مهدی عباسزاده، عضو هیأت علمی گروه معرفت شناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در گفت و گو با خبرگزاری حوزه، به بررسی فلسفه علوم شناختی و نقش آن در علوم انسانی پرداخته که در ادامه میخوانید:
به عنوان اولین پرسش، بفرمایید فلسفه مضاف چیست؟
طبق تعریفی که در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ارائه شده است، «فلسفه مضاف» (Philosophy of) اجمالاً عبارت است از: دانش مطالعه فرانگر-عقلانیِ یک علم، دانش یا امر،موجود، اعم از حقیقی یا اعتباری، برای دستیابی به احکام کلی آن.
اصطلاح «فرانگر» به دو معناست: نخست اینکه فلسفه مضاف، لزوماً به علم یا امر مضافٌالیه خود، از زوایهای فرای قلمرو خودِ آن مینگرد؛ نه از درون آن؛ دقیقاً همانطور که در فلسفه ریاضی به ریاضیات نگاهی فراتر از مباحث این علم داریم، یا در فلسفه فیزیک نگاهی فراتر از موضوع و مسائل این علم داریم …. دوم اینکه فلسفه مضاف، علاوهبر نگاه بیرونی به علم یا امر مضافٌالیه، نگاهی مُشرفانه و داورانه نیز به آن دارد.
تعبیر «عقلانی» اجمالاً به این معناست که فلسفه مضاف، یک دانش عقلانی است و به مدد عقل فلسفی به علم/امر مضافٌالیه خود میپردازد.
هم دانشها و هم موجودات، به «حقیقی» و «اعتباری» تقسیم میشوند. علم حقیقی، انعکاس ذهنیِ واقعیتِ عینی است، مانند علوم طبیعی، فلسفه و …. اما علم اعتباری، یک فرض ذهنی است که برای رفع حوائج ایجاد میشود و وضعی و قراردادی است و به واقعیتِ عینی نمیپردازد، مانند علم حقوق، سیاست، اقتصاد و …. همچنین امر حقیقی، آن است که واقعاً در عالَم خارج تحقق دارد، مانند خدا، انسانها، حیوانات، گیاهان، جمادات و … اما امر اعتباری، واقعاً در ظرف خارج وجود ندارد بلکه شرع یا ذهنِ عقلا یا عرف، آن را برای اغراض عملی در زندگی انسان وضع کرده است؛ مانند احکام شرعی، اخلاقیات، قوانین و ….
همچنین فلسفه مضاف، به «احکام کلیِ» علم یا امر مضافٌالیه خود میپردازد. ازآنجا که فلسفه مضاف، یک مطالعه فلسفی است، پس با جزئیات و احکام و گزارههای جزئی و موردیِ علم یا امر مضافٌالیه خود سروکار ندارد بلکه به احکام کلی و اُمهات مسائل آن میپردازد.
با توجه به تعریفی که از فلسفه مضاف ارائه کردید، بفرمایید اقسام آن کدامند؟
بنابر عرایض فوق، فلسفه مضاف ابتدائاً بر دو قسم است: فلسفه مضاف به علوم/دانشها و فلسفه مضاف به امور/موجودات. فلسفه مضاف به علوم/دانشها، مانند فلسفه پزشکی، فلسفه منطق، فلسفه علوم اجتماعی، فلسفه علوم سیاسی و …. فلسفه مضاف به امور/موجودات، مانند فلسفه سیاست، فلسفه زبان، فلسفه ذهن، فلسفه سیاست و ….
هریک از دو قسم فوق، چنانکه گفتیم به حقیقی و اعتباری تقسیم میشوند، پس نهایتاً چهار قسم فلسفه مضاف خواهیم داشت:
فلسفه مضاف به علوم/دانشهای حقیقی
فلسفه مضاف به علوم/دانشهای اعتباری
فلسفه مضاف به امور/موجودات حقیقی
فلسفه مضاف به امور/موجودات اعتباری
طبعاً برای هریک از این اقسام چهارگانه نیز میتوان میتوان مثالهایی ذکر کرد.
