به گزارش خبرگزاری «حوزه»، دکتر غلامرضا باهر از شاگردان به نام استاد قریب و از پزشکان مشهور و پر سابقۀ شهر مقدس قم می باشد. دکتر باهر به علت معاشرت فراوان با علماء و بزرگان در طول سالیان متمادی و طبابت ، به طبیب العلماء معروف است، شنیدن خاطرات شیرین و مرور درسی هایی که از ساحت مراجع عالیقدر فرا گرفته برای خوانندگان جذاب و درسی آموز است؛ التفات ویژه حضرت امام (ره) و مرحوم حاج احمد آقا خمینی به این پزشک حاذق ما را بر آن داشت تا به مناسبت سالروز رحلت حضرت امام خمینی(ره) بخشی از گفت و گوی وی با نشریه حریم امام را منتشر کنیم.
*با توجه به اینکه شما به طبیب العلما معروف هستید- مختصری از زندگینامه شخصی و علمی خود را برای مخاطبان بیان کنید.
من متولد سال (۱۳۲۰)، هستم. دوران دبیرستان را در دبیرستان محمدیه و حکمت قم گذراندم و مدت سه سال نیز در محضر حضرت آیت الله بهشتی، در مدرسه دین و دانش بودم. در سال (۱۳۴۱) وارد دانشکده علوم پزشکی تهران و در سال (۱۳۴۷) فارغ التحصیل شدم. بین سال های ۴9-۴7، در پادگان منظریه قم، مشغول خدمت سربازی بودم و بعد از آن در بیمارستان آیت الله گلپایگانی مشغول به کار شدم.
بیمارستان آیت الله گلپایگانی بعد از واقعۀ فیضیه برای اولین بار به همت آیت الله العظمی گلپایگانی برای طلاب حوزه علمیه تأسیس شد. چون در زمان شاه اگر اتفاقی می افتاد، از پذیرش طلاب در بیمارستان ها خودداری می کردند، این باعث شد که حضرت آیت الله گلپایگانی این بیمارستان را تاسیس کنند که اگر اتفاقی برای طلاب افتاد به آن جا مراجعه کنند. به همین علت اسم آنجا را بیمارستان ویژه روحانیت گذاشتند.
سال 1347 که من به آن جا رفتم هنوز مثل یک بیمارستان مجهز و دارای بخش نبود. بیشتر یک ایستگاه بود که ساعاتی در روز، مریض ها را می پذیرفت و در حقیقت بقیه اوقات خالی بود؛ اما کم کم با احداث بخش های داخلی، قلب، أطفال، سی سی یو، آی سی یو، رادیولوژی، فیزیوتراپی، آزمایشگاه و حتی بخش زنان، تبدیل به یک بیمارستان کامل و مجهز شد. این روند تا زمان رحلت آیت الله گلپایگانی ادامه داشت؛ اما الان به آن صورت قبلی خود داره نمی شود، چون هیئت مدیره ای داشت که بعد از رحلت آیت الله العظمی گلپایگانی، مستعفی شدند و الان نیز توسط آیت الله زاده گلپایگانی، حاج آقا جواد، اداره می شود. البته الان باز مراجعینی دارد، اما مثل سابق نیست و آن نظم سابق را ندارد.
* شما با کدام یک از این مراجع ارتباط داشتید و طبیب چه کسانی بودید؟
آیات عظام گلپایگانی ، مرعشی نجفی، اراکی وآیات، لاریجانی، اخوان محقق داماد، مولایی، تولیت آستانه، محسنی ملایری، شریعتمداری، و یزدی و همه مراجع فعلی و عموم فضلایی که الان در قم هستند، افتخار طبابت آنها را داشته ام .
اولین پزشک حضرت امام نیز خودم بودم؛ روزی که امام به قم تشریف آوردند، حاج احمد آقا به من زنگ زدند که آقا با شما کار دارند و فرمودند که تشریف بیاورید. حدود ساعت 30/9 -۱۰ شب بود که من خدمت حضرت امام شرفیاب شدم، ایشان یک دستمالی به من دادند که در آن مبلغی پول بود، عرض کردم آقا این چیست؟ فرمودند: یک میلیون تومان پول، این خدمت شما، برای درمان است؛ ببرید در بیمارستان و خرج بیمارانی کنید که یا مجروحند یا از این به بعد آنجا خواهند آورد. من گفتم: نیاز نیست، خدمت تان باشد. گفتند: نه ببرید. حاج احمد آقا اصرار کردند که وقتی امام می گویند ببرید، شما ببرید. ما نیز پول را برداشتیم و شب خدمت آیت الله العظمی گلپایگانی رفتم و عرض کردیم که آقا! امام سرِ شب مرا خواستند و یک چنین مرحمتی کردند، یک نفر درآنجا بود وگفت : کاش نمی گرفتی چون ایشان تازه به ایران آمدند و خرج دارند. اما آیت الله گلپایگانی گفتند: چون هدیه دادند و برای کمک به طلاب دادند، اشکال ندارد و به عنوان تیمن و تبرک این پول را در بیمارستان نگه دارید. آن زمان با یک میلیون تومان می شد ۵ خانه خرید.
