سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ |۳ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 5, 2024
تصاویر/ تشییع بی‌نظیر سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس در اهواز (۲)

حوزه/ امروز اهواز مملو از مردمی بود که به خون خواهی سردار سلیمانی و همرزمان شهیدش به خیابان ها آمده بودند. در آن لحظات آخر وداع مردم، یکی فریاد می زد انتقامت را می گیریم، دیگری میگفت به خون تو قسم، راهت را ادامه می دهم. نهایتا حوالی ساعت ۱۲.۳۰ تابوت مقدس حاج قاسم سلیمانی اهواز را به مقصد مشهد مقدس برای همیشه ترک کرد...

به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در اهواز، ساعت ۷ صبح راهی میدان مولوی شدم. سوژه های خبری و عکاسی را در ذهنم مرور می کردم که راننده گفت چقدر مسافر در خیابان است این وقت صبح!

سرم را از گوشی برداشتم و نگاهی به کنار خیابان انداختم... گفتم اینها مسافر نیستند! می خواهند به تشییع سردار بروند. آهی کشید و سرش را به نشانه تأسف (شهادت سردار سلیمانی) تکان داد.

هنوز دو کیلومتری به میدان مولوی مانده بود که ازدحام جمعیت حرکت ماشین را کند کرده بود؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم ادامه مسیر تا میدان اصلی را پیاده طی کنم.

از ماشین که پیاده شدم، باورم نمی شد چنین جمعیت عظیمی برای تشییع سردار آمده باشند. فوج فوج زن و مرد و پیرد و جوان از گوشه و کنار کوچه های اطراف خیابان امانیه وارد فلکه ساعت می‌شد.

حس و حال مردم دیدنی بود... نوجوانان با پوسترهای حاج قاسم می دویدند، زوج های جوان که بعضا با کالسکه فرزند خردسالشان را هم همراهشان آورده بودند، سرعت خود را افزایش می دادند تا سریعا به میدان مولوی برسند.

سرانجام در خیل جمعیت وارد میدان مولوی شدم. باور چنین صحنه ای سخت بود! حتی نمی شد یک قدم جلو رفت... کیپ تا کیپ جمعیت کنار یکدیگر ایستاده بودند.

برای تحویل گرفتن تجهیزات عکاسی از همکارم (دیشب او ویژه برنامه های گرامیداشت شهادت حاج قاسم در اهواز را پوشش داده بود)، می باست خود را به ابتدای پل نادری برسانم. اما مگر می شد از این فشار جمعیت خلاص شد.

 به هر زحمت و مشقتی بود از لابه‌لای جمعیت خود را به یکی از سه خیابان اصلی میدان مولوی «فلکه سه گوش» رساندم. تا چشم کار می کرد جمعیت عزادار را می دیدی! برای اولین بار بود که نمی توانستم تشخیص دهم در چه خیابانی ایستاده ام! از یکی پرسیدم خیابان منتهی به پل نادری همینه؟ گفت آره...

به هر شکلی که بود توانستم خود را به دانشگاه امیرالمؤمنین برسانم. هنوز تجهیزات عکاسی به دستم نرسیده بود. به پشت بام دانشگاه رفتم. از آنجا زاویه دید بسیار خوبی نسبت به شهر وجود دارد. با خودم گفتم کاشکی الان دوربینم بود... به هر حال با موبایلم چند فریم عکس گرفتم و به همکارم زنگ زدم... او هم مثل من در میان جمعیت گیر کرده بود.

ساعت نزدیک به ۹ بود و هنوز پیکر حاج قاسم را به مراسم نیاورده بودند! با خودم گفتم قرار بود تشییع تا ساعت ۹.۳۰ باشد اما هنوز حاج قاسم نیامده...

آرام آرام با گفتن یاالله یا الله ببخشید، عذرمیخوام از میان زنان و مردان عبور کردم تا به همکارم رسیدم. خسته شده بود، خندیدم و گفتم هنوز که مراسم شروع نشده، گفت: فشار جمعیت برای عکاسی خیلی زیاد است. دوربین را از او گرفتم و گفتم باید از ارتفاع عکاسی کنی نه در میان جمعیت.

بسم الله گفتم و شروع کردم به عکاسی...

از بین جمعیتی که حتی جای سوزن انداختن نبود، نمی شد به راحتی عکاسی کرد! به اولین جایگاه مخصوص بلندگوها که رسیدم، از آن بالا رفتم و اولین سوژه‌هایم را ثبت کردم.

ماشاءالله... تا چشم کار می کرد جمعیت بود و خیل عزاداران در غم شهادت حاج قاسم...

زنان، مردان، کودکان، پیر زنان و پیرمردان، همه و همه با عکس هایی از سردار سلیمانی، فریاد مرگ بر آمریکا سر می دادند.

عشایر عرب با پرچم هایی از عشیره و طایفه خود که به نشانی بیعت آن را به اهتزاز در می آوردند، یزله کنان فریاد می زدند «سننتقم». در کنار آنها نیز شیرزان و غیورمردان اهوازی نیز با مشت هایی گره کرده می گفتند؛ «می‌کشم می‌کشم، آنکه برادرم کشت».

خیل و فشار جمعیت به قدری زیاد بود که مراسم از کنترل خارج شده بود. صدای رجز خوان به گوش نمی رسید. بلندگوها بعضا قطع بودند و آنهایی هم که وصل بود، مداحی حماسی پخش می کردند.

خیلی ها معترض بودند از اینکه چرا هنوز حاج قاسم را نیاورده اند... ساعت ۹.۳۰ صبح بود. البته من میدانستم که مسئولان هم غافلگیر شده‌اند، چراکه هر سال راهپیمایی ۲۲ بهمن به صورت باشکوه و منظم برگزار می شود و مشکلی هم پیش نمی آید. اما این بار، این بار ماجرا فرق می کند...

هزاران هزار عاشق و دلداده سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی آمده‌اند تا برای بار آخر با فرمانده محبوبشان خداحافظی کنند. آن فرماندهی که در سخت‌ترین روزهای جنگ و پس از آن در عرصه های مختلفی همچون سیل، کنارشان بود. مردم آمده بودند تا به سردار دلها بگویند؛ ما بر آن عهد که بستیم، هستیم...

پس از آنکه صدای بلندگوها قطع شد، مردم خود میدان دار مراسم شدند. زنان از یک سو فریاد می زدند «ای رهبر آزاده» برادران از سوی دیگر پاسخ می دادند «آماده‌ایم آماده». خواهران می گفتند «ما اهل کوفه نیستیم» مردان جواب می دادند «علی تنها بماند...»

به راستی که اهواز کربلای ایران شده بود... به یاد ندارم که در تاریخ اهواز، چنین جمعیتی به خیابان آمده باشد. از هرکه هم می پرسم، همین را می گوید...

امروز اهواز مملو از مردمی بود که به خون خواهی سردار سلیمانی و همرزمان شهیدش به خیابان ها آمده بودند.

در جای جای جمعیت، حضور طلاب و روحانیون موج می زند و هرجا که سکون و سکوتی ایجاد شده، یک روحانی با صدای بلند شعار می داد «مرگ بر آمریکا»...

روحانیون البته اغلب یا به همراه زن و فرزندان خود آمده بودند یا با جمعی از نوجوان و جوانان بسیجی...

مسئولان نیز همه آمده اند، جمعی از برادران عراقی نیز خود را به مراسم تشییع سردار سلیمانی و المهندس رسانده‌اند. یکی از آنها هاشم الحیدری، معاون فرهنگی حشدالشعبی است که دوشادوش حجت الاسلام و المسلمین موسوی فرد، نماینده ولی فقیه در خوزستان، در کنار مردم حاضر شده است.

سرانجام زمزمه‌هایی به گوش می رسد... ماشین حامل پیکر سردار سلیمانی وارد خیابان سلمان فارسی شد. جمعیت ناگاه منفجر می شود... عشایر عرب یزله کنان به سوی ماشین حمل پیکر شهدا می روند و تا چشم کار می کند موج جمعیتی است که هر لحظه شدید تر می شود.

مجری با صدای بلند اعلام می کند مراقب بانوان و کودکان باشید. إن شاءالله اجر شما نزد خدا محفوظ است اما شما را به خدا اندکی آرام باشید.

کسی صدای مجری را نمی شود... و موج جمعیت است که مردم را جابجا می کند. جوانان در حاشیه خیابان حلقه ای برای حفاظت از بانوان و کودکان تشکیل می دهند تا مبادا آسیبی به عزاداران برسد.

ماشین با کندی حرکت می کند. ساعت از ۱۱ هم گذشته و حاج قاسم حتی به خیابان مصلی هم نرسیده است.

اعلام می کنند که تمامی مراسم های تشییع در دیگر استان ها به دلیل استقبال مردم اهواز تحت تأثیر قرار گرفته و به تأخیر افتاده اند.

اما مردم حق دارند... اهوازی‌ها مگر به همین راحتی سردار خود را رها می کنند!

با هزار سختی و مشقت از ستون های ۱۰ متری بیلبورد بالا می روم. از آن بالا جمعیت چه زیبا موج می زند... دسته های عزاداری را می بینم که با سنج و دهل اعلام عزا و مصیب می کنند.

کاروان حامل پیکرهای پاک شهدا شامل ۵ ماشین است که در یکی از کامیونت ها تابوت شهدا و مابقی ماشین های اسکورت است. که در یکی از آنها بچه های رسانه ای، یکی دیگر سرداران سپاه، دیگری ماشین انتظامات و در ماشین آخری نیز نماینده ولی فقیه و همراهانش قرار دارند.

ساعت نزدیک به ۱۲ شده و عملا وقتی نمی شود که سردار سلیمانی را به مصلی اهواز ببرند، به همین دلیل اعلام می کنند که ماشین سردار سلیمانی در میان جمع عزادارن مستقیم به فرودگاه اهواز می رود.

مردم از مصلی عبور کرده و در اتوبان جمهوری کاروان پیکرهای شهدا را بدرقه می کنند.

با توجه به اینکه اذان ظهر و عصر نزدیک بود، با دستور سردار شاهوارپور، پیکر پاک سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس را از کاروان جدا کرده و در تویوتای مخصوص سرداران قرار می دهند تا سریعا به فرودگاه اهواز منتقل و راهی مشهد مقدس کنند.

همین که پاسداران قصد جابجایی تابوت سردار سلیمانی را می کنند، به یکباره موج دیگری در جمعیت شکل می گیرد و فوج فوج دلدادگان آن شهید مجاهد، به سوی کاروان هجوم می آورند... مگر جوانان اجازه می دادند تا سردار به راحتی از بینشان برود!

در آن لحظات آخر وداع مردم با سردار سلیمانی، شوری دوباره در جوانان شکل گرفت. یکی فریاد می زد انتقامت را می گیریم، دیگری میگفت به خون تو قسم، راهت را ادامه می دهم، یکی هم میگفت من را با خودت ببر...

نهایتا حوالی ساعت ۱۲.۳۰ تابوت مقدس سردار دل‌ها توسط تویوتای سپاه راهی فرودگاه اهواز شد و حاج قاسم سلیمانی اهواز را به مقصد مشهد مقدس برای همیشه ترک کرد...

و ما ماندیم و اشک‌هایی خشک شده و بغضی که در گلو خفه شد.

انتهای پیام./

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha