قبول کردم و روز هشتم محرم رفتم بیت امام که مرحوم حاج علیاکبر کوثری پدر حاج آقا محمد منبر بود.
زمان طوری تنظیم شده بود که ایشان 9:45 میکروفون را به من تحویل دهد و سخنرانی را شروع کنم. آن موقع برعکس الان، اول مداحی و پس از آن سخنرانی بود. ساعت 10 شد و حاج علی اکبر هنوز از منبر پایین نیامده بود. آقای حجت با چهره ای پریشان، اضطراب آن را داشت که هرلحظه امام برسد و سخنرانی هنوز شروع نشده باشد. الحمدلله امام در مسیر به دلیل ازدحام جمعیت دیر رسیدند و تا آن موقع، من منبر را آغاز کرده بودم.
حضرت امام با "درود" "درود" مردم وارد شدند و در درگاه جلسه نشستند. وارد روضه شدم و مصیبت حضرت علی اکبر را خواندم؛ «السلام علی اول قتیل من نسل خیر سلیل...» گفتم به یاد عزیز از دست رفته این بیت که طاقت ندارم اسمش را ببرم... . امام سرشان را بلند کردند، نگاهی به من انداختند و سپس بسیار گریستند.
* کمی به عقب برگردیم، همبحثی با آقازاده آیتالله بروجردی به کجا انجامید؟
سیداحمد چند سال پس از آغاز دوره طلبگی به حوزه علمیه نجف رفت. روزی بنده در زمان تعطیلات حوزه قم، در معیّت ابوی به نجف مشرف شدم. آن موقع چون به سن قانونی نرسیده بودم، جزو گذرنامه پدرم بودم. سیداحمد را درعراق دیدم و چندروزی باهم بودیم.
وقتی خواستیم به ایران برگردیم، سیداحمد به پدرم اصرار کرد که من بمانم ولی ایشان موافقت نکرد و گفت "سیدابوالفضل جزو شناسنامه من است". سیداحمد گفت "اقامتش را درست میکنم". باز هم پدرم زیر بار نرفت و گفت "هوای نجف خشک است، شما هم نوجوان هستید، حوزه قم برای شما بهتر است(!)".
* پس راهتان از سیداحمد بروجردی جدا شد؟
بله. پس از آنکه به قم آمدیم، با حاج آقا مهدی گلپایگانی(ره) همبحث شدم و در مدرسه رضویه نزد شیخ محمد اشعری، انموذج و صمدیه را شروع کردیم. حجرهمان اطراف بازار کهنه بود، پنجشنبهها محضر آقای گلپایگانی میرفتیم و امتحان میدادیم.
*رابطهتان با آیتالله گلپایگانی چطور بود؟
ایشان خیلی به بنده لطف داشتند.
آیتالله گلپایگانی عصرهای عاشورا مجلس روضه داشتند و بعضاً من منبر میرفتم. اول خود آقا روضه میخواندند؛ چراکه میگفتند "میخواهم اسمم جزو ذاکرین امام حسین(ع) ثبت شود". پس از ایشان من منبر میرفتم. گاهی به بنده میفرمودند "برایم دعا کن" که عرض کردم ما ریزهخوار سفره شما هستیم.
* درس و بحث را چه کردید؟ کنار گذاشتید و به سراغ منبر و وعظ رفتید؟
خیر، تحصیل را رها نکردم. ضمن منبر، درس آقایان گلپایگانی و نجفی میرفتم. با آقای نجفی رابطه نزدیکی داشتم و مدتی نیز امر سخنرانی و مجلسداری ایشان با من بود.
قوانین و رسایل را آقای اعتمادی و کفایه از وجود آقای سلطانی بهره بردم. برای فراگیری رسایل و مکاسب نیز به مسجد فاطمی درس آقای ستوده میرفتم.
* مدیر وقت مدرسه رضویه چه کسی بود؟
حاج غلامحسین شرعی.
* برخوردشان با طلاب؟
انسان دوست داشتنی بود.
این را بگویم، کمی فضا عوض شود: شیخ محمدعلی شرعی کاری کرده بود که موجب رنجش حاج شیخ غلامحسین شد و حاج شیخ عصایش را بالا آورد که تنبیهش کند. در همان لحظه شیخ محمدعلی آیه سجدهدار خواند و حاج شیخ به سجده افتاد. شیخ محمدعلی هم که دید موقعیت مناسب است، فرار کرد.
* سخن آخر؟
در پناه مولا امیرالمومنین(ع) باشید.