به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله سید یوسف طباطبایی نژاد در شهریور 1323 شمسی در روستای ظفرقند اردستان در خانواده ی علم و تقوا دیده به جهان گشود پدرش از روحانیون بنام منطقه بود. پس از تحصیلات ابتدایی در 1337 با مشورت پدر به قم رفت و مشغول تحصیل علوم دینی شد. او از سال 1342 تدریس دروس حوزوی را شروع کرد که تا کنون ادامه دارد. حتی در بیشتر دوران نمایندگی مجلس هم در حوزه علمیه شهید مطهری به تدریس علوم حوزوی مشغول بود.
خبرگزاری حوزه به مناسبت ایام الله دهه فجر در گفت و گو با این روحانی مبارز خاطرات وی از دوران مبارزه تا شکل گیری انقلاب اسلامی را مرور می کند.
هنگام آغاز نهضت امام خمینی (ره) چند سال داشتید و کجا بودید؟
تقریبا از سال 1337 و در زمان مرحوم آیت الله بروجردی وارد قم شدم. بعد از رحلت ایشان که شاه می خواست برای انقلاب سفید رای گیری کند و امام (رحمت الله علیه) از همان موقع مخالفت با او را شروع کردندْ ما کمتر از بیست سال د اشتیم و با جوان های دیگر در کنار امام بودیم و فرمایش های ایشان را بر روی منبر بیان می کردیم و به مردم می رساندیم.
پس بیشتر فعالیتتان در منبر بود؟
بله البته در ایام درسی تحصیل می کردیم و در دهه محرم و صفر و ماه رمضان که به شهرها می رفتیم تبلیغ می کردیم.
بیشتر چه مناطقی می رفتید؟
اردستان، گیلان و دزفول. اهواز هم رفتم یادم هست در حال غذاخوردن بودیم که اعلام شد شاه فرار کرد و سر و صدایی از بوق ماشین ها بلند شد. صحنه دیدنی ای در شهر ایجاد شد.
ظاهرا شما به نجف هم مشرف شدید؟ همراه امام بودید؟
بله حدود 5 سال یعنی از 1343 تا 1348 یعنی حدود شش ماه پیش از آنکه امام از ترکیه به نجف بروند. موقع ورود امام، در نجف پای درس نشسته بودیم که خبر آوردند مرحوم حاج آقا مصطفی تلفن زده اند به منزل آیت الله خویی و گفته اند ما آمده ایم و در بغداد هستیم.
ما درس را تعطیل کردیم و همه در مدرسه آیت الله بروجردی در نجف جمع شدیم، تا اینکه خبر رسید امام با حاج آقا مصطفی رفته اند به کاظمین. همراه با جمعی از دوستان به کاظمین رفتیم. وقتی که رسیدیم امام در حال استراحت بودند، اما آقا مصطفی و آقای خلخالی بیدار بودند. آقا مصطفی گفت: بروم امام را بیدار کنم؟ گفتیم نه فردا می آییم. از فردای آن روز جمعیت زیادی به دیدار امام می آمد که خود ماجرای مفصلی دارد
امام وارد نجف شدند علمای نجف چه واکنشی داشتند؟ آیا به استقبال ایشان رفتند؟
ما دو روز کاظمین همراه امام بودیم. طبیعی است که طلاب فراوانی به کاظمین آمده بودند. از آنجا رفتیم به سامرا. نرسیده به سامرا عالم بزرگ اهل تسنن به استقبال آمد و این جمله را به امام گفت: « شما فکر نکنید در کشوری غریب هستید، شما چون به خاطر خدا قیام کرده اید همه کشورهای اسلامی متعلق به شماست.» این تعبیر یک عالم سنی بود.
بعد از ورود امام به کربلا عده ای آمدند به دیدن ایشان. یک هفته در کربلا بودند بعد وارد نجف شدند. یادم هست خوابم برده بود و دیر برای استقبال رفتم، اما دیگر در نجف خودرویی پیدا نمی شد. برای استقبال امام در خان النص (کاروان سرایی در نیمه راه نجف-کربلا) تمام بیابان پر از خودرو و مردم بود.
امام به نجف که رفتند ابتدا به زیارت حضرت امیر مشرف شدند و از آنجا به منزل رفتند. در مسافت 200 الی 300 متری به خاطر کثرت جمعیت بیشتر از یک ساعت طول کشید تا امام به منزل رسید.
همه ی علما تقریبا آن شب اول آمدند از جمله حضرات آیات شاهرودی، خویی و بقیه علما. اما آیت الله سید محسن حکیم شب بعد آمد و عذرخواهی کرد و گفت: ما چون فکر کردیم خسته هستید نیامدیم. امام هم تشکر کردند.
تا یک سال امام شب و روز به زیارت حضرت امیر می رفتند و از آن پس فقط شب ها می رفتند.
در طول مدت حضور در نجف چه گذشت؟ از خاطراتی که در نجف دارید برایمان بگویید؟
یکی از نکاتی که از یادم نمی رود این بود که با اینکه نجف هوا بسیار گرم بود ایشان تا مدتها اجازه نمی دادند برای منزل ایشان کولر تهیه شود. و می فرمودند: «مگر همه کولر دارند؟!» آن زمان بعضی ها کولر نداشتند و از هوای خنک سرداب استفاده می کردند.
