مقدمه:
تواضع و شوخ طبعی را به خوبی از پدر به ارث برده بود و صمیمانه دعوت ما را برای گفت و گو درباره پدرش که از ایشان به "آقاجان" تعبیر می کرد، پذیرفت. البته همان آغاز میخواست برخی منابع را حاضر کند تا به قول خودش آماری و دقیق سخن بگوید اما از او خواستیم که راحت باشد و فقط از مشاهدات خودش از زندگی پدر برای ما بگوید. از او خواستیم از سبک زندگی حضرت علامه حسن حسن زاده آملی برایمان بگوید.
آنچه در پی می آید گفت و گوی چندی قبل ما با جناب حجت الاسلام والمسلمین عبدالله حسن زاده، فرزند ارشد جناب علامه حسن زاده آملی است که بیش از یکساعت به طول انجامید و تقدیم خوانندگان ارجمند می شود.
* ما الان در خدمت جناب آقای عبد الله حسن زاده آملی هستیم. درست است؟
آملی مربوط به حاج آقا است، ایشان مشهور به این نام هستند.
* شما فرزند چندم حاج آقا هستید؟
اگر از آخر حساب کنیم، میشوم فرزند ششم.
* و لابد از اول، اول هستید؟
بله
* ما در این گفت و گو می خواهیم در حد امکان به سبک زندگی علامه حسن زاده آملی یا به تعبیر شما "آقا جان" تان بپردازیم.
پس اجازه دهید من یکسری اطلاعات دقیق و آماری درباره اساتید ایشان و موارد دیگر بیاورم.
* نه خیر در این گفت و گو می خواهیم از مشاهدات شما بشنویم و نیازی به این اطلاعاتِ زندگینامه ای نیست.
معرّف هر کسی، آثار و گفتار و رفتار خود آن شخص است، بنده هم مقدار اطلاعات اندکی که دارم خدمتتان عرض میکنم. یک چیز جالب در زندگی ایشان که از گذشته در خاطرم مانده و بسیار جالب بود این که ایشان یک دفترچه کوچکی داشتند و در آن، سر فصلها و عنوانهایی را نوشته بودند و روزانه به خودشان نمره می دادند.
* چه عنوان هایی؟
عنوان هایی در خصوص درسشان، شاگرد پروری شان، رابطه با فرزندانشان و اهل خانه و موارد دیگر؛ یادم هست که نمره ایشان در خصوص رفتار با خانواده، بسیار خوب بود و همیشه بیشترین نمره را داشته است. به نظرم، این کار خوبی است که فرد از خودش حساب بکشد و خودش نمره بدهد. ایشان خودشان نمره میدادند و این، خیلی انصاف می خواهد. انسان خیلی باید پایبند قانون و عدل و انصاف باشد که وقتی می خواهد به خود نمره بدهد، آن چیزی که هست بدهد چون خودش میداند و خدای خودش. البته این کار اختصاص به ایشان نداشته و همواره بزرگان توصیه کرده اند که افراد از خودشان حساب بکشند. ایشان هر روز این کار را با این سبک انجام می داد و هر روز هم این کار را میکرد؛ روزی نبود که از خود حساب نکشد و به خود نمره ندهد. و نداند حال و روزش در این اموری که در زندگی دارد چگونه است. این هم طبق دستور آیات الهی است که خودتان از خودتان حساب بکشید قبل از آن که کسی از شما حساب بکشد و این، به نظرم برای طلبه ها و دانشگاهیان و برای همه سرمشق است.
* حاج آقا در خانه چطور بوده اند؟ برخی تصورشان این است که آقایان علما بسیار خشک رفتار میکنند و همیشه سرشان به مطالعه است و به افراد خانه کاری ندارند. "آقاجان" شما چگونه بودهاند؟
ایشان در خانه راحت بودند و حتی برای ما شعر می خواندند. "آقاجان" حافظه بسیار خوبی دارند و از همان ابتدا به ادبیات علاقه وافری داشت. خودشان شاعرند. از همان زمانی که تازه رفته بودند مدرسه، طبع شعر داشتند و شعر میگفتند الان بعضی اشعار در دیوانشان مربوط به همان سنین جوانی است. یادم نمیرود که یکی دو قفسه کتاب پر از کتاب های ادبیات کلاسیک داشتند و دیوان ها و تذکره شعرا بود و اهتمام داشتند که یادم هست در مدرسه حقانی برای طلبه ها گلستان میگفتند و سفارش می کردند که ادبیات فارسی را درست بخوانیم و درست بیاموزیم و در خانه هم شعر می خواندند. اینها را عرض کردم که بگویم ایشان اصلا در خانه خشک نبودند. ممکن است برخی به اشتباه تصور کنند که باید خشک برخورد کرد اما دین، اینگونه نیست.
* در بیرون بارها دیده بودیم که حاج آقا بسیار متواضع و شوخ طبع هستند اما در خانه هم محل سوال بود.
در خانه یا در بیرون فرق نمیکند، بندگان خدا، بندگان خدا هستند چه در داخل خانه و چه در بیرون خانه؛ آن که یک جور نگاه می کند همه را بنده خدا میبیند. ایشان با فرزندانش همان گونه بوده است که با جوانها و بچههای دیگر همان گونه بود. در بیرون هم اگر با جوانی برخورد می کردند همانطور بود.
* حاج آقا از نظر عاطفی چگونه هستند؟
از نظر عاطفی ایشان شدیدا انسان عاطفی است و نسبت به بندگان خدا همینطور است و سالها همینطور بوده است و در رسیدگی به دیگران کوتاهی نمی کرد. اجازه بدهید نگویم که چه از او می دانم و چه بسیار مواقعی کمک کرده است، نه اینکه از اهل خانه دریغ کند بلکه احساس کرده بود که دیگران مقدمند.
* واکنش ایشان به بازیگوشی فرزندان که طبیعتا در هر خانه ای وجود دارد چه بود؟
در خاطرم هست که همینجا در قم دبیرستان میرفتیم و برادرانم تقریبا دو سال یا ۴ سال از من کوچکترند، خلاصه از روی طبع نوجوانی و بچگی، دعوایی در خانه راه میافتاد و ایشان برای ساکت کردن ما دعوا نمیکرد. چیزی که میدیدم بسیار برای ما سخت و شکننده بود آن هم این بود که خودش را میزد و گاهی حتی میدید که دست بر نمی داریم ناراحت میشد و آنچنان به قول معروف یقه میدرید که دکمه های پیراهن میافتاد و ما خجالت میکشیدیم از این که میدیدیم پدر دارد خود را میزند و بر ما سخت بود و تا مدتها دست میکشیدیم. یکبار آقایی آمده بود خدمت ایشان و می گفت "یکبار بچه ها با هم دعوا کردند من هم عصبانی شدم، بچه ها را زدم اما ناراحت شدم و رفتم برایشان چیزی خریدم ولی باز دلم آرام نشد" که ایشان فرمودند "این دفعه چیزی شد خودت را بزن" شما خودتان پدر هستید و می دانید چقدر سخت است پدری خودش را جلوی بچهها بزند.
* و هیچگاه پیش نیامد که شما مورد تنبیه بدنی واقع شوید؟
نه، ایشان دست روی بچهها بلند نمیکرد.
* عصبانیتهای حاج آقا به چه زمان هایی مربوط می شود؟
ایشان همیشه تاکیدشان این بود "واجباتتان را انجام بدهید و محرماتتان را ترک کنید" و اگر خدای نکرده ترک صورت می گرفت و یا غفلتا کاری انجام نمیشد آنجا ناراحت میشد؛ و می فرمود ما انسان هستیم و بلا نسبت مثل حیوانات نیستیم که بچریم و بخوریم و بخوابیم و نشخواریم کنیم.
* با این توصیفی که فرمودید حضرت علامه، جامع مهر و قهر در منزل بودند.
بله در خانه به همین صورت بودند.
* شما مبنای مهر و قهر حاج آقا را چه میدانید؟
به تعبیر خودشان همان قرآن و برهان است و خوب، عبور کردن از اینها برایش بسیار سنگین بود و انتظار نداشتند که اهل خانواده تخطی کنند.
