به گزارش خبرگزاری حوزه، روز ۲۶ مردادماه، سالروز بازگشت ظفرمندانه آزادگان عزیز به خاک میهن اسلامیمان است. همکلامی با آزادگانی که تجربه زیادی از اسارت دارند در عین جذابیت هایی که دارد، حاکی از شیرینی و تلخی هایی است که یادآوری آن عبرت های بسیاری را در بر دارد.
بیشتر بخوانید:
پای خاطرات جذاب یک روحانی آزاده / زندانبانهایی که با کابل مهمانمان میکردند
حجت الاسلام والمسلمین علی علیدوست از آن دسته آزادگانی که می توان گفت کل جنگ تحمیلی را در بند اسارت بودند. اسارت تلخی که کل جنگ را در بر داشته است. بی خبری از وطن و سرنوشت جنگ و شکنجه های دشمن، سختی های بسیاری را برای یک آزاده در بردارد ولی سرمایه به جای مانده از آموخته های سبک زندگی طلبگی و روحیه مقاومتی که در نهاده شیعیان است او را در مقابل همه سختی ها مقاوم کرده بود.
پای صحبت این طبله آزاده می نشینیم تا از خاطرات سالها اسارت به ما بگوید و نسل امروز بهتر و بیشتر با آنچه که باید بدانند آشنا شوند.
مشروح گفت و گوی خبرگزاری حوزه که با همکاری مدیریت چند رسانه ای مرکز رسانه با این روحانی آزاده انجام شده را در ادامه بخوانید:
حوزه/ لطفا خود را برای مخاطبان ما معرفی کرده و از چگونگی ورود خود به حوزه علمیه بگویید.
بنده علی علیدوست هستم ولی در جامعه آزادگان بنده را به علی قزوینی می شناسند. سال ۱۳۴۰ در بخش ضیاآباد تاکستان قزوین به دنیا آمدم و تا ۱۵ سالگی در روستا زندگی کردم.
تحصیلاتم از مکتب شروع شد و سپس با حضور سپاه دانش در روستا در مدرسه تحصیل کردم. سال ۱۳۵۳، پدرم تصمیم گرفت که به حوزه بروم. در شهر قزوین در مدرسه ای به نام ابراهیمیه مشغول تحصیل شدم.
سال ۱۳۵۵ از قزوین به تهران آمدیم و در مدرسه حجت مشغول تحصیل شدم. در آن ایام مرحوم حاج آقا مصطفی شهید شدند و برای ما که سال ۴۱ را درک نکرده بودیم آغاز ورود به جریانات سیاسی مان با شهادت ایشان کلید خورد. سپس با اوج گرفتن راهپیمایی و تلاش برای پخش اعلامیه ها و حضور در تظاهرات شرکت کردم. سال ۵۸ به مدرسه امام صادق قم رفتم و مشغول به درس درس و بحث شدیم.
سال تحصیلی ۵۸ و ۵۹ را در مدرسه امام صادق(ع) گذراندم و ماه رمضان سال ۵۹ اولین سالی بود که بنده به عنوان مبلغ به یکی از روستاهای ساوه اعزام شدم.
حوزه/ چه شد که وارد دفاع مقدس شدید؟
پس از ماه رمضان از قم به قزوین رفتم و یک ماه در خدمت خانواده بودم. ۲۵ شهریور به قم بازگشتم در آن زمان دو همحجرهای داشتم که در یک جمع باهم دوست بودیم. روزی در خانه یکی از دوستان مزدوج تصمیم گرفتیم که به جبهه برویم. در آن روزها درگیری رسمی شروع نشده بود. پس از زیارت حرم حضرت معصومه(س) از پل آهنچی به ساوه رفتیم و سپس به کرمانشاه رفتیم. در کرمانشاه شخصی ما را به ستاد اعزام نیرو راهنمایی کرد. در آن زمان مشاهده کردیم که گردانی از تهران آمده است و می خواهند به مناطق عملیاتی اعزام شوند. از قضا دو نفر از آشنایان را در این گردان مشاهده کردیم و با اصراری که کردیم نزد شهید بروجردی رفتیم. شهید بروجردی در آن زمان ما را مسلح کرد و به فرمانده گردان دستور داد که به منطقه اعزام شویم و سپس به قصرشیرین اعزام شدیم.
حوزه/ چه شد که اسیر شدید؟
در قصر شیرین فرماندهان حس کردند که در حال محاصره هستیم. عراقی ها هیچ مانعی نیز برای پیشتازی نداشتند و در پایگاه ما نیز چیزی جز چند خمپاره و ژ۳ وجود نداشت. فرمانده گردان تصمیم گرفت که نقل مکان دهند تا در یک نقطه بتوانند دفاع کنند. پس از شناسایی محل ما را نیز با خود بردند. در فاصله ای که رفتند، بعثی ها منطقه ای را به شکل کامل گرفتند. وقتی از یک تپه سرازیر شدیم فرمانده گردان تصور کرد که آنها نیروهای خودی هستند ولی دیدیم که بعثی ها هستند و ما را اسیر کردند.
حکایت ده سال اسارت
حوزه/ اردوگاه های عراق در چه مناطقی بود؟
از نظر اردوگاهی ما در سه نقطه متمرکز بودیم. اولین آن شهر رمادیه بود. چند اردوگاه در اطراف این شهر بود. شهر موصل یک پادگان داشت که چهار اردوگاه داشت و شهر تکریت نیز چند اردوگاه بود.
حوزه/ چرا بعثی ها شما را شکنجه می دادند؟
آزار بعثی ها هر روزه نبود و اردوگاه به اردوگاه نیز متفاوت بود. کتک زدن ها فصلی بود. از زمان اسیری تا انتقال به اردوگاه توام با آزار و اذیت بود. پس از مدتی شکنجه ها سبک تر می شد ولی آزار و اذیت اسارت کاملا یکسان بود و به انواع مختلف بود تا روز آخر.
اینکه چرا اذیت می کردند نیز مشخص بود. افرادی که به اردوگاه می آوردند معمولا افراد خاصی بودند. این افراد معمولا کینه های جنگ تحمیلی را داشتند که یا خودشان مجروح بودند یا نزدیکان آنها کشته شده بودند.
حوزه/ طلاب هم در اسارت فعالیت خاصی داشتند؟
در بین اسرا، تعدادی بودند که وظیفه آنها جنگیدن بود. تا زمانی که یا پیروز شوند یا مجروح و یا اسیر. طلبه ها وقتی که اسیر می شدند گویا تازه کار آنها شروع شده است. کسی طلاب را موظف نکرده بود که باید در اردوگاه کار خاصی انجام بدهند ولی وظیفه ذاتی طلاب ایجاب می کرد که پس از اسارت لحظه ای آرام ننشینند و آنچه در توان داشتند را به خدمت جمع می آوردند.
یک سال و نیم پس از اسارت که عملیات فتح المبین انجام شد یک سری اسرای جدید وارد شد که چند طلبه همراه آنها بودند که سرآمد آنها حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی بود. ایشان نیز بر اساس وظیفه طلبگی خود را وقف خدمت به اسرا کردند و شب و روز نمی شناختند.
در کنار فعالیت های فرهنگی تلاش می کردند از آنها مواظب کنند و اجازه نمی دادند که روحیه آزادگان کاهش یابد.
بعثی ها از جمع شدن های ما می ترسیدند
بعثی ها کاری به نماز فرادا نداشتند و در یک مقاطعی ساعت مشخص می کردند. مثلا اگر غیر از وقت ظهر که تعیین کرده بودند برنامه ای انجام می شد به سراغ گزینه کتک زدن می آمدند. مشکل آنها بیشتر با نماز جماعت و اذان گفتن و قرآن خواندن با صدای بلند بود. آنها با این مسائل به شدت مشکل داشتند. البته یک زمانی نماز جماعت داشتیم و حتی نماز جمعه هم داشتیم ولی به سرعت ممنوع شد.
وقتی حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی به اردوگاه آمدند، دوباره نماز جماعت را شروع کردند. از اردیبهشت ۶۱ تا آذرماه نماز جماعت اقامه شد و سپس ممنوع شد.
رادیو؛ جُرمی غیر قابل گذشت
حوزه/ اخبار جنگ تحمیلی و ایران را از چه طریقی دنبال می کردید؟
یکی از وسایلی که جرم بزرگی در اردوگاه ها بود داشتن رادیو و کسب اطلاع از ایران بود. به همین دلیل داشتن رادیو برای اسرا جرم بود، ولی در سه سال اول اسارت اتفاقاتی افتاد. در همان زمان در بغداد یک سرباز کرد زبان با ما ارتباط گرفت و با رد و بدل کردن ساعت اسرا برای این افراد اجناسی را فراهم می کرد که یکی از آن اجناس رادیو بود و تا شهریور سال ۶۱ از این رادیو استفاده می کردیم و شب ها اخبار ساعت ۱۲ یک نفر اخبار را زیر پتو یادداشت می کرد و آن یادداشت به صور مختلف بین اسرا پخش می شد.
بعد از آن تا آخر سال ۶۲ این رادیو در اختیار نیروها بود. البته چند مقطع رادیو لو میرفت. برای یک رادیو چهل نفر شکنجه شدند. به جز رادیو منبع دیگر رادیو تلوزیون و مطبوعات عراق بود که بالاخره اخباری از ایران مخابره می شد.
سپس یک برنامه اخبار هفتگی در اطاق ها ایجاد شد که همه اخبار جمع آوری می شد و اخبار هفته ای یک بار به بچه ها داده می شد.
حوزه/ آیا امیدی هم به آزادی داشتید؟
امید بود که روحیه نیروها را زنده نگاه داشته بود. امید زیادی به آزادی داشتیم.
یک روز در زندان بغداد سربازی بالای پشت بام نگهبانی می داد و رادیو نیز گوش میداد یکی از اسرا با او به زبان کردی سخن گفت که آیا می توانی رادیو تهران را بگیری؟ این سرباز نگاهی به اطراف کرد و نگاهی به آسمان کرد و توکل کرد و موج رادیو را چرخاند. در آن موقع سرود خبر رادیو ایران پخش می شد و همه ما در حیاط زندان داشتیم به اخبار گوش می کردیم. آن روز در اخبار صحبت از آن بود که گروگان های آمریکایی آزاد شدند. خبر آزادی گروگان ها برای ما نوید بخش بود.
حوزه/ محیط زندان چه تاثیری روی خودسازی شما داشت؟
محیط زندان در شرایط آن روزهای ما بسیار موثر بود. در جبهه همه سعی می کردند که خود را با نماز و دعا و تضرع حفظ کنند. وقتی جنگ تحمیلی تمام شد و رزمندگان به خانه خود بازگشتند هر کسی به زندگی خود رفت. اگر افراد در این مدت خودسازی کرده بودند همان را ادامه دادند ولی اگر صرفا به دلیل تاثیر محیط بود قطعا هر کسی که به خانه و زندگی خود رفت و به مرور زمان به فراموشی سرده شد. ولی خداروشکر اکثر آزاده ها در مسیر و خط مانده اند.
حوزه/ حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی چگونه به سید آزادگان شهرت یافت؟
نکته اول آن است که مرحوم حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی در خانه علم و فضیلت پرورش یافته بود و پدر و پدربزرگانشان مجتهد بودند و پدر ایشان از شاگردان مبرز آیت الله بروجردی(ره) بودند و مادر ایشان یک بانوی مومنه پرهیزگار بود. از آغاز نهضت امام(ره) ایشان قدم به قدم در کنار امام حضور داشتند. چه سالهایی که امام راحل در قم بودند و چه در سالهایی که به نجف رفتند ایشان به سرعت به نجف رفت و در خدمت امام بودند و از طرف امام راحل ماموریت یافت که به مکه برود و پیام امام را به حجاج برساند. ایشان بیانیه ای را در سال ۵۵ به ایران آورد که متاسفانه نفوذی هایی که در نجف بودند به مرز خسروی اطلاع دادند و اطلاعیه لو رفت و ایشان مستقیم به زندان منتقل شد. پس از زندان با شهید اندرزگو آشنا شد. همان روز شهادت شهید اندرزگو نیز باهم قرار ملاقات داشتند که شهید اندرزگو به ایشان گفتند که شما به قزوین بروید که باعث شد در آن واقعه شهید نشود.
پس از انقلاب نیز در قزوین مسئولیت داشت و با دفتر امام نیز در ارتباط بود تا زمانی که جنگ آغاز شد. با استفتاء از امام راحل شورای شهر را رها کرد و به جبهه اعزام و در آنجا با شهید چمران آشنا شد و درگیر جنگ های نامنظم شدند و پس از سه ماه نیز به اسارت در آمد. پس از اسارت، ۱۱ ما در استخبارات بود و انواع و اقسام شکنجه ها را متحمل شد و در ادامه به اردوگاه الانبار منتقل شد.
محبوبیت ایشان به دلیل شخصیت خاص و کاملا اخلاقی بود. متواضع، انسان دوست داشتنی و مردمدار بود و مرز بندی بین انسان ها نداشت. ایشان می گفت که انسان مخلوق خدا است و اگر اشتباه می کند با خدا مواجه می شود. این انسان مادری داشته است که با عشق اباعبدالله(ع) او را بزرگ کرده است. حال اگر اشتباهی داشت نباید به او کم اعتنایی کنیم. این چنین شد که به سید آزادگان معروف شدند.
حوزه/ موضع بعثی ها نسبت به حاج آقای ابوترابی چه بود؟
بعثی ها نسبت به ایشان حساسیت بسیار بالایی داشتند. تمام ۱۱ اردوگاهی که ایشان رفتند به دلیل تبعید بود. وقتی قرار بود که کتک دست جمعی بزنند همه را به شکل دسته جمعی می زنند و ایشان را به شکل انفرادی هم می زدند، چون خوف آنها این بود که به شکلی ما را شستشوی مغزی بدهد. آنها می گفتند که اسرای ما روحانی شدند و ما نیز شما را بعثی می کنیم، ولی مرحوم ابوترابی با سازمان دهی و تشکیلاتی که تشکیل می دادند با آنها مقابله می کردند.
تشکیلات پیچیده فرهنگی مرحوم ابوترابی در زندان های عراق
ایشان برای هر اتاق مسئول خدمت و دعا و سرود داشت و همه این مسئولان به شکل غیر مستقیم با آقای ابوترابی ارتباط داشتند. در مناسبت ها برای جمع سخنرانی می کرد که البته این سخنرانی به شکل رابطین بود. اردوگاه ها کاملا گروه گروه می شدند که هر گروه صحبت های حاج آقای ابوترابی را به دیگران می گفتند و اگر این امکان ایجاد نمی شد موقع غذا این اطلاعات داده می شد. در ماه رمضان برنامه ای به نام پیام قرآن داشت و هر روز توضیحاتی برای هر آیه قرآن ارائه می کرد.
حوزه/ با این همه اتفاقات و خاطرات تلخ در دوران جنگ تحمیلی، چه شد که امروز در اربعین با عراقی ها این همه تعامل داریم؟
ملت عراق با ما نمی جنگید و ما نیز با ملت عراق نمی جنگیدیم. افراد بسیار زیادی از جوانان عراقی به دلیل مخالفت با حضور در جنگ علیه ایران در زندان اعدام می شدند. اگر یک شیعه از جبهه فرار می کرد خانواده او را به زندان می بردند و شکنجه می دادند.پس ما با ملت عراق نمی جنگیدیم. صدام هم با ما می جنگید و هم با ملت خودش.
سال ۷۹ زمان صدام به همراه خانواده های شهدا به کربلا رفتیم. در مرز خسروی که گذرنامه های خود را تحویل دادیم فردی خود را ابوشهاب معرفی کرد و گفت که من مسئول امنیت اتوبوس شما هستم. او به من گفت که عربی بلد هستی؟ گفت اول به زائران خوش آمد بگو و بگو که در عراق بلند بلند گریه کردن ممنوع است، حتی سینه زدن هم ممنوع است و نمی توانید روی دست و پا به سمت حرم برویم. من نیز این مسائل را مطرح کردم. پس از زیارت اعتاب مقدسه به کربلا وارد شدیم. در آن زمان وارد فضای خیمه گاه شدیم، گروهی پیش از ما سینه می زدند و ما نیز سینه زدیم و سپس کناری ایستادیم و بنده راجع به خیمه گاه صحبت کردم و سپس به حرم آمدیم. سپس دیدم که این فرد بسیار عصبانی است و به ما گفت دیدی چه شد؟ گفت که دوستان شما در تل زینبیه سینه زدند. گفتم که مگر چه اتفاقی رخ داد؟ او اهی کشید و گفت که شما نمی دانید چه خبر است. چند سال پیش روز اربعین در شهر کوفه یک هیئت مذهبی از کوفه خارج شد سینه زنان به سمت حرم امام علی(ع) حرکت کردند در فاصله کوفه و نجف نیروهای امنیتی و بعثی به آنها حمله کردند و از این هیئت بزرگ هیچ کس به خانه برنگشت و همه را قلع و قمع کردند. او گفت که تحریک شما ممکن بود باعث کشته شدن مردم شود.
صدام با امام حسین(ع) مشکل داشت. حسین کامل که انتفاضه مردم کربلا را سرکوب کرد مقابل ضریح امام حسین(ع) ایستاد و گفت من حسینم و تو هم حسینی، حال ببین که چه کسی پیروز شده است!؛ صدام بعدها حسین کامل را کشت. قبیله حسین کامل نیز جنازه صدام را از قبر بیرون آوردند و آتش زدند.
بازهم تاکید می کنم که ما با ملت عراق هیچ مشکلی نداشتیم. بلکه صدام این دو ملت را به جان هم انداخت و سعی میکرد شیعیان را به جان هم بیندازد ولی خیلی از مردم عراق به ایران پناهنده می شدند.
فیلم کامل مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین علیدوست
انتهای پیام