* آیه
ٱلَّذِى عَلَّمَ بِٱلْقَلَمِ*عَلَّمَ ٱلْإِنسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ 4و5/ علق
همان کسی که بهوسیله قلم تعلیم نمود و به انسان آنچه را نمیدانست یاد داد!
* آینه
حکایت؛ ابوطالب عزیزالدین از ادباء و علماء قرن ششم هجری میگفت: در زمانی که فخر رازی به مرو آمده بود منزلتی بزرگ و آوازهای بلند و ابهتی عظیم داشت به نحویکه به احترام او کسی سخنش را قطع نمیکرد و در مقابل او نفس نمیکشید و من برای استفاده از محضر او به محضرش آمدو شد داشتم. روزی به من گفت: دوست دارم برای من درباره سلسله نسب فرزندان ابوطالب کتابی بنویسی تا آن را بخوانم چون نمیخواهم در این مورد جاهل باشم. گفتم میخواهی به صورت مشجّر انساب ایشان را ترسیم کنم یا به صورت نثر بنویسم؟ گفت: من چیزی میخواهم که آن را حفظ کنم و نوشته مشجّر قابل حفظ کردند نیست، گفتم: سمعاً و طاعةً و رفتم و کتابی را که اسم آن را «الفخری» گذاشتم، نوشتم و برایش بردم. چون آن کتاب را دید از مسند شخصی خودش پائین آمد و بر بوریائی که در آنجا بود، نشست و به من گفت تو بر این مسند بنشین. من نشستن بر آن مسند را در حضور او جسارت دانستم ولی او با نهیبی سخت مرا خطاب ساخت و گفت در جائی که من میگویم، بنشین.
از مهابت او بیاختیار در جائی که گفته بود نشستم و او در مقابل من نشست و آن کتاب را در حضور من قرائت کرد و مواردی را که برایش نامفهوم و پیچیده بود از من سؤال میکرد تا اینکه تمام کتاب را نزد من خواند و سپس به من گفت: اکنون در هرکجا که میخواهی بنشینی، بنشین، که همانا این کتاب علم است و تو در این علم استاد من هستی و من شاگرد تو که در حضورت شاگردی میکنم و استفاده میکنم و از ادب نیست که شاگرد جز روبروی استاد در جای دیگری بنشیند.
پس برخاستم و او در مسند خود نشست و من بر بوریائی که او نشسته بود نشستم.1
جاهل به روز فتنه ره خانه گم كند عالم چراغ جامعه و چشم عالم است
- با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهایی از علماء
نظر شما