خبرگزاری حوزه | جای خالی کدام اقدام انقلابی در گذشته باعث شد امروز لیبرالهای مسألهدار با آن موضعگیریهای تندشان در مقابل نظام اسلامی، امروز برای ترورِ علوم انسانی اسلامی در تریبونهای دانشگاهی و پایگاههای مجازیشان کمربند انتحاری بر تن کنند؟
یکی از عجیبترین کینهها و سرسختانهترین مقاومتها در حوزه اندیشهی تاریخ معاصر را باید در مکاوحه یک طرفه سینهچاکان لیبرال و گاهاً روشنفکرنما ردیابی کرد؛ بستری که هماره در آن فرهنگ و سگالشِ مغرب زمین بر تعالیم ادیان ابراهیمیِ خاورمیانه ارجحیت و جذابیت داشته است.
قدارهکشانِ ملبس به ردای فرهنگ نه از آن روزی که امام خمینی(قدسسره) و نه از هنگام که امام خامنهای (مدظلهالعالی) به یادآوری اهمیت «اسلامی کردن علوم انسانی» مبادرت ورزیدند، برآشفته شدند که لانهشان از یک قرن پیشتر آبپاشی شده بود؛ همان روزها که از ترس تطهیر و تغییر، شمشیرزنی با چشمان بسته را به جای مباحثه و محاجه برگزیدند.
از همان ایام ماضی، نگاهی عبوس به علوم انسانی اسلامی و بومی به چشم میخورد. از آن روزها که مرحوم آخوند خراسانی و حتی قبل از ایشان میرزای شیرازی و مرحوم شیخ فضلالله نوری در آرا، افکار و مواضعشان بهنوعی بر علومِ (انسانی) اسلامی تأکید میورزیدند؛ هرچند مستقیماً از این اصطلاح استفاده و بهرهجویی نمیکردند.
مثلاً ایستادگی شیخ فضلالله نوری در برابر مشروطهخواهان غربگرا، بخشی به خاطر مواضع سیاسیشان و عمدتاً به سبب مبانی نظری و مواضع فکری مبتنی بر علوم انسانی غیراسلامی و غربی آنها بود.
مرحوم شیخ فضلالله نوری معتقد بود وقتی از منظر غربیها به جامعه نگاه کنیم، عملاً جایی برای دین نمیماند و نظام سیاسی کشور خود به خود بر حسب مبانی نظری غربی تعریف میشود.
از همان روزی که سکه مشروطهخواهی در این سامان ضرب شد، برای علوم انسانی غربی فرش قرمز پهن شد؛ پیشمرگههایش در استقبال از آن به ترقی و پیشرفت اشاره و سمبهشان را با این توجیهات پُر زور میکردند. رفتهرفته مدارس جدید با سلام و صلوات گام به عرصه علمِ این کشور میگشودند و خونِ علوم غربیه زیر پوست ایرانی - اسلامیمان به سَیَلان میافتاد.
ما قافیه را بسیار پیشترها باختیم؛ هنگامی که سیستم آموزشیمان را رایگان به علوم انسانی غربی هبه کردیم؛ همان زمان که اسلامیتمان را در پستوی ذهنمان پنهان کردیم و انسانمحوری و سکولاریسم را زیر بیرقِ پلورالیسم و رفاه مادی و توسعه غربی، مهمان سفرههای عقیدهمان ساختیم.
نتیجهی این اهمال، تقدیم نظام اسلامیمان به سکولارمسلکان بود؛ همانها که در پیش چشمانمان آکادمی را استحاله و آلوده به هر آن چیزهایی کردند که به خاطرش انقلاب کردیم و خونها دادیم.
هیچ کس از خود نپرسید چرا هر زمان که عنوان «اسلامی کردن علوم انسانی» مطرح میشود روشنفکرنمایان و دلدادگان، هیستریزده و مخمور میشوند و هرولهکنان با پاهای برهنه به جولانگاه عرصه عمومی و پناهگاههای مجازیشان پناه میبرند؟ بلندگوها را چه کسانی برای میکروفونهای آنها تنظیم میکند و دکمه ولوم صدایشان را چه دستانی به بالاترین درجهاش رهنمون میکند؟ چگونه میشود که پلورالیسمِ ادعاییشان ناگهان جایش را به توتالیتاریسم اندیشه میدهد و قلیان و فزعشان قلمبه میشود؟ این مسئله ظاهراً خصلت علوم انسانی غربی است که در ذات خودش از یک نوع استبداد و دیکتاتوری بهره میگیرد؛ بدین معنا که خود را پایان تفکر و اندیشه بشری میداند و هرگونه نقدی را سرکوب میکنند. یا للعجب!
اگرچه روزگاری در این مُلک، متفکر و مجاهدی نستوه چون مرتضی مطهری میگفت که باید یک استاد مارکسیست بیاید و این مکتب را آنچنان که یک مارکسیست میفهمد درس بدهد و در کنار وی ما نیز همزمان جهانبینی اسلامی را مطرح کنیم اما افسوس که امروز باید دلخوشِ تلاشهای مظلومانه اساتید مسلمانی باشیم که در لابهلای منطق لیبرال و نئولیبرال و
آموزههای غیراسلامی و ماتریالیستی، چکامههایی قدرنادیده میسرایند.
استادِ شهید میخواست با تمسک به شیوه پیشنهادیاش، ضمن تسلط بر علوم جدید، هم از منظر خود آن را نقد کند و هم به ارائه یک علم و الگوی جدید مبادرت ورزد. واعجبا از گردش فلک که این آزاداندیشی و تساهل، امروز در انبان و نگاه مدعیان روشنفکری و لیبرال نهتنها یافت نمیشود بلکه دانشگاه و علوم انسانی را جزئی از مایملک خویش میپندارند و دربهایش را حاضرند به همه سو اِلا دروازههای اندیشه اسلامی بگشایند.
اگر همان روزها که اساتید سکولار و مسألهدار موضعگیریهای تندی در مقابل نظام اسلامی و نظام ولایی میگرفتند با اعتراض و اقدامی انقلابی مواجه میشدند امروز اینچنین با اسمرمزِ مخالفخوانی با علوم انسانی اسلامی در تریبونهای دانشگاهی و پایگاههای مجازیشان موضعگیری منفی نمیکردند و بر شیپور هجمهسازیشان نمیدمیدند. شوربختانه تفکر غربی نزد برخی افراد به عنوان تفکری حاکم که بشر ناگزیر باید آن را بپذیرد مطرح است؛ این تصور باید شکسته شود. این اسطوره را که برخی ساختهاند میبایست از بین برد و این کار جز با نقدی منطقی و نمایاندن نقاط ضعف آن صورت نخواهد گرفت.
این سَمِ کشنده از اوایل دوره قاجار در بدنه جامعه ایرانی وارده شده و برای رهایی از آن میبایست ابتدا یک سمزداییِ همگانی صورت بگیرد. فراتر از این البته، آگاهسازی بیمار از بیماریاش است؛ چه بسیار افراد سادهاندیشی که اصلاً این حالت را بیماری تلقی نمیکنند و همجهت با متفکران غربی، این تفکر را همصدا با علوم انسانی غربی یکدل، کامل و جامع میدانند.
امروز دهها میلیون دانشجوی علوم انسانی در دانشگاههای کشور مشغول به تحصیل هستند؛ اگر نتوانیم با واکنشی منطقی مانع پیشروی بیشتر تفکرات سکولار شویم، سنگرها یک به یک توسط دشمنان فتح خواهد شد و چه یارگیریها و لشکرکشیهایی که برای قتل اسلامیت آکادمی در کشور صورت نخواهد گرفت.
سپنتا شـــرفالدین