جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
شهید مطهری

حوزه/ مرحوم راشد صفحه ای از کتاب منظومه را می گشاید و از ایشان می خواهد تا به ترجمه و شرح آن بپردازد. مطهری مباحث منظومه را با توجه به اشارات و اسفار به تفصیل شرح می دهد. راشد که از فضل او در حیرت می ماند رو به وی کرده و می گوید: صبر کن ما از بیست بالاتر نداریم. این نمرۀ بیست؛ حالا مطلب را ادامه بده تا ما استفاده کنیم!.

سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، به مناسبت سالگرد شهادت استاد شهید مرتضی مطهری، فعالیت های فرهنگی، سیاسی و سیروسلوک عرفانی این مبارز نستوه را مورد بررسی قرار داده است.

استاد مرتضی مطهری در 13 بهمن 1298 ش، مطابق با 12 جمادی الاولی 1338 ق. در یک خانواده روحانی در روستای فریمان پا به عرصۀ وجود نهاد. پدر وی حاج شیخ محمد حسین از شخصیت های روحانی و مورد توجه این قریه بود. وی از شاگردان آخوند خراسانی بود که در 1313 ق. از نجف به مشهد باز می گردد.

تقوا و فضایل اخلاقی این مرد روحانی زبانزد عام و خاص بوده است. آیت الله العظمی مرعشی نجفی وی را شخصیتی بی نظیر می دانست.

با وجود آن که وی از فقر بسیار برخوردار بود، هرگز از وجوهات شرعی استفاده نمی کرد و از راه حق الزحمه ای که بابت نوشتن سند برای مردم دریافت می کرده و ادارۀ یک دفتر ازدواج و طلاق، زندگی خود را تأمین می کرد. وی دارای دو دختر و پنج پسر، به نام های محمدعلی، مرتضی، محمدباقر، محمدتقی و حسن بود.

مادر مرتضی نیز بانویی پرهیزکار و از حافظه ای قوی و قدرت بیان والایی برخوردار بود. اشعار بسیاری را با حضور ذهن فوق العاده از حفظ داشت، به گونه ای که اگر کسی بیتی از شعری را می خواند، به سرعت دنبالۀ آن را نقل می کرد. وی از طب سنتی اطلاعات خوبی داشت و به معالجۀ زن های روستای خود می پرداخت. به قول مطهری، پدرش 60 سال طبیب روحانی و مادرش سالیان دراز طبیب جسمانی مردم بود.

دوران کودکی

مرتضی از همان دوران کودکی فردی باهوش بود. و چون بازی گوشی های دوران کودکی در او دیده نمی شد، هم بازی های وی گلایه داشتند که چرا با آنها بازی نمی کند. همین امر موجب نگرانی پدر و مادر او شد؛ زیرا گمان می کردند که وی دچار برخی مشکلات روحی شده است.

علاقه به کتاب از پنج سالگی در مرتضی نمایان شد. در همان سن و سال به کتابخانه پدر می رفت و نظم کتاب ها را به هم می ریخت.

مادرم می گفت: خوب، بچه به کتاب علاقه دارد، او را به مکتب بفرست، پدرم می گفت: آخر سنّش اقتضا نمی کند. بالاخره او را به مکتب فرستادند. صاحب مکتبخانه، آقایی به نام شیخ علی قلی بود. مرتضی اشتیاق فراوانی به درس داشت. مادرم می گفت: تابستان بود. نیمه های ماه بود و هوا صاف و مهتابی. شب بیدار شدم و دیدم مرتضی در بستر نیست. نگران شدم و فکر کردم شاید به دستشویی رفته است. آن جا هم نبود. همه را بیدار کردم و همه جا را جست و جو کردیم. اوایل صبح، دیدم یکی از کشاورزان روستا او را بغل کرده و به خانه می آورد. پرسیدم کجا بودی؟ آن مرد گفت: من در کوچه می رفتم که دیدم این بچه پشت در مکتبخانه چمباته زده و سرش را روی زانویش گذاشته و کتابش را در بغلش گرفته و خوابش برده است. پرسیدم بچه! چرا رفتی؟ گفت: من بیدار شدم، دیدم هوا روشن است فکر کردم صبح است و باید به مکتبخانه بروم.»

