به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری «حوزه»، خانم کبری حمیدی همسر شهید کریم فخرای از اولین شهدای انقلاب بحرین که به دست نیروهای آل خلیفه در زندان به شهادت رسید، همزمان با ششمین سالگرد شهادت فخراوی دلنوشته ای را به این مناسبت منتشر کرد این دلنوشته بیانگر اتفاقات روزهای بازداشت شهید فخراوی و چگونگی دریافت خبر شهادت وی می باشد.
انتظار مرا خسته کرد..
دهمین شب است که شهید در زندان های تاریک، اسیر دست جلادان ظالم است و خبری از او ندارم..
و فقط یک تماس می تواند این همه بی تابی مرا به خاطر دوری از کریم آرام کند.
در میان آتش تنور انتظار، نمی دانم چگونه بود که خواب مرا فرا گرفت و شاید این هم یکی از حیله های عقل باشد تا بدن اندکی استراحت کند و البته برای من راحتی وجود ندارد.
اندکی چشمانم روی هم رفت و از درون به خداوند متعال ایمان داشتم که فرج و گشایش نزدیک است و در عالم خواب مژده این خبر خوش را از سوی سید حسن نصرالله دریافت کردم.
در خواب دیدم گویی در خانه ای بزرگ هستم که شبیه خانه ما بود، اما با مساحت بزرگ تر و آن خانه با قدوم جناب سید حسن نصرالله روشن شده بود و برادرم به استقبال او می رفت.
در عالم رؤیا از خود پرسیدم اینجا خانه کریم است، اما چرا برادرم از سید استقبال می کند؟
امروز روز دهم است که کریم بازداشت شده و من هم این خواب را به فال نیک گرفتم و امیدوار بودم شاید تماسی از سوی او گرفته شود و دلم به یک تماس تلفنی هم راضی بود.
و البته فرج هم در راه بود، فرجی که با نجات مظلوم از دست ظالم محقق شده بود.
یاالله...
اکنون ده روز از جدایی من و عزیز دور از نظرم می گذرد؛ ده روزی که گویی از عاشورای مولایم حسین الهام گرفته و البته هیچ روزی مانند روز مصیبت اباعبدالله نیست.
این همان راهی است که همسرم انتخاب کرده است.
حسین جان! همسرم می خواست در زندگی و مرگ خود به تو اقتدا کند و اکنون این ده روز اولین تابشی است که از جانب تو بر سرنوشت او تابیده شد.
در دهمین روز از غیبت کریم
در دهمین روزی که من در میان شراره های سوزان انتظار، منتظر شنیدن هر خبری از او بودم، از بیمارستان سلمانیه با دفتر شهید تماس گرفتند و از ما خوستند به آنجا برویم.
دخترم فاطمه به آنجا رفت و تنها چیزی که دید پیکر بی جان پدرش در میان سردخانه بیمارستان بود؛ پیکری که توسط نیروهای امنیتی محاصره شده بود.
در آن هنگام خبر به من هم رسید.
و من مشتاق بودم که شهیدم را ببینم.
نمی توانستم تصور کنم در این ده روز با بدن پاک او چه کرده اند! و ممکن است اکنون چه تصاویری از همسرم ببینم، همسری که در سلامت کامل با او وداع کرده بودم.
نمی توانم آن تصاویر گذشته را با چیز دیگری جایگزین کنم، چیزی نمی تواند جای تصویر آرامش و زیبایی و تبسم جاودان او را بگیرد.
تا اینکه به مقابل پیکر آرمیده شهید رسیدم.
یا الله.. یا الله..
هیچ عبارتی نمی تواند میزان مصیبت مرا توصیف کند، زمانی که در حال مشاهده آثار شکنجه در پیکر پاک او هستم..
در خیال خود به ناله هایی می اندیشم که در زمان شکنجه توسط ظالمان از او به آسمان رفته است.
درود خداوند بر زخم ها و بر صبر و دردهای تو در این ده روز.
ناگهان تراوش های لطف الهی در درونم جاری شد و پس از رویارویی با این مصیبت فاجعه بار به سمت نیروهای امنیتی رفتم که پیکر شهید را محاصره کرده بودند و ناله هایی تلخ از درونم زبانه کشید:
قسم به پروردگار کعبه که رستگار شدیم و من جز زیبایی چیزی ندیدم..
هرقدمی که من به جلو بر می داشتم آنها یک قدم به عقب می رفتند.
روز بعد هنگام مراسم تشییع و تدفین شهید، متوجه شدیم ماموران نظام برادر شهید را تهدید کرده اند که تشییع و تصویربرداری از پیکر شهید ممنوع است.
اما به خداست خداوند متعال و اصرار من و کمک جوانان شجاع بحرینی، کفن را باز کردیم و از پیکر شهید تصویربرداری کردیم
تا تمام جهان ببینند برخی انسانها چگونه لبریز از کینه هستند و کینه و نفرت آنها را به چه اعمال وحشیانه ای با پیکر مؤمنان وادار می کند.
تا همه ببینند چگونه یک انسان شریف و مؤمن در زندان ها شکنجه می شود و بر اثر شکنجه جان خود را از دست می دهد.
بالاخره شهید ما رستگار شد و به عزت و شرف خود رسید و ننگ و ذلت برای قاتلان او باقی ماند.
نظر شما