زیر حیاط منزل امام زیرزمین نمناکی بود که قابل سکونت نبود و دریچه ای در حیاط داشت. اطرافیان تصمیم گرفتند، روی این دریچه یک کرسی بگذارند و پنکه ای در آن کرسی قرار دهند تا هوای خنک از زیرزمین بیاید و خنک شوند.
امام گفته بودند؛ پس با همین تکه تخته ها کرسی درست کنید. بعدا آقا مصطفی به اطرافیان گفته بود با این تخته های خراب که نمی شود، نئوپان بگیرید و درست کنید. این کار انجام شد، اما امام وقتی دیدند عصبانی شدند و گفتند: چرا این کار را کردید؟ یکی از همراهان امام گفته بود: آقا مصطفی گفتند. امام فرموده بود تو و حاج آقا مصطفی آخر مرا جهنمی می کنید!
در زمانی هم که پنکه آوردند از آن پنکه های سیاه قدیم بود که وقتی کار می کرد سر وصدای زیادی داشت. به امام گفته بودند، اجازه بدهید برای اینها که در منزلتان نماز جماعت می خواننند کولر بیاوریم، فرموده بودند بروند جای دیگر نماز بخوانند.
بعدها که تقریبا همه کولر داشتند امام اجازه دادند که کولر آبی برای منزلشان بخرند که حیاط و اتاق های بالا را خنک کند. 19.40
* جناب آقای طباطبایی نژاد در طول سال هایی که امام در کشورمان نبودند و تبعید بودند، علما چه نقشی در پیشبرد نهضت داشتند؟
طلاب جوان و غیر جوان فعالیت های فراوانی کردند مردم بیدار شدند و نتیجه اش استقبال تاریخی از امام در 12 بهمن شد. مثلا بعضی از رساله های مراجع را می خریدیم و اعلامیه را لای جلد آن می گذاشتیم و بدون اینکه کسی متوجه شود به ایران و کشورهای مختلف می فرستادیم. گیرنده می دانست که باید جلد را پاره کند و اعلامیه امام را درآورد و تکثیر کند.
در قم گاهی اعلامیه ی امام یا نوار سخنرانی ایشان به سختی می رسید. کسی جرات می کرد و اعلامیه را از قم به شیراز و بندرعباس می برد، همان طلاب روحانیان جوانی بودند که گاهی قبای خود را می شکافتند و اعلامیه را بین آستر و رویه قبا می گذاشتند که مشخص نباشد، چون اگر مشخص می شد آنها را اعدام می کردند.
نکته دیگر اینکه روحانیون به مردم روحیه و امید می دادند. در همین قم دیدم که راهپیمایی می شد و غیر از روحانی هیچ کس در آن حضور نداشت. حتی یادم هست ما راهپیمایی می کردیم و شخصی می گفت:« مگر با این بچه بازی ها می شود شاه را بیرون کرد؟!» حتی همین شخص هم این را می خواست، اما در عین حال باور نداشت. این باور را امام در روحانیون ایجاد کرد و روحانیون هم آن را به مردم منتقل کردند.
هنگام ورود امام به میهن کجا بودید؟
من از شب قبل با خانواده به بهشت زهرا رفته بودم، چون گفته بودند ورود امام در آنجاست. خیلی ها هم رفته بودند. زرنگ تر از ما کسانی بودند که در مسیر فرودگاه به استقبال رفتند، اما ما چون بچه همراه داشتیم گوشه ای از بهشت زهرا نشسته بودیم و عظمت استقبال از مردم را نگاه می کردیم.
نکته ی مهمی در آن روز یادتان مانده است؟
بله. یکی جایی بود که خیلی وحشت کردم. وقتی که مردم ماشین امام را بلند کردند، تمام بدنم لرزید که نکند دشمن می خواهد توطئه کند.
در میان روزهای دهه فجر کدام روز را مهم تر می دانید؟
بی شک روز 22 بهمن را. یک خاطره عرض کنم و بعد پاسخ سوال شما را بدهم. امام در آن روزها بعد از ملاقات های مردمی، به اندرونی می رفت. خیلی ها فکر می کردند امام می رود می خوابد. اما آیت الله راستی کاشانی برای من (با گریه) می گفت: ما بعدها فهمیدیم امام می روند نماز می گزارند و ارتباط خود را با خدا محکم می کنند.
حکومت نظامی پیش از 22 بهمن برای ما بسیار نگران کننده بود چون می ترسدیم دوباره امام را بگیرند و دستگیر کنند. در مدرسه علوی هم بزرگانی از جمله مرحوم طالقانی و مطهری و ... در فکر همین موضوع بودند. نقل می کنند، امام به اتاق رفتند، نماز گزاردند و بعد بیرون آمدند و گفتند: مردم بیرون بریزند و محاصره را بشکنند. برخی خواسته بودند که امام در نظرشان بازنگری کنند که امام گفته بودند: اگر امام زمان هم بگوید شما مخالفت می کنید؟
بعدها فهمیدیم شکستن آن حصر چقدر عظمت و ارزش داشت. اگر حکومت نظامی برقرار می ماند و مردم نمی شکستند چه بسا شبانه، امام و اطرافیانش را می گرفتند و به جایی که دسترسی به آنها نباشد می بردند و اصل انقلاب از میان رفت. من این را جزو الهامات به امام می دانم.
نظر شما