به موضوع اصلی هم اندیشی با موضوع “فلسفه علوم شناختی و نقش آن در علوم انسانی“، توسط مجمع پژوهشگاههای علوم انسانی اسلامی با همکاری معاونت پژوهشی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برگزارشد، بازگردیم. از دید شما تعریف فلسفه علوم شناختی چیست؟
ابتدا باید تعریف علوم شناختی را عرض کنیم و سپس به تعریف فلسفه علوم شناختی بپردازیم. «علوم شناختی» (Cognitive sciences) اجمالاً عبارت است از: دانش مطالعه مغز، ذهن و هوش، و فرآیندهای مرتبط با آنها مانند تفکر و استدلال، ادراک، هوشیاری، حافظه، التفات، زبان، یادگیری، تصمیمگیری، پیشبینی، تجزیه و تحلیل، حل مسئله و ….
طبق تعریفی که از فلسفه مضاف ارائه کردیم، «فلسفۀ علوم شناختی» (Philosophy of cognitive sciences) عبارت خواهد بود از: دانش مطالعه فرانگر-عقلانیِ علوم شناختی برای دستیابی به احکام کلی آن.
فلسفه علوم شناختی، درصدد است تا از بیرون و فرادستِ موضوعات علوم شناختی و به مدد عقل فلسفی به احکام کلی آن بپردازد. از آنجا که علوم شناختی، یکی از اقسام علوم،دانشهاست، پس فلسفه علوم شناختی، از سنخ فلسفه مضاف به علوم است. همچنین علوم شناختی، یک علم حقیقی است، زیرا از امور حقیقی در انسان یعنی از مغز، ذهن و هوش و فرآیندهای مرتبط به آنها بحث میکند. پس فلسفه علوم شناختی، از سنخ فلسفه مضاف به علوم حقیقی است.
به عنوان آخرین پرسش، بفرمایید رویکردهای اصلی در فلسفه علوم شناختی کدامند؟
به نظر میرسد دستکم دو رویکرد در فلسفه علوم شناختی قابل تشخیص است:
در رویکرد نخست که بیشتر نزد محققان غربی دیده میشود، فلسفۀ علوم شناختی، شاخهای از فلسفه است که به بررسی «مسائل فلسفیِ برآمده از مطالعۀ علمیِ شناخت» میپردازد. علوم شناختی با بسیاری از مسائل بنیادین فلسفه سروکار دارند؛ مسائلی مانند جایگاه ذهن در جهان مادی، چیستی تفکر، رابطۀ ذهن و زبان و معنا، نقش یادگیری در رشد شناخت و ….
از یک سو، بسیاری از بینشها و مفاهیم اصلی علوم شناختی، از فلسفه اخذ شدهاند. از سوی دیگر، یافتههای علوم شناختی در تبیین شناخت و فرآیندهای پیچیده آن، رهیافتهای تازهای را پیش روی اهل فلسفه قرار میدهد؛ رهیافتهایی که میتوانند فلسفه را از انتزاعیاندیشی و نظرورزی محض خارج کنند و به سوی انضمامیاندیشی و کاربردمندی سوق دهند.
بنابراین طبق رویکرد نخست، هم علوم شناختی به فلسفه نیازمند است و هم فلسفه به علوم شناختی.
در رویکرد دوم که بیشتر با مذاق محققان اسلامی تناسب دارد، فلسفه علوم شناختی، به «مبادی» و «مبانی» علوم شناختی میپردازد.
مبادی هر علم، چیزی از قبیل رئوس ثمانیه (تعریف علم، موضوع علم، مسائل علم، فایده علم، غرض علم، جایگاه علم در میان علوم دیگر و …) نزد قدماست. پس میتوان به مبادی علوم شناختی پرداخت و رئوس ثمانیه آن را مشخص کرد.
اما مبانی هر علم، از جهات مختلفِ معرفتشناختی، هستیشناختی، ارزششناختی، انسانشناختی، روششناختی و … قابل مطالعه و بررسی است. پس میتوان به مبانی مختلف علوم شناختی نیز پرداخت. تبیین این مبانی، خاصه در جهتدهی به علوم شناختی، مؤثر خواهند بود.
به نظر میرسد، رویکرد دوم میتواند افقهای جدید در مطالعات علوم شناختی ایجاد کند.