*خاطره ای از هنگام طبابت امام
یک خاطره جالبی که از امام دارم این است من یک موقع فشار امام را می گرفتم، فشارشان حدود ۱۹ روی ۱۱ بود؛ پرسیدند چقدر بود؟ من عرض کردم ۱۵ روی ۸ است، ایشان فرمودند بیشتر است من گفتم: نه آقا، فرمودند که چرا فشار من تا ۲۲ هم رفته گاهی بالاتر هم رفته هرقدر هست همان را بگو، برای اینکه ایشان ناراحت نشوند ما روی حرف خودمان ایستادیم.آن طرف که رفتم به حاج احمدآقا عرض کردم آقا چه درایتی دارند! فرمودند: آقا فوق العاده به خودشان احاطه دارند. البته هر موقع استرس پیدا می کردند یک مقدار فشارشان بالا می رفت.
*نحوه زندگی کردن مراجع به لحاظ تغذیه ای ،بهداشتی را چطور ارزیابی می کنید؟
وصیت نامه علی بن ابیطالب (ع) را نسبت به فرزندانش که فرمودند: «اوصیکم عبادالله بتقوی الله و نظم امرکم» را در تمام مراجع به طور مساوی می دیدم؛ یعنی هم از نظر تقوایی که این ها داشتند و هم از نظر نظام در امورشان، خدا رحمت کند مرحوم آیت الله فلسفی را، یک روز در ایام وفات امام صادق (ع) در قم مهمان من بودند. آن زمان درمنزل مایک باغچه ای بود که قبل از ناهار، با ایشان در حال قدم زدن بودیم، عرضی کردم که امروز قرار است چه چیزی را در مدرسه فیضیه عنوان بفرمایید، فرمودند: منظور شما آن است که من بیاناتم را برای شما بیان کنم تا بعدازظهر به مطب تشریف ببرید و از آمدن به مدرسه فیضیه خودداری کنید؟! گفتم: نه، می خواهم ببینم شما چه می خواهید بگویید. گفت: امروز بنا و بیان صحبت من بر این است که مملکت اسلام سه پایه دارد فقیه عالم با ورع، طبیب بصیر ثقه، امیر خیر مطاع که بنده دروجود تمام مراجعی که خدمت شان بودم، این "ورع" را دیدیم. من یادم هست که یک روز عروس یکی ازمراجع به من گفتند به آقا بگویید، ما از نظر بضاعت مالی در تنگنا هستیم، اگر می شود یک مقدار به ما کمک کنید، بلکه آقازاده زودتر خانه ای تهیه کند. آن مرجع عالی قادر به من فرمودند که من نمی توانم بین فرزندم با سایر طلاب فرقی بگذارم، من همان پولی را که می توانم به طلاب بدهم به ایشان هم می توانم بدهم؛ اگر پولی اضافه تر می خواهد باید با تلاش و کوشش و کار خود و فعالیت هایی که می کند پولی بیشتری به دست بیاورد. نظامی که این ها داشتند؛ دقتی که در مسائل شرعی داشتند و نحوه خرج کردنشان، نحوه غذا خوردن شان...، قابل تأمل بود. به طور مثال، من یک روز در تهران، بیت امام مهمان بودم. ظاهراً که یک مقدار برنج همراه یک مقدار آبگوشت رنگ و رو رفته آوردند؛ هرچه منتظر شدیم ببینیم غذای دیگری می آید یا نه، نیامد، خدا رحمت کند حاج احمدآقا را، گفت: دکتر چرامشغول نمی شوی؟ گفتم: غذا؟
گفت: همین است دیگر این برنج است این آبگوشت بریز رویش بخور، گفتم: آبگوشتی که نه گوشت دارد نه خورش؟ گفت: آبگوشت ما همین است. گفتم: آقا هم همین را می خورند، گفت: بله اگر قبول نداری برو داخل نگاه کن ببین چه می خورند.
عین این مسئله در مورد آیت الله گلپایگانی بود که غذا بسیار کم می خوردند، به موقع می خوابیدند و به موقع برای نمازشان بلند می شدند. یادم هست آیت لله العظمی گلپایگانی یک روزبه من گفتند: دکتر باهر، نمازواجب است واگرکسی یک روز نماز واجب را بشکند معادل کشتن یک پیغمبر است؛ اما یک روزی حضرت رسول درحال نماز بودندیک مرد عربی تف انداخت بآن روبرویی که نماز می خواندند؛ ایشان در حالی نماز واجب شان رفتند با یک مقدار لیف خرما آن تف را پاک کردند و ایستادند نمازشان را خواندند. نظافت این اندازه مهم است.
یک روز خدمت امام شرفیاب شدم و گفتم آقا به من یک ذکری را مرحمت بفرمایید. فرمودند: «اقم الصلوه لذکری» گفتم: این را می دانم کتاب صلوه شما را هم خواندم. ایشان فرمود من خودم شخصا هنوز دو رکعت نمازی را که نماز باشد و به دلم بچسبد نخواندم، تو چطوری می گویی من خواندم و«اقم الصلوه لذکری» را می دانم. چون ایشان در مورد نماز یک کتابی دارند؛ فرمودند: نه، آن نمازی که من می گویم نمازی است که در طول نماز فقط به خدا فکر کنی حتی به معنای نماز هم فکر نکنی، فقط خدا را مجسم در برابر خود ببینی. به ایشان اصرار کردم که یک ذکری به من بگویید گفتند بروید خدمت آقای مولایی که تولیت آستانه و از علمای بسیار بزرگ بودند. می خواهم بگویم روابط بین آقای مولایی و آیت الله العظمی خمینی این قدر شدید و صمیمی بود رفتم وگفتم حضرت امام مرا خدمت شما فرستادند برای اینکه شما یک ذکری به من بدهید، فرمودند: قرار نبود ایشان کسی را برای ذکر نزد من بفرستند، گفتم: در هر حال دوست شما هستند، گفتند: شما آیات آخر سوره حشر را از «لو انزلنا هذا القرآن» تا آخر زیاد بخوانید. بعد از رحلت امام من دیدم در وصیت نامه مبارک شان به حاج احمدآقا سفارش کردند که شما سوره حشر را زیاد بخوانید. فهمیدم که امام منظور من را فهمیدند و به آقای مولایی حوله دادند لذا خودشان نخواستند رسما به من بگویند که این باب نشود و به همه بگوییم ما رفتیم از امام ذکر گرفتیم شما هم برو یک ذکر بگیر که اگر کسی چیزی به من گفت: بگویم امام به من ذکری ندادند، چون رسم بود و هنوز هم هست که به علما و مراجع می گویند به ما یک ذکری بگویید یا یک نصیحتی بکنید.
*در رابطه با شخصیت امام اگر امکان دارد کمی توضیح بدهید؛ برجستگی های شخصیتی حضرت امام چه بود؟ در میان این ویژگی ها به نظر شما که عمری را با مراجع و علما بودید، چه خصوصیتی امام را ممتاز کرد؛ یعنی امام را امام کرد؟
در درجه اول نظم و دقت در کار است. ایشان به تمام مسائل اطرافشان احاطه داشتند. و سعه صدر فوق العاده زیادی که ایشان داشتند و اعتماد قلبی به پشتیبانی پروردگار از جمله برجستگی های ایشان بود.
یک روز ساعت ۹ با ایشان قرار گذاشته بودم که از طرف آیت الله گلپایگانی پیامی را برای شان ببرم، وقتی به جماران رسیدم ۹:۱۵ شده بود، آقای صانعی گفت: امام تا الان منتظرت بود دیرکردی، رفتند داخل من خیلی ناراحت شدم. یک خانمی به نام ننه صغری آنجا در بیت امام بود و من را می شناخت گفت: دکتر کجا بودی؟ گفتم: قرار بود خدمت آقا برسم، آقای صانعی می گوید دیر شده است. گفت: نه ننه جون من می روم به آقا می گویم. رفتند به آقا گفتند، آقا فرمودند: بگویید بیاید داخل ، من رفتم خدمت شان گفتم: ببخشید دیر شده، فرمودند: شما که از نظم ما خبر دارید. گفتم: بله، ولی با ترافیک چه کار کنیم. خلاصه ایشان در همه کارها منظم بود. و آن نظم در کارها نیز باعث شد که در تمام امور موفق شوند.
اصولا باید بدانیم که هر فرد موفقی فرد منظمی است و اعتماد به نفس و توکل به خدا دارد.
*از نحوه آشنایی و ارتباط تان باحاج احمد آقا بگویید
سال ۴۷ یک روزی آقای حاج احمدآقا به من زنگ زدند که آقای دکتر با هر می شود شما یک جایی ببینم گفتم بله چرا نمی شود گفتند آخر می گویند شما از آمدن پیش ماها پرهیز می کنید گفتم: من در قم برای خدمت کردن به روحانیت آمده ام گفت: خانه مادر خیابان بیمارستان فاطمی، اول کوچه ادیب، دست چاپ، خانه شماره یک است؛ من منتظرتم، من نیز خدمت ایشان رفتم و برای اولین بار با ایشان آشنا شدم. البته من می دانستم که ایشان دردبیرستان حکیم نظامی هستند وآنجا بعضی وقت ها فوتبال بازی می کنند؛ ایشان فوق العاده مهربان و برخورد بسیار خوبی داشتند؛ تازه هم با خانم دکتر طباطبایی ازدواج کرده بودند.
آن روز ایشان دل درد داشتند، گفتم: یک عکسی بگیرید، گفتند: آخر ما جایی نمی توانیم برویم، گفتند؛ بیمارستان آیت الله گلپایگانی برای شماست، هرموقع خواستید، تشریف بیاورید. از همان روز ما باهم دوست شدیم به طوری که این دوستی مرتب ادامه داشت و هر وقت می خواستند به قم تشریف بیاورند به من زنگ می زدند گاهی من خدمت ایشان می رفتم و گاهی ایشان با حاج حسن آقا محبت می کردند و به منزل ما می آمدند.
جالب است وقتی امام دچار ضایعه قلبی شدند ما در بیت آیت الله شریعت مداری بودیم، آن زمان شهید بهشتی و حضرات آیات، خامنه ای، اردبیلی و چند نفر دیگر نیز بودند. حاج احمد آقا به من گفت: نظرت درباره امام چسیت؟ عرض کردم اگر به تهران منتقل شوند بهتر است، گفت اگر به تهران منتقل شویم خودت قول می دهی هفته ای یک بار به آقا سر بزنی؟ گفتم بله، به طوری که وقتی از خارج برای آقا پزشک آوردند، حاج احمد آقا به من زنگ زد که آیا می شود فردا صبح اینجا باشی؟ پزشکان آمده اند تا ببینی نظرشان چیست و چه می گویند! پرفسور صادقی و پرفسور ریویه که از خارج آمده اند نظرشان درباره امام متفاوت است، من به توضیحاتی که به پرفسور ریویه نظر ایشان را بیشتر پذیرفتم و به احمد آقا گفتم؛ امام در حالی نیستند که بتوانیم قلبشان را باز کنیم و به حمدالله تا آخرین لحظات حیاتشان مشکل قلبی نداشتند.
*تصورم این است که لحظه فوت اغلب مراجع احتمالاً بالای سرشان حاضر بودید؛ از آن حال و هواها و اگر خاطره خاصی یا مورد خاصی دارید؛ بفرمایید؟
وقتی خدمت امام به اتفاق آقایان آیت الله صافی و حاج جواد گلپایگانی، حاج احمدآقا به من گفتند: خودت خصوصی می توانی امام را ببینی؛ دو روز قبل از فوت ایشان بود. نبض شان را گرفتم، نبض شان خیلی ضعیف می زد رنگ و رویشان خیلی پریده بود و لب شان در حال تکان خوردن بود، ایشان گفتند: درحال نماز خواندن هستند و دارند با اشاره نماز می خوانند. کمی صبر کردم تا نماز تمام شد؛ حاج احمد اقا به امام گفتند: اقای دکتر باهر هستند، سرشان را به نشانه تأیید تکان دادند.
بیرون که آمدم به آقای رسولی محلاتی گفتم: آقا نبض شان خیلی ضعیف است، فکری برای شان کرده اید یا نه؟ فرمودند: بله فکری کردیم، منظورشان همین مسائلی بود که خودتان می دانید. مشکلی که ما در درمان بزرگان داریم، یک کتابی چاپ شده با نام "اشتباه پزشکان در مورد بزرگان" این کتاب خیلی کتاب جالبی است متأسفانه در ایران نگذاشتند چاپ شود یا چاپ نشد نمی دانم. ما یک سندرم سفارشی" هم داریم، یعنی بیمارانی که خیلی سفارش می شوند، کارشان بدتر می شود. این سندرم سفارشی یا تأکید بیش از حد در مورد بیماران است.