سه‌شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۰
نخستین روزی که مسلمان شدم!

حوزه/ یک دختر نومسلمان ، روزهای تازه مسلمان شدنش را روایت کرد. در این جریان، مادر ابتدا به مخالفت با دخترش می پردازد، اما به تدریج این موضوع برایش جا می افتد و حتی به همراهی به دخترش می پردازد به طوری که یک جانماز به دخترش هدیه می دهد...

به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری «حوزه»، یک دختر نومسلمان ، روزهای تازه مسلمان شدنش را روایت کرد. در این جریان که پایگاه http://aboutislam.net منتشر کرده، دختر جوان پس از مسلمان شدن با چالش در میان گذاشتن این تصمیم با والدینش، به ویژه مادر خود روبرو است.

وی ماجرای خود را اینگونه روایت می کند:‌

تکرار این داستان در آغاز برای من سخت بود، چرا که نمی‌خواستم سبب شرمنده شدن مادرم شده یا نگرشی منفی به سوی او نشان دهم، هرچه باشد او مادر من است و برخورد میان ما به همان اندازه که برای من دردآور بوده، بر او نیز سخت بوده است. با این وجود معتقدم مسلمانانی که به دین اسلام گرویده‌اند باید این داستان را بشنوند.

زمانی که اسلام آوردم، مایل‌ها از خانه فاصله داشتم و می‌دانستم که چندین ماه با خانواده‌ام ملاقات رو در رو نخواهم داشت، به همین دلیل تصمیم گرفتم با تلفن او را باخبر کنم.

روزی که به مادرم تلفن کردم تا این خبر را به او بدهم به شدت ترسیده بودم، نگرانی زیادی داشتم، گلویم خشک شده بود و قلبم به تندی می‌تپید. من هرگز پیش از این چنین احساسی نداشته‌ام. مادرم کسی بود که غم‌ها و شادی‌هایم را همیشه با او درمیان می‌گذاشتم. اما این بار فرق داشت چرا که می‌دانستم این شادی توصیف ناپذیر در زندگی من ممکن است برای او معنای دیگری داشته باشد.  سرانجام جسارت گفتن خبر جدید را پیدا کردم. برای مادرم ماجرای مسلمان شدم را تعریف کردم و معنای شهادتین را توضیح دادم.

هنوز سخنم به پایان نرسیده بود که صدای گریه مادرم را از پشت تلفن شنیدم. او به من گفت که دوباره تماس می‌گیرد و گوشی را قطع کرد. اما دیگر تماسی از مادرم نداشتم. بعدها ایمیلی از خانواده‌ام دریافت کردم که مخالفت مادر و اعضای خانواده‌ام را با این تصمیم نشان می‌داد و به شدت از تصمیمی که گرفته بودم انتقاد کرده بود. ایمیلی که مادر فرستاده بود بی اندازه قلبم را به درد آورد.

یک هفته گذشت و من در این باره با هیچ یک از اعضای خانواده‌ام سخن نگفتم. بالاخره با پدرم حرف زدم؛ اما نمی‌توانستم با مادرم روبرو شوم. ایمیلی که به من زده بود به شدت باعث رنجش من شده بود و بعدها با اینکه رابطه سردی با هم داشتیم اما هرگز نتوانستم درباره دردی که مادرم در من ایجاد کرده بود با او سخن بگویم، اما این مشکلات صرفا در آغاز راه بود و به تدریج این موضوع برای مادرم جا افتاد و حتی به همراهی با من پرداخت زیرا اسلام با فطرت انسانها کار دارد.

یک سال از این واقعه گذشته و با وجود تمام سردی‌های اولیه بحمدلله امروز رابطه من و مادرم بیش از پیش مستحکم شده است. ما هر روز پشت تلفن با هم صحبت می‌کنیم و درک بیشتری از یکدیگر پیدا کرده‌ایم. مدتی پیش وقتی به خانه رفتم مادرم یک جانماز به من هدیه داد. قالیچه‌ای که 30 سال پیش به او داده شده بود و همچنین زمانی که برای تعطیلات کریسمس به خانه رفتم با من برای خرید گوشت به مغازه حلال آمد.

 

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha