دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۸:۳۵
از ظلمت شب رخت به مهتاب کشیدیم

حوزه/ منصور آن قدر خراب عادت حرکت کرده که در سینمای محفلی ایران به چشم نخواهد آمد چرا که این فیلم مصداق بوی عطر و مشک در حکایت مولوی است و چه زیبا مولوی قصه آن دباغ که در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد را در قالب یک شعر سرود، شعری که این روزها بسیار به دردِ سینمای ایران می‌خورد، سینمایی که مشامش تاب زیبایی ها و رشادت ها و غیرت را نمی‌آورد و بی‌هوش می‌شود آن هنگام که آرمان های و ارزش های واقعی جامعه خود را بر روی پرده سینما ببیند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، در تاریکی شب که ظلمت بر زمین سایه می افکند ماه شب مهتاب است که زمین را روشن می‌کند و این مهتاب است که یک تنه جور ظلمت شب را می‌کشد، «منصور» در جشنواره سی و نهم حکایت مهتاب در شب ظلمانی را داشت، فیلمی که در میان این همه فیلم بی‌مسئله، لا مکان و لا زمان خوش درخشید.

در سینمای ایران که کارگردانان با شعار « ما آیینه جامعه ایم » فیلم هایی بدون کارکرد می سازند و با چنین خزعبلاتی سر مدیران فرهنگی را شیره می مالند و حرف فیلم هایشان در حد اخبار صفحه حوادث روزنامه باقی می ماند و جایگاه سینما را از آرمان سازی برای جامعه به حد نازلی تنزل می بخشند باید قدر منصورهای سینمای ایران را دانست.

منصور فیلمی که در fازیگری و کارگردانی بی ادعا به میدان آمد و همین هم سبب شد تا بیشتر از همه فیلم ها به چشم بیاید، فیلمی که اگر عواملش می توانستند در فیلمنامه کار قدری قوی تر ظاهر شوند، شاید به یکی از آثار ماندگار سینمای ایران با موضوع زندگی شهدا تبدیل می‌شد.

فیلم از دو عقبه پژوهش و تحقیق و مستندسازی در تیم ساخت، بهره مند است و همین سبب شده در بازی‌های تکنیکی گرفتار نشود و حتی از دانای کل و نریشن هم استفاده نکند و مخاطب را به دل یک تجربه ناب سینمایی ببرد.

سیاوش سرمدی در منصور در مقام کارگردان به سراغ سوژه‌ای رفته که قصه‌اش  را از تاریخ معاصر وام گرفته اما به شدت فیلم رو به جلوست و تابلوی راه است، روایتی از شهید ستاری که در اوج تحریم های خارجی و سنگ اندازی های داخلی حرکتش  را رو به جلو ادامه می دهد.

منصور آن قدر خراب عادت حرکت کرده که در سینمای محفلی ایران به چشم نخواهد آمد؛ چرا که این فیلم مصداق بوی عطر و مشک در حکایت مولوی است و چه زیبا مولوی قصه آن دباغ که در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد را در قالب یک شعر سرود، شعری که این روزها بسیار به دردِ سینمای ایران می‌خورد، سینمایی که مشامش تاب زیبایی ها و رشادت ها و غیرت را نمی‌آورد و بی‌هوش می‌شود آن هنگام که آرمان ها و ارزش های واقعی جامعه خود را بر روی پرده سینما ببیند.

دیدن منصور بر پرده سینما و سکانس آخر فیلم یعنی پرواز جنگنده ساخت بچه های اوج ۱۱۰ نعمتی بود که سینمای ایران سال ها از مخاطبش دریغ کرده، نعمتی که گویا فراموش شده، سینما برای نمایش آن خلق شده، نمایش آمال و آرزوها و آرمان های یک ملت.

محمدرضا پورصفار

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha