به گزارش خبرگزاری حوزه، حجتالاسلام والمسلمین مسعود اسماعیلی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در یادداشتی اینگونه نوشت:
فرهنگ، دو سیر کلی دارد: سیر نشوء و سیر رجوع. نشوء، اشاره به آفرینش فرهنگ است که لاجرم در قدم آغازین، بر اندیشه و دیگر احوال ناب درونی انسانی توقف دارد و در گامهای بعدی، شکل گیری ارزشها، هنجارها، الگوهای رفتاری، سبک زندگی، هویت اجتماعی و عملکرد برونی آدمیان… و بروز آن مراحل در نمودهایی ماندگار چون هنر و معماری، این سیر را تکمیل میکنند.
شروع اندیشه، خود ناشی از جنبههایی یافت شده، ناخودآگاه و بسیار مجمل از فرهنگ موجود است که در لسان فلسفیِ اسلامی “خواطر” نامیده می-شوند. ژرفای نهایی فرهنگ، به عمق اندیشگی آن است و عمق اندیشه، با “خاطر”ی که موجب آن است، سنجیده میشود: این سوال که «آن خواطر چه بوده و از کجا آمده است؟» که در واقع، اِرجاعی است به نقطه شروع فرهنگ؛ سیری باژگونه به عمق فرهنگ که هر انسان یا مجموعهای از آدمیان (اجتماع) میتوانند با توجه به اغراض گوناگونی آن را در پیش گیرند: پرسش از منشأ فرهنگ خود و کیفیت نشوء آن، به هدف فهم دقیق فرهنگ، اصلاح و تکمیل بسامان و یا … در ساخت فرهنگ؛ سیری بازگشتی که نمودها و لایههای فرهنگ را به سطوح بنیادیتر ارجاع میدهد.
سیر نشوء را به “تنزیل فرهنگ” و سیر رجوع به “تأویل فرهنگ” قابل یاد کردهاند. بنابراین آغازگاه تنزیل فرهنگ، مشتمل بر شکل گیریِ تصورگونه ای مندمج، ایدهای مجمل از یک اندیشه یا نگرش است که مجمل ترین حالت و عمیقترین مستوای فرهنگ را میتوان در آن “شروع” یافت؛ سطحی که تمامی مراحل بعدی بر آن بنا میشود و حاوی نابترین شکل رخدادهای پسینِ فرهنگ است.
در یک مقایسه، فرهنگ بشری از تشکیل ایدههای مجمل ذهنی یا خواطر نفسیِ آدم شروع میشود و فرهنگ الهی از تکوین آیههای مندمجِ لوحی یا صوادر نفسیِ عالَم. به دیگرسخن، خواطر و ایدههای مجملِ نفوس بشری به مثابهِ آغازگاه فرهنگ انسانی جای خود را در فرهنگ الهی، به آیات مُنزَلِ مندمج در نفس کلی یا لوحِ وجودی که مرتبهای از مراتب تکوین است میدهند. پس، فرهنگ بشری از ایدههای مجمل در نفسِ انسان صغیر (آدمی) نشأت مییابد و فرهنگ الهی از آیات مندمج در نفسِ انسان کبیر (عالَم). همان طور که فرهنگ بشری، با ارجاع به ریشه ایده ایِ خود، تأویل مییابد، فرهنگ الهی نیز با رجوع به منشأ اِندماجیِ خود مؤوَّل میگردد.
حضرت فاطمه سلام الله علیها، به دلالتِ ادله دینی و شهادت شهودِ عینی، حقیقت لیله القدر یا لیله القدر حقیقی است که مفهوم آن با شواهد مختلف، چنین است که حقیقت ایشان، جای گاهِ اِنزال دفعی قرآن است: شب، نماد اختفا و روز نماد ظهور است و روز از متن شب میزاید و لیله در لیله القدر به معنای شب تکوین است که از دل آن، روز وجود پدیدار میگردد؛ جایگاهی که در آن، حقایق مختفی و مندمج اند و سپس در منصات مادون ظاهر و مفصل میگردند؛ به همین وزان، آیات نیز در آن مقام به صورت دفعی و جمعی آمده اند که از آن، تنزیل تدریجی کتاب در مراتب مادون شکل میگیرد و تفصیل و تفرّق آیات از آن سرچشمه اِحکامِ کتاب رخ میدهد. بدین ترتیب، حقیقت فاطمه (س)، منطبق بر نفس کلی عالم (انسان کبیر) خواهد بود که کل عالم و آدم از بطن حقیقت وی به وقوع پیوسته و به همین سان، تمام کتاب و آیات آن، از رَحمِ این اُمّ حقیقی به ظهور رسیده است.
چنان که حقیقت آن سوییِ فاطمه (س)، لوح مفصل وجودی و نفسِ کلی عالم، حاویِ قرآن جمعیِ فرهنگ الهی و منشأ ظهورِ آیات مفصلِ آن فرهنگ و مرجع عودِ این آیات به جایگاه اصلی است، صورتِ این سوییِ او نیز چونان ظهور تامّ آن حقیقت قلب مفصّل انسانی و حاوی خواطر مجملِ فرهنگ بشریِ الهی و منشأ بروزِ وجوهِ اندیشگی، ارزشی، رفتاری و گفتاریِ آن فرهنگ است.
به تعبیر دیگر، هر دو فرهنگ، در جان فاطمه (س) به هم می رسند: خواطر مجملِ نفسِ بشریِ او، ظهور تامِ آیاتِ مندمج در نفسِ عالَم (به مثابهِ حقیقتِ وی) است و به دلالت اتحاد ظاهر و ظهور، از این دو، حقیقتی “یگانه – دوگانه” یا واقعیتی سِعی شکل میگیرد که منبع ظهورِ آیات تفصیلیِ وحیانی و منشأ شکل گیریِ افکار، عواطف، اعمال و اقوال نبوی / وَلَوی است و با مرور آن آیات و احوال بر فرازجای عقلی احساسی عملی و قولیِ فاطمه (س)، آن فرهنگ الهی-نبوی / ولوی، به فرهنگی انسانی نیز بدل میگردد و فرهنگی توحیدی-ایمانی یا فرهنگی الهی-انسانی رقم میخورد.
بنابراین فاطمه، منشأ جامعِ فرهنگ الهی و انسانی و مرجع کامل آن دو است و از همین رو است که برای مظهر تامّ حقیقت محمدیه و حجّت بر زمین، الگو محسوب میشود؛ چون منشأ قوسِ نزولِ فرهنگ الهی و ولوی اوست و مُعاد قوسِ صعودِ آن؛ منبع تنزیل فرهنگ هدایتِ مهدوی و مرجع تأویل آن.
بر مدعیان انطباق فرهنگ بشری با فرهنگ الهی است که اسوه جامع و الگوی کامل این انطباق را در فاطمه س بیابند و با تأویل فرهنگ مردمی به فرهنگ فاطمی و التزام به لوازم آن، به غایت قصوای خود تقرب جویند؛ کوششی که کمال آن را در قیام مهدی علیه السلام (عج) خواهیم دید ان شاءالله.