* نکته جالب این است که طی یک استقرای ناقصی که داشته ام، عرفای ما اهل شعر و ادب از یکسو و شوخ طبعی و مطایبه گری از سوی دیگر بوده اند.
ادبیات کهن ما چه در بخش نظم و چه در بخش شعر چه در بخش نثر، تقریبا مربوط به عرفای ماست. به هر حال اهل عرفان برای بیان آن چیزهایی که یافتند و به آن رسیدند، از این طریق می توانند راحتتر انتقال دهند.
* حالا ذوق ادبی را می شود را سریعتر و راحت تر می شود توجیه کرد. اما برخی فکر می کنند که اهل عرفان، دائما در حال اشک و گریه هستند.
نه چنین چیزی نیست، اتفاقا بسیار شاد و سرزنده هستند. آن هم در اثر آن چیزهایی است که دیدهاند و یافتهاند و به آن رسیده اند و گریهشان به خاطر نداشته هاست.
* مراودات حاج آقا با علما چطور بوده است؟
بخصوص در سالهای دور، جلسات پنج شنبه ها داشتند که به اتفاق تعدادی از آقایان مانند شهید مطهری، آقای انصاری شیرازی و دیگران خدمت علامه طباطبایی می رسیدند و هر هفته منزل یکی از بزرگان برگزار میشد.
* ظاهرا جلسه خاص و شیرینی بوده است.
بله جلسهای بود و سوالاتی داشتند و به قول معروف جدای از کتاب درسی بود و افراد، پرسش های خودشان را مطرح می کردند و حضرت علامه هم پاسخ میدادند و این جلسات را در خاطرم هست. در ارتباط با رفت و آمدها هم که اشاره کردید، ایشان از شب رفتنها بسیار ناخرسند بود چه اینکه بخواهد جایی برود یا اینکه کسی بیاید مگر آنکه دعوتی بود و از سرناچاری بروند. برایش سخت بود که شب برود در خانه مردم را بزند و می گفت چه معنی دارد که شب یکجا بنشینیم و دو ساعت، سه ساعت بخوریم و حرف بزنیم.
* اهل گعده طلبگی هم نبودند؟
تا آنجایی که در خاطرم هست اسیر درس و بحث و کتاب بودند، شاید از این گعده ها در دوران جوانی و زمان حجره نشینی داشتند اما آن موقع که ما بودیم از این خبرها نبود و آن موقع که ما نبودیم به قول معروف باید از خودشان پرسید. یعنی دوستانی بودند که با آنها محشور بودند، ولی به این صورت که بنشینند و گعده بگیرند و به قول ایشان چند ساعت وقت و عمر نازنین را بگذرانند، نه .
* اگر موافق باشید میخواهیم وارد یک سری جزئیات بشویم که شاید ظاهرا اطلاعات دسته چندم و کم ارزش به حساب بیاید ولی از آنجا که داریم سبک زندگی علامه را مورد مطالعه قرار می دهیم، آگاهی از این موارد خالی از لطف نیست. مثلا حاجآقا در لباس پوشیدنشان به چه جزئیات و ظرایفی دقت داشتند؟
در لباس، خیلی مقید بود که لباسها تمیز باشد. من در خاطرم هست که مادرم همیشه لباس های شسته و مرتب را در یک بغچهای آماده میکرد و ایشان همیشه لباس های تمیز و مرتب استفاده می کردند.
* یعنی اهل ژولیده پوشی نبودند؟
اصلاً، ژولیده پوشی به هیچ عنوان نداشتند. علاوه بر بیرون، در خانه هم همین اهتمام را داشتند و خیلی اوقات با همان لباس بیرون(لباس روحانیت) مینشست. حتی اگر آشنا و یا فامیلی هم می آمد، مقید بود که همان صورتی را که نزد دیگران است لباس میپوشید و نهایت احترام را داشت. یادم هست زمانی که پاهایشان درد میکرد و نشستن برایشان مشکل بود، با این حال سعی میکردند دو زانو بنشینند. یادم نمیرود گاهی مثلا میدیدم به خاطر خستگی استراحت می کند و می دیدم که رویش پتو کشیده بود اما زیر پتو چهار زانو نشسته بود و پا را دراز نمی کرد حتی دیده بودم چهار زانو خوابیده بود.
* آیا به رنگ خاصی در لباس پوشیدن توجه دارند؟
رنگ خاص نه ولی جدای از مراسم مربوط به عزاداری، در شرایط عادی سعی نمیکرد که لباس تیره بپوشد. من الان خودم عبایم مشکی است ولی خیلی سخت به خاطرم می آید که ایشان عبای مشکی به تن کرده باشند به غیر از یک عبای نازک که تابستانها استفاده می کنند.
* چه ظرافتهایی را در غذا خوردن به کار می بستند؟
از فوت کردن خوشش نمی آمد چه غذا چه چای، میگفت صبر کن خنک شود و از عجله به خرج دادن و تند تند خوردن خوشش نمی آمد و چون خودش هم طب خوانده بود، این مسایل را خیلی رعایت می کرد. از جمله از آب یخ خوردن نهی می کردند و می گفتند که یخ، اعصاب را خراب می کند. الان هم همینطور است، همیشه تاکید دارند. ما هم در خانواده عادت کرده ایم و اگر کسی در خانه مثلا بخواهد یخ بخورد، بقیه تذکر می دهند.
* به موضوع طب و آشنایی ایشان به طب اشاره کردید، میخواهم درباره ذوالفنون بودن و آشنایی بالای ایشان با علوم و فنون مختلف سوال کنم. حالا بعضی ها وارد علوم مختلف می شوند اما در هیچکدام به جایی نمی رسند اما حضرت علامه در علوم مختلف صاحب نظر شدند.
نعمتی بود که خداوند به ایشان عطا فرمود. البته آن زمانی که ایشان این علوم را فراگرفت، آقایان دیگر هم بودند اما خدا به ایشان توفیق داد. ایشان می گفتند وقتی درس هیئت نجوم را در تهران شروع کردیم، چند نفر آمدند اما به تدریج تعدادشان کم شد. ایشان بر اساس لطف الهی و ذوق شخصی و همت و پشتکاری که داشتند، پیش رفتند و عاشق درس و بحث و کتاب بودند. وقتی آمده بود تهران دیده بود دریایی از علما و اساتید فلسفه و عرفان و طب و علوم مختلف حضور دارند، ایشان هم بر اساس آمادگی که داشت و عنایت خدا، پیش رفته بودند منظورم این است که شرایط یادگیری ایشان، طوری نبوده که دیگران نتوانند فرابگیرند و مثلا اساتید در جای خاصی نبودند که بقیه نتوانند بیایند. به قول معروف سفره خدا گسترده است و هر کسی به اندازه دهان خود ارتزاق میکند.
* ذوالفنون بودن ایشان تا چه اندازه در روابط اجتماعی و تألیفات و برنامه های ایشان تاثیر داشته است؟
خیلی تاثیر دارد. وقتی من به آسمان نگاه می کنم یک سقف فروزنده ای را می بینم اما او که نگاه می کند، خیلی چیزها را می بیند که من متوجه آن نیستم. فرض کنید بنده را ببرند یک بیمارستان ۱۰۰ تا مریض ببینم، من وقتی آنها را می بینم یک حس کلی دارم اما وقتی پزشک اینها را می بیند می داند درون اینها چه می گذرد و می داند اینها چه می کشند لذا با یک شوق و شور خاصی به داد آنها می رسد تا بندگان خدا را نجات بدهد و ایشان هم به همین صورت است. آنچه که او از آسمان می بیند من نمی بینم. حتی وقتی افرادی را میدید که فرزندانشان مریض بودند و مثلا مشکلاتی در چشم و یا دست و اینها داشتند، ناراحت می شد و می گفت باید مسائل خاص شان را به این پدر و مادر گفت تا بعد مشکلی پیش نیاید. گاهی افراد به صورت خصوصی می آمدند و موضوع را در میان می گذاشتند.
* ما شاهد یک نوع انتظام بین آثار حضرت علامه حسن زاده هستیم. به نظر شما روح مشترک در تمام آثار ایشان چیست؟
روح مشترک، همان روح مشترک خودش است، به گفته خودش قرآن، عرفان و برهان از هم جدایی ندارند و هرجا از آثار ایشان را که ورق بزنی، می بینی آیه قرآنش هست، برهانش هست، عرفانش هم هست. یعنی همه جا آیات الهی، مسائل عرفانی و برهانی را کنار هم گفته و اینگونه نیست که اینها گسسته باشد. این، کاری است که در تمام آثار کرده اند. آثاری مانند الهی نامه هم که سخن دل است و در تنهایی خودش گفته، از آن هم به یک نحوی مسائل عرفانی و قرآنی و برهانی استشمام می شود.
* یکی از جلوه هایی که فکر می کنم در مدل و سبک زندگی ایشان مشهود است، احترام به استاد می باشد. این مساله چقدر در زندگی ایشان جایگاه دارد و آیا خاطره ای در این زمینه موجود است؟
این موضوع، جایگاه ویژه ای در حیات علمی ایشان داشته است اما از نظر خاطره، آن موقع که ایشان درس می رفت، ما نبودیم و از زمانی که بودیم و خودمان را پیدا کردیم، دیدیم ایشان دارد تدریس می کند، فقط خاطراتی است که خودشان گفته اند. مرحوم آقای الهی قمشه ای به ایشان فرموده بود شما از این احترامی که به استاد می گذاری خیر می بینی، ایشان بسیار نسبت به اساتید خاضع بود و بسیار احترام می گذاشت و اینگونه نبود که صدا بلند کند و یا به اصطلاح با استاد چَک و چونه بزند، تا آنجایی که خودشان می گفتند در درجه اول تلاش شان این بوده که بفهمند استاد چه می گوید نه اینکه تا استاد دو کلمه حرف زد، بپرد وسط حرف استاد و مدام ندانسته های استاد را به رخ بکشد و مدام بگوید این چیست آن چیست. البته سوال کردن خوب است و دلیل این است که انسان حرفی برای گفتن دارد اما وقتی انسان درس می رود یعنی چیزی را نمی داند و می رود که چیزی را بفهمد، پس اول باید بفهمد و بعد سوال کند. ایشان سر درس نسبت به همه اساتید بسیار حرمت نگه می داشت که همه از این ادب ایشان بسیار شگفت زده بودند که ایشان چرا انقدر نسبت به اساتید با ادب و احترام برخورد می کند. ظاهرا جلسه ای بوده و ایشان پای استاد را بوسیده بود و استاد گفته بود که شما خیر می بینی، و خیر هم دید. خوب آقایان هم چشم برزخی شان باز بوده است و می دانستند.
* در زندگی علامه، چگونه باید بین عبادت، علم، خانواده و اجتماع ارتباط برقرار کرد؟
وقتی آن نگاه دور دست و افقمان مشخص باشد، آن وقت همه اینها رنگ دیگر می گیرد، اگر همه اینها برای انسان شدن هست و برای کمال هست و برای قرب الهی است، آن وقت شما در زندگی تان در برخوردتان، در عبادت، درس، رفتار با مردم، نشست و برخاست و همه کارها طور دیگری رفتار می کنید. آن موقع نگاهتان طور دیگری می شود. وقتی به ما بگویند می خواهیم شما را خدمت بزرگی ببریم. خوب چکار می کنیم؟ می رویم خودمان را آماده می کنیم تا تمیز و مرتب شویم و با لباس پاکیزه خدمت آن شخصیت برسیم، ما برای بندگان خدا تا این حد احترام می گذاریم، آن وقت خداوندی که خالق ماست خداوندگار ماست، چرا باید طوری باشیم که فراموش کنیم که دم به دم و لحظه به لحظه در حضور او هستیم، در خدمت او هستیم، وقتی نزد بزرگی از جنس خودمان می خواهیم برسیم آن چنان خودمان را آراسته می کنیم و به خودمان می رسیم ولی موقع نماز خواندن، به هر گونه خواستیم می ایستیم و به هر سرعتی خواستیم می خوانیم من امثال خودم را می گویم. اما اگر نگاه، طور دیگری باشد، رفتار ما با انسان ها رنگ دیگری می گیرد، وقتی نگاه، عوض شود آن وقت حساب، چیز دیگری خواهد شد و برای شما، همه چیز عبادت است. خوشا آنان که هر دم در نمازند.
* یعنی می خواهید بفرمایید علامه در حیات خودشان در تمام جهاتی که حضور دارند، خودشان را در محضر خدا می بینند.
بله، مگر فقط موقع نماز است که باید در محضر الهی باشیم؟ آن موقع را قرار داده اند که آن صعود و عروج را آدمها ببینند که الصلوة معراج المومن. نه تنها آقاجان ما، همه بزرگان و عرفا اینگونه بوده اند، علامه طباطبایی، مرحوم آقای قاضی و دیگران اینگونه بوده اند چون نگاهشان به یک صورت دیگری هست، شما وقتی از پایین کوه و دامنه کوتاه انسان های در حال رفت و آمد را ببینید، یکی را کوتاه می بینی، دیگری را بلند می بینی، یکی را اخمو و دیگری را خندان می بینی ولی وقتی بروی روی قله بایستی و نگاه کنی، همه را یک جور و یک اندازه می بینی، وقتی که جایگاه ها به صورت دیگری باشد، نگاه ها هم خود به خود تنظیم می شود، الان شما از یک بلندی به پایین نگاه کنی می بینید آدمها همه در یک سطح هستند اما وقتی نزدیک می شوی تفاوت هست، در چنین صورتی نور عبادت را در همه اجزای زندگی یک فرد اعم از مطالعه، درس، بحث، حضور در خانه و اجتماع و ... می بینید. البته دقت شود که منظورم از نگاه از قله برتری های مغرورانه و کبرآمیز نیست که آدم، خودش را برتر از دیگران ببیند.
* مهمترین توصیه ای که معمولا حاج آقا به اطرافیان و دوستان و شاگردان دارند چیست؟
"مراقبت" ، همین یک کلمه، مراقبت یک کلمه بیشتر نیست اما خیلی سخته، در "مراقبت"، همه چیز هست اینکه خودت پاسبان خودت باش؛ الان چگونه اگر در خیابان تا افسر هست، حاضر نیستی خلاف کنی، حالا فرض کنید که افسر، لحظه به لحظه در تمام لحظات رانندگی همراه راننده باشد، راننده نه سرعت بالا می رود نه خلاف دیگری انجام می دهد و می داند اگر انجام دهد جریمه خواهد شد، مراقبت هم همین گونه است که مراقب اعمال و رفتار و گفتارمان باشیم. و اگر این مراقبت، آن به آن باشد، زندگی شکل دیگری خواهد شد. این، مهمترین توصیه "آقاجان" است. حتی آقاجان، اواخر عمر حضرت علامه طباطبایی تشریف برده بودند سری به علامه بزند، علامه بر همین موضوع یعنی مراقبت تاکید کرده بودند. اینکه خودمان مراقب خودمان باشیم بهتر است، این دون شان انسانی است که یک راننده وقتی پلیس باشد خلاف نکند اما وقتی پلیس نباشد خلاف کند، و این توهین فرد به خودش است،
* شنیده ایم که حاج آقا بخصوص در ایام جوانی، فقر و فشار اقتصادی زیادی را متحمل شده اند.
بسیار شدید، یک یا دوبار از ایشان شنیدم که همان ایام، در مدرسه مروی یا مدرسه حاج میرزا ابوالفتح، تردید از من است، آنچنان گرسنگی فشار آورده بود که حتی تکه نان خشکی هم نبود، می گفتند چندبار وصیت نامه نوشتم زیر سرم گذاشتم "من فلانی هستم و این اصل و نسب من است و از گرسنگی و فقر، جان سپردم" اما خداوند عنایتی فرموده و نخواسته این عبد صالحش به این زودی از دست ما برود.
* شما تا چه اندازه بین تحمل این سختی ها و رشد انسانی ارتباط قائل هستید؟
اکثر آقایان اینگونه بوده اند، اگر در ابتدای زندگی هم فقیر نبودند، اما مرفهانه نیز زندگی نکرده اند، مثلا مرحوم آقای مجتهدی که از عرفای معروف هستند، با اینکه خانوده شان متمکن بودند و ارث زیادی به ایشان رسیده بود و پول زیادی از سوی برادرشان به ایشان می رسید، اما این پول ها را می گرفت می داد به مردم. چون نیاز او این چیزها نبود، نیاز ایشان چیز دیگری بود. با اینکه داشتند بازهم در فقر زندگی می کردند و خودشان را از نظر مادی و خوراک و اینگونه موارد، به پایین ترین سطح جامعه کشاندند. "آقاجان" اکثر موارد خوراکشان دو وعده بوده است.
* همانطور که می دانید معمولا عرفا بروز ندارند و کتوم هستند.
همه شان همینطور هستند، آنطور که در خاطرم هست، علامه طباطبایی هم همینطور بودند.
* اما شاید یک چیزهایی را نشود در خانه کتمان کرد، بروز عرفانی حاج آقا در خانه چطور بوده است؟
در خانه هم هیچ، چون من یک چیزی که اصلا از خاطرم نمی رود این است که شاید هیچ موقع پیش نیامده باشد که آفتاب در آمده باشد و ایشان خواب بوده باشند و این همان موقعی بود که ما خواب بودیم و ایشان بیدار، و خفته از بیدار چه اطلاعی دارد که شما از من می خواهید؟ لذا آن بخش که مربوط به دور هم بودن در خانواده بود که هیچ، کنار هم بودیم و بعد از آن وقت خواب بود، بخشی هم وقت خودشان، اطلاعی نیست، هرآنچه شما می دانید بنده هم می دانم.
* مثلا وقتی کتاب انسان در عرف عرفان را مطالعه می کنیم، یکسری حالات خاص عرفانی بیان شده است که بعد از نماز صبح یا فلان موقع ایجاد شده است.
اطلاع من هم در حد همین هایی است که منتشر شده، هیچکدام اینها در زمانی که خدمتش بودیم نبود.
* یعنی حتی در خانه هم اهل بروز عرفانی نیستند؟
هیچ، اینها مربوط به آن زمان هایی بود که خاص خودش بود. حتی اگر کسی در آن زمان، کنارش باشد آن حالات را متوجه نمی شود مگر اینکه خودش هم مثل او باشد. کما اینکه اینهایی که در این حد هستند، وقتی کنار هم می نشینند بدون حرف زدن، حرف همدیگر را می شنوند.
* بله، خیلی نکات از این "جلساتِ سکوت" بین عرفا شنیده ایم.
سکوت که می کنند بدن ظاهری سکوت می کند وگرنه ارواحشان با هم ارتباط دارد و خوش و بش می کنند و حرفشان را می زنند آنگونه که گوش ظاهری نمی شنود و برای شنیدن اینها گوش دیگری می خواهد که امثال بنده نداریم.
* سوال آخرم مربوط به مواضع ایشان در خصوص انقلاب و مقام معظم رهبری است.
مواضع ایشان روشن است و رسما منتشر شده است و ایشان در انقلاب بوده است و تا زمانی که وضع جسمی شان اجازه می داده، همچون سایر علما و روحانیون چه قبل از انقلاب چه بعد از آن در صحنه بوده اند، خدمت امام رسیده بودند. انقلاب ما به نام دین و اسلام است و نگاهشان این است که باید حفظ شود و آن چیزی که بیشتر برایشان مهم است این است که دامن اسلام را خدشه دار نکنیم و در همین راستا، از برخی موضع گیری ها ناراحت می شوند. ایشان تاکید دارند که این اسلام است که حافظ ماست و حقیقتا هم همینگونه است و در برابر این همه فشارهایی که استکبار وارد می کند، خدای متعال و اسلام است که ما را حفظ کرده است. نگاه ایشان درباره مقام معظم رهبری در مقدمه کتاب انسان در عرف عرفان آمده است و احترام ویژه ای دارند و رابطه دو طرفه ای بینشان برقرار است و چه زمانی که حاج آقا قم بودند و چه تهران، آقا تشریف آورده اند و دیدار کرده اند و همه اینها، مسائل پوشیده ای نیست و همه اطلاع دارند. البته بعضا برخی مواضع غیر رسمی و نادرست منشتر می شود که البته ممکن است از در دوستی انجام بگیرد اما این کار، مخالف شأن رهبری و آقاجان است.
گفتوگو: حسن صدرایی عارف
نظر شما