به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در خوزستان، حوالی ساعت ۳ بعد از ظهر وارد دفتر تحریریه خبرگزاری شدم و طبق روال همیشگی صفحه اول سایت را باز کردم. ناگاه تصویر آیت الله حائری و تیتری که مقابل آن نوشته شده بود همه وجودم را تکان داد؛ «آیت الله حائری شیرازی به دیار حق شتافت»....
بعد از لحظاتی و در حالتی که از شدت ناراحتی بغض در گلویم فشرده میشد، همه خاطرات و ساعاتی که با این مرد خدایی سپری کرده بودم در ذهنم مرور شد....
انگار همین دیروز بود که برای بازدید از مناطق عملیاتی جنوب راهی آبادان شده بودند!
چه دقایق و ساعتهایی که از بودن در کنار ایشان و همچنین از آغوش گرمشان که به روی همه جوانان باز بود، لذت میبردم.
تا وارد مکانی میشد، مردم و علیالخصوص جوانان، مشتاقانه به سراغش آمده و با او حال و احوال پرسی میکردند. برخیها نیز شانه و چفیه این عالم وارسته را لمس میکردند تا متبرک کنند دست خود را به وجود مطهر این عالم وارسته....
در مدت زمانی که همراه ایشان بودم، هیچگاه ندیدم از کسی روی برگردانند! حتی زمانی که برای شرکت در مجالس و جلسات دیرشان شده بود، با صبر و حوصله به سؤالات و درخواستهای مردم پاسخ میدادند و هیچکسی را دستخالی از پیش خود نمیفرستاد.
محافظین به او میگفتند اگر میشود مقداری کمتر در میان مردم باشید! خدایی ناکرده اگر اتفاقی بی افتد کار برای ما دشوار خواهد شد! اما ایشان با لبخند پاسخ میدادند آنجا که من باشم، دشمن نخواهد بود.
قرار بود از اروندرود به خرمشهر رویم. هنگام سوار شدن به ماشین، یکباره جمعی از جوانان دواندوان به سراغ آیت الله حائری آمده و او را به سفرهای که در کنار اتوبوسهایشان پهن بود، دعوت کردند. ایشان هم با روی باز پذیرفت و باهمدیگر بهسوی سفره ناهار رفتیم.
قاشق کم بود! ظرف پلاستیکی غذا را که مقابل آیت الله گذاشتند، ایشان دستان خود را با کمی آب تمیز کرده و سپس مشغول غذا خوردن شدند.
نوجوانی ۱۵, ۱۶ ساله نزد آیت الله آمد و گفت اگر میشود مقداری از غذای خود را به من دهید. آیت الله لقمهای که قرار بود میل کند را با دست خودش، در دهان آن نوجوان گذاشت....
سایر مردم با دیدن این صحنه جرئت پیدا کردند! جوان دیگری گفت: آقا لطفاً به من هم غذا دهید! ایشان لبخندی زد و با پنجه دست لقمهای گرفت و در دهان آن جوان گذاشت.
نفر سوم و چهارم هم آمدند و به یکباره دیدیم صفی ۱۰ نفره مقابل آیت الله حائری شیرازی تشکیل شد! محافظین در ابتدا خواستند ممانعت کنند که با مخالفت آیت الله مواجه شدند.
من هم که شاهد این صحنه بودم و از خنده نمیتوانستم غذای خود را به درستی بخورم، به آیت الله گفتم: «آقا پس من چه؟» نگاهی به ظرف غذایشان انداختند! چیزی نمانده بود! خادمین یادمان شهدای اروند، غذای دیگری مقابل آیت الله گذاشتند. آقا گفت: «بیا اینم هم برای تو.... نوش جانت».
هیچ گاه ندیدم خوراکی را به تنهایی میل کنند! هرچیزی که داشت، با دیگران تقسیم میکرد! خودشان میوه را پوست کنده و به دیگران تعارف می کرد. شیرینی را با دست خودشان در دهان بغل دستی شان می گذاشت!
همین که این خاطرات و مزه شیرین آن غذا در ذهنم مرور میشد، یاد حرکت همیشگی آیت الله حائری افتادم!
ایشان همواره در انتهای هر سخنرانیشان مطلبی را فرموده و از مردم یک خواستهای را مطالبه میکردند.
آیت الله حائری شیرازی یک روایت از پیامبر اعظم(ص) را قرائت کرده و به مردم میگفتند هر یک از شما، دست بغل دستیاش را بگیرد و با من این عبارات را تکرار کند! عبارت همان عقد اخوت یا برادری بود.
ایشان با این عمل خویش به جوانان میآموخت که در هر حالت و شرایطی به فکر برادر دینی خود باشید و بهنوعی هوای همدیگر را داشته باشید.
به راستی آیت الله حائری مرد اخلاق و تواضع بود! هیچ گاه لبخند از چهره مبارک ایشان کم نشد و همواره در سلام کردن پیش قدم بود...
سرانجام این مرد خدایی هم از دنیا رفت و ملتی را داغدار خود کرد...
ایکاش قدر علمای کنونی شهر و دیار خویش را بیشتر بدانیم و تا میتوانیم از گوهر وجودی ناشران دین رسول الله(ص) استفاده کنیم...