مرتضی تا دوازده سالگی در فریمان نزد پدر خویش مقدمات علوم اسلامی را فرا می گیرد. پس از چندی به مشهد رفته و به مدت دو سال در مدرسه ابدالخان همراه با برادر خود به تحصیل می پردازد.

با این که در این ایام، درس های مقدماتی را فرا می گرفت، اما در میان همکلاسی های خود، خوش درخشیده بود. برخی از دوستان او یاد دارند که در همان روزگار، طلاب بسیار با او به بحث و گفت وگو می پرداختند و از فضل وی بهره ها می بردند. دانش و پشتکار او در همین سنّ کم از او یک طلبۀ محبوب ساخته بود. پس از چندی درس را در حوزه مشهد ناتمام می گذارد و به فریمان باز می گردد. مدت دو سال در فریمان به مطالعه آزاد مشغول می شود. بعدها اظهار می دارد که بیشتر مطالعات تاریخی وی مربوط به این دو سال بوده است.

در این سال ها یک سلسله پرسش هایی مربوط به جهان بینی، به ویژه مسئله خدا به ذهن او راه می یابد و مطالعۀ محدود او در زمینۀ مبدأ و معاد موجب علاقه مندی وی به فیلسوفان و عارفان می شود. چنان که خود می گوید:

«تا آن جا که من از تحولات روحی خودم به یاد دارم، از سن سیزده سالگی این دغدغه در من پیدا شد و حساسیت عجیبی نسبت به مسائل مربوط به خدا پیدا کرده بودم. پرسش ها البته متناسب با سطح فکری آن دوره، یکی پس از دیگری بر اندیشه ام هجوم می آورد.

دقیقاً به یاد دارم که در آن سنین که میان 13 تا 15 سالگی بودم، در میان آنها، همۀ علما و فضلا و مدرسین حوزۀ علمیۀ مشهد، فردی که بیش از همه در نظرم بزرگ جلوه می نمود و دوست می داشتم به چهره اش بنگرم و آرزو می کردم که روزی به پای درسش بنشینم، مرحوم آقا میرزا مهدی شهید رضوی مدرس فلسفۀ الهی در آن حوزه بود. آن آرزو محقق نشد؛ زیرا آن مرحوم در همان سال ها (1355 قمری) درگذشت.»

سفر به قم

در سال 1315 ش، مرتضی تصمیم می گیرد برای تحصیل عازم قم شود. روزی که بنا داشت تا همراه دایی خود، حاج شیخ علی راهی قم شود، مادرش آینه و قرآن می آورد تا وی را از زیر قرآن رد کند. در این هنگام، یکی از روحانیون محله به نام سیّد علی صابری جهت بدرقۀ وی می آید. موقع خداحافظی خطاب به مرتضی می گوید: «ان شاء الله می روید بر نمی گردید!» مادر که از این سخن ناراحت می شود خطاب به او می گوید: مرتضی، مادر جان امروز دوشنبه است و 13 صفر، این آقا هم این جمله را بر زبان آورد، حالا نرو! مرتضی در جواب می گوید: مادر جان! اینها خرافات است. شما به این حرف ها توجه نکنید. با این کلام از خانواده خداحافظی می کند و با پول اندکی که پدر به او داده بود، راهی قم می شود.

استاد خود دربارۀ سفر به قم چنین می گوید:

«در آن هنگام که پانزده، شانزده ساله بودم، دربارۀ هر چیزی فکر می کردم و راضی نمی شدم، الّا تحصیل علوم دینی. آن وقت ها فکر نمی کردم که با این اوضاع و احوال دینی چه فکری است. پانزده ساله بودم که به مشهد رفتم، بعد دوباره به محل خودمان برگشتم. در آن جا هم وضع سخت تر از جاهای دیگر بود. پدرم که روحانی و پیرمرد هفتاد، هشتاد ساله بود، او را به زور کشیدند و بردند و مکلّایش کردند. او هم از پشت بام برگشت و چون لباس به تن می کرد از خانه بیرون نمی آمد اما من هم پا را در یک کفش کرده بودم که باید به قم بروم. در آن وقت قم، مختصر طلبه ای داشت، حدود 400 نفر بودند.

در سال های اول و دوم، مرتضی حجرۀ مناسبی پیدا نمی کند و به ناگزیر در یک اتاق نامناسب، در ضلع شرقی مدرسه فیضیه ساکن می شود. فقر در این ایام او را دچار سوء تغذیۀ شدید می گرداند. سیدصدرالدین صدر جهت معالجه او را به بیمارستان نکویی قم می برد. پس از مدتی سلامتی خود را باز می یابد و به تحصیلات خود ادامه می دهد.

مرتضی در سال 1321 به فریمان می رود تا برادر کوچکتر خود محمدتقی را برای تحصیل راهی قم سازد. در این ایام نیز هر دو برادر، با فقر زندگی می کردند. امرار معاش آنها از راه شهریۀ اندک حوزه بود.

در این دوران مطهری مکاسب و کفایه را نزد آﻳت الله سیدمحمد محقق یزدی، معروف به داماد فرا می گیرد. یک سال هم در درس خارج آﻳت الله حجت کوه کمری شرکت می جوید. از مظهر آیات عظام سیدصدرالدین صدر، محمدتقی خوانساری، گلپایگانی، احمد خوانساری و نجفی مرعشی هم استفاده های بسیار می برد.

از سال 1323 که آﻳت الله بروجردی از بروجرد عازم قم می شود به مدت ده سال از درس های فقه و اصول ایشان استفاده می کند. در این ایام از درس های فلسفه میرزا مهدی آشتیانی نیز بهره می برد.

درس نهج البلاغه

در تابستان 1320 مطهری برای فرار از گرما از قم به اصفهان می رود. در آن جا با حاج علی آقا شیرازی که مدرس نهج البلاغه بوده آشنا می شود. در مدت اقامت در اصفهان، از درس های این استاد بزرگ کمال استفاده را می برد. این شخصیت روحانی که مطهری از او به عنوان عالم ربانی یاد می کند، تأثیر بسیاری بر روح وی می گذارد. به نظر مطهری، حاج میرزا علی آقا شیرازی نهج البلاغه مجسم بود. مواعظ نهج البلاغه در اعماق جان او نفوذ کرده بود. کلماتش نشان می داد که پیوندی خاص با امام علی (ع) دارد. وی با نهج البلاغه می زیست و روحش با این کتاب انس خاصی داشت. ارادتش به نهج البلاغه به گونه ای بود که گاه با خواندن مطالب آن اشک از دیدگانش جاری می شد. او شخصیتی بود که از خود رسته و به خدا پیوسته بود.

«در سال بیست که برای اولین بار به اصفهان می رفتم هم مباحثه گرامی ام که اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم، هم مباحثه بودیم و اکنون از مدرسین و مجتهدین بزرگ حوزۀ علمیه قم است، به من پیشنهاد کرد که در مدرسۀ صدر، عالم بزرگی است، نهج البلاغه تدریس می کند بیا برویم به کلاس درس او. این پیشنهاد برای من سنگین بود. طلبه ای که کفایه الاصول می خواند، چه حاجت دارد که پای تدریس نهج البلاغه برود؟ نهج البلاغه را خودش مطالعه می کند و با نیروی «اصل برائت و استصحاب» مشکلاتش را حل می نماید.

چون ایام تعطیل بود و کاری نداشتم و به علاوه پیشنهاد از طرف هم مباحثه ام بود، پذیرفتم. رفتم اما زود به اشتباه خودم پی بردم، دانستم که نهج البلاغه را من نشناخته ام و نه تنها نیازمندم به فراگرفتن از استاد، بلکه باید اعتراف کنم که نهج البلاغه استاد درست و حسابی ندارد.»

درس های امام خمینی (ره)

از همان آغاز طلبگی، مطهری به درس های اخلاق امام خمینی که روزهای پنج شنبه و جمعه ارائه می شد- راه پیدا می کند. پس از تحصیل نیز استادان بزرگ حوزه از امام درخواست می کنند تا درس خارج اصول را در حجرۀ ایشان شروع کنند. این درس در ابتدا به طور خصوصی برگزار می شود، اما به مرور ایشان مشتاقان این درس به حدی زیاد می شوند که کلاس درس ار آن جا به مسجد بالاسر و سرانجام به مسجد سلماسی انتقال پیدا می کند. این درس مدت دوازده سال ادامه می یابد. در درس اصول، امام خمینی به نقد و تحلیل آرای بزرگانی چون شیخ انصاری، آخوند خراسانی، آقا ضیاءالدین عراقی و میرازای نائینی می پرداخت. به گفتۀ شاگردان این درس، امام بیشتر از نظرات و خود حاج شیخ عبدالکریم حائری دفاع می کرد و در این درس، مطهری بیشتر سکوت می کرد و اگر هم گاه سخن می گفت بسیار سنجیده و کوتاه بود.

در این ایام، درس خصوصی عرفان نیز به وسیلۀ امام تدریس می شد که در آن، اشخاصی چون مطهری، منتظری، مرتضی حائری، سیدرضا صدر و عبدالجواد فلاطوری شرکت می جستند.

در محضر علامه طباطبائی

علامه طباطبائی در سال 1324، از تبریز عازم قم می شود. وقتی ایشان به قم می آید مثل یک طلبۀ ناشناس زندگی می کند.

یک روز میرزا جواد آقا خندق آبادی نزد مطهری آمده و می گوید: آقای طباطبائی مرد ملائی است، ایشان درس شفا را شروع کرده اند، شما هم در این درس شرکت کنید. وی با بی اعتنایی می گوید که تدریس کتاب شفا از عهدۀ هر کسی بر نمی آید، گمان نمی کنم ایشان هم بتواند شفا را تدریس کند. آقای خندق آبادی با اصرار مطهری را به آن درس می برد. در همان جلسه وی شیفته و مجذوب درس و بحث علامه طباطبائی می شود.

ایشان میان سال های 32-1329 به تدریس الهیات شفا پرداختند. در این درس منتظری، بهشتی و واعظ زاده خراسانی شرکت می جستند. به گفتۀ یکی از فضلا هنگامی که مطهری در جلسات علامه طباطبائی شرکت می کرد محور بحث ها می شد. گاهی علامه مطالبی را به مدت پنج دقیقه مطرح می کرد، اما مطهری تفصیل آن را در بیست دقیقه بیان می کرد. تقریر ایشان به گونه ای بود که علامه به دقت گوش می داد و از صحبت های ایشان به وجد می آمد. مطهری مطالب علامه را گاه با بیان جدیدتری مطرح می کرد و همین امر موجب می شد تا همۀ حاضران در جلسه درس و بحث سراپا گوش شوند.

فعالیت های علمی و تبلیغی

در آغاز ورود آیت الله بروجردی به قم گزارشی از شیراز می رسد که شخصی به نام شیخ محمد اخباری در آبادۀ شیراز به تبلیغ اخباریگری مشغول است، مطهری که با اخباریگری مخالفتی سرسخت داشت، آنها را متحجّر می دانست به آباده می رود و پانزده روز به سخنرانی می پردازد تا آثار سوء سخنان آن شیخ را از میان ببرد.

مطهری، علاوه بر فعالیت های تبلیغی در سال هایی که در حوزه مشغول تحصیل بود، به تدریس ادبیات، فلسفه (شرح منظومه) منطق(شرح مطالع) کلام (شرح تجرید) و مکاسب و کفایه می پردازد.

در این دوران، علاوه بر تحصیل و تدریس، مطالعاتی را در موضوعات بسیاری از جمله ماتریالیسم دیالکتیک آغاز می کند.

ازدواج

مطهری در سال 1329 با دختر یکی از روحانیون خراسانی به نام آیت الله روحانی ازدواج می کند.

هجرت به تهران

شهید مطهری با ورود به تهران دروس فلسفۀ وی در مدرسۀ مروی آغاز می شود. شرح منظومه از نخستین درس های ایشان بوده است. البته بعدها کتاب های اشارات و شفا را هم تدریس می کرد. یکی از شاگردان درس های مدرسۀ مروی دکتر محمدباقر حجتی است که از سال 1333 به مدت دوازده سال نزد مطهری به تحصیل فلسفه می پردازد. وی دربارۀ آن درس ها چنین می گوید:

«تدریس شرح منظومه پس از چندی جای خود را به شرح "اشارات" داد و استاد گرانقدر، تدریس این کتاب را آغاز کردند و بدان ادامه دادند که پس از مدتی تدریس «شفا» شروع شد. مدت بسیار زیادی، ساعات تدریس استاد، از هنگام طلوع فجر تا مدتی پس از طلوع آفتاب بود.

استادی دانشگاه

در سال 1333 رئیس دانشکده علوم معقول و منقول تصمیم می گیرد تا از برخی فضلا جهت تدریس در آن دانشکده استفاده کند. طبق آیین نامه دانشکده، فضلایی که فاقد مدرک بودند، می بایست در یک سلسله امتحانات شرکت جویند. مطهری که بنا نداشت در امتحانات شرکت کند، به اصرار برادر خود ثبت نام می کند.

پس از ثبت نام، به مدت هشت روز امتحانات کتبی برگزار می شود. به دنبال موفقیت در این امتحانات، از ایشان جهت شرکت در امتحانات شفاهی و مصاحبه دعوت به عمل می آید. در آن جلسه، استادان ممتحن عبارت بودند از: حسینعلی راشد، سبزواری و جواد تارا. مرحوم راشد صفحه ای از کتاب منظومه را می گشاید و از ایشان می خواهد تا  به ترجمه و شرح آن بپردازد. مطهری مباحث منظومه را با توجه به اشارات و اسفار به تفصیل شرح می دهد. راشد که از فضل او در حیرت می ماند رو به وی کرده و می گوید: صبر کن ما از بیست بالاتر نداریم. این نمرۀ بیست؛ حالا مطلب را ادامه بده تا ما استفاده کنیم!.

پس از توضیحات مفصل، راشد دوباره می گوید: واقعاً بهره بردم. بدین ترتیب شهید مطهری از تاریخ سوم مهر 1334 به عنوان معلم دانشکده علوم معقول و منقول مشغول به کار می شود.

فعالیت های فرهنگی

با عزیمت از قم به تهران، مطهری به فعالیت های فرهنگی بسیاری می پردازد. علاوه بر تدریس در دانشگاه و مدرسۀ مروی، با برخی نشریات مانند مکتب تشیع و مکتب اسلام همکاری های خود را آغاز می کند. با تأسیس مکتب تشیع در سال 1336، کمک های فکری به دست اندرکاران آن می دهد و برخی مقالات خود را نیز در آن نشریه منتشر می سازد. مقالاتی چون اصالت روح، قرآن و مسئله ای از حیات و توحید و تکامل نمونه ای از آنهاست. از سال 1337 هم که مجله مکتب اسلام تأسیس شد، همکاری ایشان با اعضای هیئت تحریریه آن آغاز می شود. برخی آثار ایشان مانند سیری در نهج البلاغه، اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب ابتدا در آن مجله منتشر شد.

انجمن اسلامی پزشکان که حدود سال 1338 تأسیس شد هر دو هفته یک بار برنامه های سخنرانی داشت. مطهری از جمله سخنرانان این انجمن در طول طولانی بود. مباحث توحید، نبوت، معاد، مسئله حجاب، بردگی از نظر اسلام، ربا، بانک و بیمه، نمونه ای از درس و بحث های مطهری در این انجمن بوده است.

فعالیت های سیاسی

در سال هایی که مطهری در تهران بود، هم درگیر فعالیت های علمی و فرهنگی بود و هم فعالیت های سیاسی. البته فعالیت های سیاسی او خیلی حساب شده و مخفیانه بود. اسناد ساواک نشان می دهد که همواره دستگاه امنیتی کشور مراقب او بوده است.

در یکی از اسناد ساواک آمده که در مورخ 29/10/40 در یک سخنرانی اظهار می دارد: «دهقان بیسواد نمی تواند جامعۀ مستقل داشته باشد و در اسلام دستور است که مسلمان نباید دست تکدّی به روی این و آن، دراز کند و این وام ها به خصوص وام های بلاعوض، گدایی است.»

در نهضت اسلامی 15 خرداد 1342 مطهری دستگیر و روانۀ زندان می شود، علت دستگیری هم سخنرانی تندی بوده که در همان شب ایراد کرده بود.

مدت بازداشت شهید مطهری چهل روز به طول کشید و سرانجام در 26 تیر ماه 1342، از زندان آزاد می شود. پس از آزادی از زندان، فعالیت های فکری سیاسی وی ادامه پیدا می کند.

سخنرانی های او در مسجد هدایت به طور غیرمستقیم در جهت روشنگری نهضت امام خمینی بود. اسناد ساواک نشان می دهد که اکثر سخنرانی های ایشان را مأموران ساواک زیر نظر داشتند.

شهید مطهری با هیئت مؤتلفۀ اسلامی نیز همکاری بسیار داشت. آنها نیز با استاد به رایزنی می پرداختند و از اندیشه های ایشان بهره می بردند. این جمعیت درصدد تشکیل شورای فقاهتی و سیاسی برمی آید. به پیشنهاد آنها و تصویب امام، آقایان بهشتی، مطهری، انواری و مولایی به عضویت این شورا درمی آیند.

سیر و سلوک عرفانی

مطهری از جوانی اهل تهجّد و شب زنده داری بود. گریه ها و راز و نیازهای شبانۀ او نشان از حالات معنوی و صفای درونی او داشته است. با همۀ آن عبادت ها از حدود سال 50 تحول روحی خاصی در وی پیدا می شود.

هنگامی که مطهری احساس می کند که باید به سیر و سلوک عرفانی بپردازد، تصمیم می گیرد تا از اشارات یکی از عارفان بالله استفاده کند، لذا وعدۀ دیداری را با علامه طباطبائی می گذارد تا از ایشان کسب تکلیف کند و این که چه کسی برای این کار مناسب است. در عالم رؤیا مشاهده می کند که به خدمت علامه رسیده و ایشان آیت الله سیدمحمد حسینی تهرانی را به ایشان معرفی می کند. از قضا هنگامی که به سراغ علامه طباطبائی می رود، بدون آن که از خواب خود سخن به میان آورد، به محض آن که خواستۀ خود را در میان می گذارد، علامه، مرحوم تهرانی را جهت این امر مطرح می کند. مطهری نیز سال ها طبق نظر علامه عمل می کند.

آیت الله تهرانی که از دوستان قدیم مطهری بود، در سیر و سلوک خود تحت تربیت روحی علامه طباطبائی و میرزا هاشم حداد قرار داشت.

مبارزی نستوه

از دهه پنجاه به بعد سخنرانی های وی در دانشگاه های مختلف افزایش یافت. از جمله آن که در سال 1352 چند سخنرانی در باب شناخت قرآن، در دانشگاه صنعتی شریف ایراد کرد.

در مورخۀ 26/8/51 به وسیله ساواک دستگیر و دو روز بعد آزاد شد.

فعالیت های سیاسی مطهری موجب شد تا در دوم تیرماه 1354 ممنوع المنبر شود. ساواک به همۀ واحدهای خود در شهرستان ها دستور می دهد تا مراقب باشند که او در هیچ شهرستانی سخنرانی نکند.

یکی از فعالیت های مهم وی در همین سال، جلسات درس شرح منظومه بود که در منزل ایشان تشکیل می شد و جمعی از اساتید فلسفه دانشگاه تهران در آن حضور پیدا می کردند.

سفر به نجف

در سال 1355، شهید مطهری به نجف می رود و با امام خمینی دربارۀ وضعیت حوزۀ علمیه قم و مسائل نهضت اسلامی بحث و تبادل نظر می کند. در همین سال جامعۀ روحانیت مبارز را با همکاری تنی چند از دوستان خود بنیان گذاری می کند.

چند ماه قبل از انقلاب، هنگامی که امام خمینی (ره) در پاریس بود، به آنجا سفر کرد و در ملاقات با ایشان برخی از مسائل انقلاب را مورد تبادل نظر قرار داد. در همین سفر، اطرافیان امام متوجه می شوند که رابطۀ امام با ایشان به گونۀ دیگری است. اعتقاد و اطمینانی که امام به ایشان دارد، به هیچ کس دیگری ندارد.

امام خمینی علاقه خاصی به مطهری داشت، هرگاه وی سخن می گفت، امام به دقت به مطالب وی گوش می داد و حتی با دیدن ایشان، شادی و نشاط خاصی پیدا می کرد.

در همین سفر پاریس، امام مسئولیت تشکیل شورای انقلاب را بر عهده ایشان می گذارد. در آنجا جلساتی با حضور مطهری، صدوقی، محلاتی، محی الدین انواری، ابراهیم یزدی و یکی دو نفر دیگر، تشکیل و در این باره بحث و گفت وگو می شود.

شهادت

از دهه پنجاه به بعد، شهید مطهری درگیر مبارزه با جریان های فکری منحرف بود. برخی گروه ها مانند مجاهدین خلق با اندیشه های وی مخالف بودند. در این اواخر یک گروه جدید به نام «فرقان» پیدا شد که شخصیت هایی مانند مطهری را خطر بزرگ در جهت ترویج اندیشه های خود می دانستند به ویژه آن که در مقدمه چاپ هشتم کتاب «علل گرایش به مادیگری» مطلبی با عنوان «ماتریالیسم در ایران» نگاشته بود و در آن عقاید گروه فرقان و تفسیرهای انحرافی آنان از قرآن را مورد نقد و تحلیل قرار داده بود.

سرانجام این گروه کمر به قتل وی می بندند و ایشان را در روز سه شنبه 11 اردیبهشت 1358 ساعت ده و بیست دقیقه شب به شهادت می رسانند. در محل شهادت اعلامیۀ گروه فرقان پخش شده بود که در آن نوشته بود: «خیانت شخصی مرتضی مطهری در به انحراف کشاندن انقلاب توده های خلق بر همه روشن بود، لذا اعدام انقلابی نامبرده انجام پذیرفت.»

خواب قبل از شهادت و نقل آن برای همسر خود

«الان خواب دیدم که من و آقای خمینی در خانۀ کعبه مشغول طواف بودیم که ناگهان متوجه شدم حضرت رسول(ص) به سرعت به من نزدیک می شوند. همین طور که حضرت نزدیک می شدند، برای این که به آقای خمینی بی احترامی نکرده باشم، خودم را کنار کشیدم و به آقای خمینی اشاره کردم و گفتم: یا رسول الله! آقا از اولاد شمایند. حضرت رسول(ص) به آقای خمینی نزدیک شدند. با ایشان روبوسی کردند و بعد به من نزدیک شدند و با من روبوسی کردند. بعد لب هایشان را بر روی لب های من گذاشتند و دیگر برنداشتند و من از شدت شعف از خواب پریدم، به طوری که داغی لب های حضرت رسول را روی لب هایم هنوز حس می کنم.»

 

منبع: حاصل عمر، ج 1، ص 48-5. با تلخیص

نویسنده: عبدالله نصری

 

 

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha