دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳ |۲۳ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 25, 2024
شهید عباس دانشگر

حوزه/ دهه هفتادی ها نسل سوم انقلاب اند که رشادت های جوانان جبهه های حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس را ندیدند، اما خود دست به کار بزرگی زدند، زمانی که سیاهی پرچم داعش در شهرهای سوریه و عراق قد علم کرد این جوانان هفتادی بودند که احساس کردند زمان کارزار است و برای مقابله با پیشروی تکفیری ها قدم به پیش گذاشتند تا به نوای "کیست مرا یاری کند" سیدالشهدا (ع) لبیک بگویند.

خبرگزاری حوزه - سمنان/ کیلومترها دورتر از خاک میهن‌مان ایران اسلامی، در سوریه و عراق، جوانان دهه هفتادی در راه دفاع از حرم اهل بیت (ع) به شهادت می‌رسند تا مانند پدرانشان که دیروز و در هشت سال دفاع مقدس از اسلام و ناموس شان دفاع کردند این بار آنها نیز، غیرتمند در برهه ای دیگر داوطلبانه گام به میدان آزمون بزرگ بگذارند و دهه هفتادی های انقلابی زیادند که نامشان در لیست پرافتخار شهدای مدافع حرم به کثرت دیده می شود.

چه بسیار دهه هفتادی که در عرصه شهادت قامت راست کردند، جوانانی که شهادت را زیباتر از هرچیزی می بینند. دهه هفتادی ها نسل سوم انقلاب اند که رشادت های جوانان جبهه های حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس را ندیدند، اما خود دست به کار بزرگی زدند، زمانی که سیاهی پرچم داعش در شهرهای سوریه و عراق قد علم کرد این جوانان هفتادی بودند که احساس کردند زمان کارزار است و برای مقابله با پیشروی تکفیری ها قدم به پیش گذاشتند تا به نوای "کیست مرا یاری کند" سیدالشهدا (ع) لبیک گویند، این در حالی است که بسیاری از این شهدا را کمتر کسی می شناسد.

روایتی از غیرت دهه هفتادی‌ها | عباس از کودکی به رفتن مسجد عادت کرد

شهید عباس دانشگر، شهید مدافع حرم ۲۳ ساله و دهه هفتادی سمنان که 1395/03/20 در جنوب حلب سوریه آسمانی شد از نمونه جوانان مؤمن و انقلابی‌ است که به عنوان یک جوان دهه هفتادی قامت راست کرد و به عنوان مدافع حرم تا آخرین قطره خون خود ایستادگی کرد و جنگید و در پایان شربت شهادت را نوشید.

خبرگزاری حوزه سمنان، به مناسبت سالروز تولد شهید دهه هفتادی سمنان، شهید مدافع حرم عباس دانشگر در گزارشی به معرفی سبک و سیره اخلاقی این شهید، روش و منش و برخورد این شهید در جامعه، خصوصیات اخلاقی و عرفانی وی پرداخته است که در ادامه می خوانید:

زندگینامه شهید مدافع حرم عباس دانشگر

شهید عباس دانشگر فرزند مؤمن، در هجدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۲ شمسی در شهرستان سمنان، در خانواده ای متدین به دنیا آمد. حضور او در مسجد و پایگاه بسیج باعث شد که رفتار و گفتارش با اخلاق اسلامی آراسته شود. او از همان کودکی با احکام و قرآن و تعالیم دینی آشنا شد. از آنجا که همواره خنده بر لب داشت، رابطه ای صمیمی و عاطفی با دوستانش پیدا می کرد. آن قدر گرم و صمیمی بود که در اولین برخورد، هرکه او را می دید شیفته اش می شد. فردی شجاع و نترس بود. از سن هشت سالگی به بعد به طور مرتب در نماز جماعت حضور می یافت و هر سال به همراه دوستانش در مراسم اعتکاف شرکت می کرد. به جلسات دعای کمیل و دعای ندبه می رفت و پای بیشتر منبرهایی که در مسجد محل و دیگر مساجد شهر برگزار می شد، حضور داشت.

در سال ۱۳۹۰ در کنکور سراسری شرکت کرد و با رتبه عالی در دانشگاه سمنان و در رشته مهندسی کامپیوتر (نرم افزار) قبول شد، اما به خاطر دوراندیشی و البته عشق و علاقه ای که به سپاه پاسداران داشت، در آزمون دانشگاه امام حسین (ع) هم شرکت کرد و قبول شد. یک هفته ای در فکر بود که کدام یک را برگزیند. اکثر دوستان و آشنایان به او پیشنهاد دادند که در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل دهد، اما او به این نتیجه رسید که دانشگاه امام حسین (ع) را انتخاب کند که آن را یک دانشگاه انسان ساز می دانست. به دوستانش می گفت: «من دوست دارم برای خدمت به اسلام و انقلاب وارد سپاه پاسداران شوم».

او در ۵ مهرماه ۱۳۹۰ وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و پس از گذشت یک سال دوره آموزش عمومی افسری را پشت سر گذاشت. او به دلیل فعالیت های فرهنگی اش در دانشگاه، مورد توجه سردار حمید اباذری، جانشین وقت دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) قرار گرفت.

روایتی از غیرت دهه هفتادی‌ها | عباس از کودکی به رفتن مسجد عادت کرد

عباس دانشگر در اواخر مهرماه ۱۳۹۱ فعالیت خود را در کانون «اندیشه مطهر» و نیز بخش مستندسازی مرکز شهید آوینی آغاز کرد و مدتی نیز به عنوان دبیر مشاوران جوان فرماندهی در دانشگاه فعالیت می کرد. او در اواخر بهار۱۳۹۲ در دفتر سردار اباذری مشغول به کار شد.

عباس با استفاده از فضای معنوی دانشگاه و با مطالعه بسیار، موفق شد بنیه های اعتقادی و اخلاقی خود را روز به روز مستحکم تر کند و محیط کار، نوع مسئولیت خطیر، و رفتن به مأموریت های فراوان به همراه سردار اباذری، با وجود سن کم از او مردی دلاور ساخت.

از دست نوشته های مناجات گونه او با خداوند متعال برمی آید که در او تحولی درونی رخ داده بود و پیوسته خود را در محضر خدا می دید و از اعمال روزانه خود حساب می کشید. عباس تا قبل از شهادتش دو بار در پیاده روی اربعین در کربلا شرکت کرد و چندین بار برای تعالی روح خود به قم و مشهد مقدس مسافرت کرد.

او در ۲۸ بهمن ماه ۱۳۹۴ دخترعموی خود را به همسری برگزید و عقد موقتی بین آنها خوانده شد. چند صباحی از دوران نامزدی آنها نگذشته بود که عباس عزم سفر به سوریه کرد و سرانجام برای مبارزه با دشمنان تکفیری در ۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ به جبهه مقاومت در سوریه پیوست. شرایط دشوار منطقه سبب شد که او پس از پایان دوره ماموریتش، ماندن را بر بازگشت به ایران ترجیح دهد و هفت روز سخت را در کنار هم رزمانش در جبهه مقاومت بگذراند. آخرین مسئولیت او در حلب سوریه، فرماندهی گروهان بود.

او سرانجام عصر روز ۲۰ خردادماه ۱۳۹۵ در حالی که بیست و سومین بهار زندگی اش را می گذارند، در روستای هویز در حومه جنوبی شهر حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از وداع و تشییع باشکوه در دانشگاه امام حسین(ع) به زادگاهش سمنان آورده شد و پس از تشییع بر روی دست های مردم شهید پرور شهرستان سمنان، در صحن حرم مطهر امامزاده علی اشرف علی به خاک سپرده شد.

پدر شهید: عباس از همان دوران کودکی به رفتن به مسجد عادت کرد | خصوصیات اخلاقی شهید دهه هفتادی

مؤمن دانشگر، پدر شهید مدافع حرم عباس دانشگر، با اشاره به ویژگی ها و خلقیات و خصوصیات این شهید اظهار داشت: باغچه‌ای در حیاط خانه ما بود که سرسبزی درخت انار و انگور بر طراوت و شادابی آن می افزود. در اواخر فروردین هرسال شکفته شدن گل محمدی و یاس فضای حیاط خانه را عطرآگین می کرد. یک تخت چوبی کنار حیاط گذاشته بودم که گاه‌گاهی برای تنوع و تفریح، گوشه حیاط می نشستم و مطالعه می کردم.

وی اظهار کرد: عصرها که می شد چای را آماده می کردیم و خانوادگی اطراف تخت می نشستیم و می نوشیدیم. صدای جیک جیک گنجشکان و کبوترانی که روی درخت انار بودند، یک آهنگ روح نواز همراه با شور و شادی خاصی در فضا به وجود می آورد. در گوشه حیاط ته مانده نان های ریز سفره ریخته می شد. تعدادی از گنجشک ها برای برچیدن و خوردن نان ها به این سو و آن سوی حیاط می پریدند. می رفتند و دوباره برمی گشتند. آن زمان عباس سوم یا چهارم ابتدایی بود گاهی به حیاط می آمد و روی تخت می نشست. از فضای دلپذیر حیاط خوشش می آمد و تکالیفش را در حیاط انجام می داد.

پدر شهید مدافع حرم عباس دانشگر افزود: یک روز به ذهنم خطور کرد که عباس از هوش و استعداد خوبی برخوردار است. در سنین کودکی ظرفیت رشد و بالندگی را در او بارها دیده بودم. مناسب است وقتی به حیاط می آید، نصیحتی به او بکنم تا با شکوفایی طبیعت، شاهد شکوفایی رشد و ترقی او باشم.

وی خاطرنشان کرد: روزها و شب ها در فکر بودم که چه بگویم. گاهی مطلبی را در ذهن پرورش می دادم و تصمیم می گرفتم به او بگویم؛ ولی بعد می دیدم او هنوز نوجوان است و باید نکته ای بگویم که از پس آن کار برآید و باعث نشود زده و ناامید شود.

روایتی از غیرت دهه هفتادی‌ها | عباس از کودکی به رفتن مسجد عادت کرد

مؤمن دانشگر گفت: دنبال فرصت مناسبی بودم. یک روز که هوای معتدل بهاری بود، برای مطالعه بعدازظهر به حیاط رفتم. لحظاتی بعد عباس هم آمد و کنار من روی تخت نشست و مشغول انجام تکالیف مدرسه اش شد. بعد از گذشت نیم ساعتی به آرامی به عباس گفتم: «می خواهم یک نصیحت بسیار مهمی بهت کنم. اگر بهش عمل کنی، مثل این پرنده ها می تونی پرواز کنی و اوج بگیری.»
گفت: «چه نصیحتی؟» گفتم «چند روزی فکر کن ببین اگه به حرف من گوش میدی، بهت بگم.» گفت «خب اون چیه؟» گفتم: «چیزی که می خوام بگم در توانت هست. می تونی با اراده قوی انجامش بدی.» یک هفته ای گذشت. یک روز روی تخت نشسته بودم، عباس آمد کنارم نشست و بی محابا گفت: «اون حرفی که می خواستی به من بگی چی بود؟» متوجه شدم عطش دانستن او زیاد شده. گویا می خواهد همین امروز بداند و به آن عمل کند و اوج بگیرد. دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم: «حرف من یک جمله ست: نماز اول وقت با جماعت.»

وی افزود: نماز پایه دین اسلام، پرچم اسلام، کلید بهشت، و وسیله سنجش اعمال انسان است. نماز سرود توحید و یکتاپرستی، و سرچشمه فضیلت و پاکی است. نماز رازونیاز با خداوند متعال است. نماز نردبان ترقی انسان است. اگر انسان به نماز اول وقت پایبند باشد دیر یا زود آثار آن را در زندگی خودش می بیند. نماز خواندن واجب است، ولی نماز اول وقت مستحب است. انجام عمل مستحب، محبت و دوستی خدا با بندگان را به همراه دارد.

پدر شهید دهه هفتادی سمنانی تصریح کرد: به عباس گفتم اگر عزت و لطف خاص خدا را می خواهی، آن را در نماز اول وقت جستجو کن. گفتم: «آیت الله بهجت(ره) از استادش مرحوم آیت الله قاضی (ره) نقل کرده است که اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، من را لعن کند.» یا جوانی محضر مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی(ره) می رسد و می گوید سه حاجت مهم دارم. آن جوان حاجت های خود را بیان می کند. آیت الله نخودکی هر بار در جوابش می گوید: «نماز اول وقت با جماعت.» آن جوان گفته در فاصله سه سال به هر سه حاجتم رسیدم.»

وی افزود: عباس بعد از شنیدن صحبت هایم، حرفم را قبول کرد و گفت: «سعی می کنم.» بعد از آن روز، اگر گاه گاهی فضای آرام و تنهایی پیش می آمد، همواره برای رسیدن به اهداف بزرگ راهنمایی اش می کردم. از جمله می گفتم: «برنامه های ورزشی، تفریحی، زیارتی، و شرکت در کلاس های بسیج و... را داشته باش، ولی نماز اول وقت را اساس و پایه برنامه ها قرار بده. اگر اذان شنیدی، به هر کاری که مشغول بودی آن را رها کن و خود را به مسجد برسان. اگر اتفاقی پیش آمد و نتوانستی به مسجد بروی، در هر جایی هستی نماز اول وقت را بخوان. اگر خواستی مسافرت بروی یا با دوستان به تفریح بروی، سعی کن همیشه یک مهر و یک زیرانداز مثلا یک چفیه همراه خود داشته باشی تا بدون تأخیر نماز بخوانی.»

پدر شهید مدافع حرم عباس دانشگر خاطرنشان کرد: عباس از همان دوران کودکی به رفتن به مسجد عادت کرد و با آن خو گرفت با ده ها دوستان مسجدی و بسیجی آشنا شد. شاید روزهای اول آن کشش محبت دوستان بود که به مسجد می رفت، ولی آرام آرام به فضای معنوی مسجد علاقه مند شد.

وی گفت: به طور طبیعی وقتی پایش به مسجد باز شد، در عزاداری های ماه محرم، مراسم های ماه رمضان، سخنرانی های مذهبی، اعتکاف، و دیگر برنامه ها مثل فعالیت های پایگاه بسیج، اردوها، رزمایشها، کوه پیمایی ها و... نیز شرکت می کرد و همین باعث شد روابط اجتماعی سالم او در جامعه اسلامی شکل بگیرد. در دوران دبیرستان، در دفتر سررسیدش دیدم که ساعات روزانه و ایام هفته را برای خود برنامه ریزی کرده بود. فلان ساعت مطالعه، فلان ساعت نماز، و... می خواست با برنامه ریزی وقت خود را خوب مدیریت کند.

مؤمن دانشگر اظهار کرد: عباس یک سررسید سال ۱۳۸۷ داشت که اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان به او هدیه داده بود. آن سررسید را خیلی دوست داشت و مطالب و توصیه های آن را مدام مطالعه می کرد. برخی از رموز موفقیت یک دانش آموز در آن آمده بود.

وی افزود: یک روز به عباس گفتم: «از خداوند متعال و ائمه اطهار(ع) آرزوی بلند طلب کن و برای رسیدن به آن آرزوها تلاش کن و زحمت بکش؛ چراکه سعی و کوشش شعار مردان بزرگ تاریخ است.»

این پدر شهید تصریح کرد: طبق قانون و سنت الهی، اعطای نعمت های الهی به اندازه تلاش و کوشش انسان است. برای رسیدن به اهداف بزرگ باید سعی و تلاش کرد. مردان بزرگ و نامدار برای رسیدن به مقامات علمی و معنوی تلاش و کوشش نموده اند. توفیقات و الطاف خاص خداوند متعال شامل افرادی می شود که حرکت و تلاش، و عزم و اراده داشته باشند. «لَیسَ لِلإِنسانِ إِلّا ما سَعیٰ؛ برای انسان بهره ای جز سعی و کوشش او نیست.»

وی گفت: به طور قطع آن نمازهای اول وقت برای عباس یک سرمایه معنوی شد. آن ایمان و عمل صالح بازتابش در روح و فکر عباس به صورت خوش رویی، خوش خلقی، پاکی و صداقت تجلی کرد و عباس گام به گام راه عبودیت و بندگی را طی کرد و با مجاهدت با نفس خود به کرامت اخلاقی رسید.

پدر شهید مدافع حرم عباس دانشگر خاطرنشان کرد: عباس گاه گاهی برای پیش برد کار در کانون اندیشه ولایی، نزد سردار اباذری می رفت و گزارش کار ارائه می داد. در همین رفت و آمدها سردار با روحیات عباس بیشتر آشنا شد. در همان روزهای اول سردار به عباس گفته بود: «توهم یک جوان خوش فکر هستی و هم پاک و زلالی. من در سیمای تو آینده خوبی می بینم.»

وی افزود: سردار اباذری، جانشین وقت دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع)، در چند مرحله او را در بوته آزمایش قرار داده بود و متوجه شده بود جوانی مؤدب، خوش اخلاق، صبور و... است. خداوند متعال مهر و محبت عباس را در دل سردار انداخت. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا»

مؤمن دانشگر گفت: سردار وقتی آن شایستگی و لیاقت و کارامدی را دید، عباس را به دفترش آورد. او را همچون فرزندش دوست داشت. رابطه ای عاطفی و صمیمی بین او و عباس ایجاد شد، عباس به مدت سه سال در دفتر فرماندهی جهادی، شب و روز خدمت کرد. در بازدید از مراکز نظامی کشور، در مسافرت ها و سفرهای زیارتی همچون راهپیمایی اربعین حسینی همراه سردار بود. عباس در سال آخر با درآمیختن علم و ایمان، در کنار رشد عقلانی و علم ورزی خود، پایه های ایمان و بنیه اعتقادی و اخلاقی خود را محکم کرد.

وی بیان کرد: شهید مرتضی مطهری می فرماید: «... علم نیمی از ما را می سازد و ایمان نیمی دیگر... علم به ما روشنایی و توانایی می دهد. و ایمان، عشق و امید و گرمی. علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش می دهد و ایمان به شکل عمودی. علم زیبایی عقل است و ایمان زیبایی روح.» در نهایت، عباس توانست با دو بال علم و ایمان بال بگستراند و پرواز کند و روحش به آسمان پر بکشد.

پدر شهید دهه هفتادی سمنانی ادامه داد: برای حضور به موقع در مسجد، یک رادیوی قدیمی در آشپزخانه بود که همیشه قبل از اذان آن را روشن می کردم تا اعضای خانواده متوجه نماز باشند. گاهی هم که فراموش می کردم رادیو را روشن کنم، می دیدم عباس و برادرانش وضو نگرفتند. به کنایه می گفتم: «امروز مدرسه دیر شد.» قبلا فیلمی به نام «باز مدرسه ام دیر شد» را خانوادگی از تلویزیون دیده بودیم. سوژه ای شده بود که هرگاه برای رفتن به مسجد کسی آماده نبود، آن را می گفتم. همین بگو و بخند و گپ و گفت باعث می شد فضای خانه عوض شود و همه در نماز جماعت حضور پیدا می کردیم.

روایتی از غیرت دهه هفتادی‌ها | عباس از کودکی به رفتن مسجد عادت کرد

وی افزود: یک روز که می خواستم به مسجد بروم، تصورم این بود که عباس به مسجد رفته. در اتاق را باز کردم، دیدم مشغول مطالعه است. به او گفتم: «عباس باز مدرسه دیر شد.» دیدم سریع بلند شد تا آماده شود. من از خانه بیرون آمدم و با وسیله نقلیه به مسجد رفتم. برای پارک کردن خودرو در خیابان پشتی مسجد، کمی معطل شدم. وقتی وارد مسجد شدم، عباس را دیدم. به من لبخندی زد و نفس نفس زنان گفت: «امروز مدرسه دیر نشد.» باهم خندیدیم. فهمیدم از خانه تا مسجد دویده است.

پدر شهید مدافع حرم عباس دانشگر تصریح کرد: بعد از نماز چند دقیقه ای سر به سجده می گذاشت و دعا می کرد. بارها خواستم از او سؤال کنم که در این سجده ها با خدا چه درددلی می کند؛ اما باز می گفتم که بگذار در حال خودش باشد... به حالش غبطه می خوردم. بعد از نمازها مشغول تعقیبات می شد و بعد از تعقیبات با دوستان بسیجی اش گپ و گفت می کرد و با تأخیر به خانه می آمد. این کار همیشگی او بود. گاهی از فرصت پیاده روی مسجد تا خانه هم استفاده می کردند و با هم گپ می زدند.

وی افزود: در دوران دبیرستان، پنجشنبه ها زودتر تعطیل می شد. به خاطر همین اکثر مواقع خود را به نماز ظهر و عصر مسجد الزهرا (س) که در نزدیکی خانه مان بود می رساند. یک روز پنجشنبه که رفته بودم مسجد، متوجه شدم عباس نیامده. به خانه آمدم دیدم عباس هنوز از مدرسه نیامده. دلواپس شدم. بعد از نیم ساعتی به خانه آمد. گفتم: «نگرانت شده بودم؛ کجا بودی؟» عباس گفت: «تا رفتم ماشین بگیرم، دیر شد. توی مسیر که بودم ماشین از کنار مسجد ولی عصر(عج) رد می شد، دیدم صدای اذان از مناره مسجد می آید از راننده خواستم که نگه داره تا من پیاده شم، به مسجد رفتم و نماز خوندم و از اونجا تا خونه پیاده اومدم.»

وی خاطرنشان کرد: یک روز دیدم اذان در حال تمام شدن است و عباس هنوز خود را برای رفتن به مسجد آماده نکرده است. به او گفتم: «آیه قرآن رو نخوندی که میگه: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا ...» شیطان داره اطراف فکر و جانت وسوسه می کنه که دیر به مسجد برسی؛ ولی می دونم که شما هوشیاری و وسوسه شیطان رو گوش نمیدی.» وقتی صحبت ها را شنید حرفی نزد. سریع بلند شد و خودش را به مسجد رساند.

مؤمن دانشگر گفت: روزی من و عباس در حیاط روی تخت چوبی نشسته بودیم. از عباس پرسیدم: اگه من از شما یک لیوان آب طلب کنم و شما سریع بری و برای من آب بیاری، فکر می کنی برخورد من چطور خواهد بود؟» گفت: «معلومه از من تشکر می کنی.» گفتم: «حالا اگر چند دقیقه با تأخیر برای من آب بیاری چی؟» گفت: «شاید تشکر سردی از من بکنی.» گفتم: «اگر ده- پانزده دقیقه دیر بیاری؟»گفت: «تشکر نمی کنی.» گفتم: «نماز اول وقت هم همین طوره. اگه اول وقت خوندی، محبت خدا و ثواب زیاد به همراهش خواهد بود. و اگه نماز هرچه از سر وقت دیر بخونی ثوابش کمتر می شه.»

وی افزود: تا وقتی سمنان بود، نمازهایش را اول وقت می خواند. دو ماهی می شد که به دانشگاه امام حسین (ع) رفته بود و می خواستم مطمئن شوم که این عادت را ترک نکرده است. پیامکی برایش فرستادم: «اذان و اقامه برای نمازهای یومیه مستحبه. راستی می دونی توی هر شبانه روز چند بار کلمه حَیَّ (بشتاب) رو تکرار می کنیم؟» در جوابم نوشت: «شصت بار! منظورت رو فهمیدم، خیالت جمع باشه!».

پدر شهید مدافع حرم عباس دانشگر تصریح کرد: سال ۱۳۹۴ بود. برای ادای نماز مغرب و عشا وارد مسجد الزهرا(ع) شدم و در صف چهارم یا پنجم نماز نشستم. دیدم جوانی شبیه عباس در صف اول نماز نشسته است. چون پشتش به من بود، بلند شدم که ببینم عباس است یا نه، اما منصرف شدم. با خودم گفتم اگر عباس می خواست از تهران بیاید حتما تماس می گرفت. بعد از نماز مغرب و عشا، وقتی داشتم از مسجد خارج می شدم، یکی از بسیجی ها گفت: «چشمت روشن!» گفتم: «اتفاقی افتاده؟» گفت: «عباس تو مسجد بود.» تازه فهمیدم آن جوان، عباس بوده است. جلوتر رفتم و دیدم که عباس با دوستان بسیجی و مسجدی بگو و بخند دارد. تا مرا دید، به سراغم آمد و مرا در آغوش گرفت و به گرمی احوالپرسی کرد. گفتم: «حداقل از تهران حرکت می کنی، یک خبری به ما بده!» گفت: «ناگهان تصمیم گرفتم بیام سمنان! وقتی رسیدم، وقت اذان بود، رفتم مسجد.»

وی ادامه داد: شهادت عباس خیلی ها را متأثر کرد و خیلی ها را هم متحول؛ بی آنکه عباس را بشناسند. کسی از یکی از شهرها گلاب فرستاده بود، برای شستشوی مزار عباس و نامه ای نوشته بود که تصویر عباس را در فضای مجازی دیده و این گلاب فرستادن ادای احترامی است به عباس جوان. این آشناهای راه دور و این عاشقانی که عباس را ندیده اند، گواهان خوبی هستند برای اثبات این مدعا که راه عباس ها، بعد از شهادت ادامه دارد.

مؤمن دانشگر اظهار کرد: می خواستم به علیرضا زنگ بزنم. اسم علیرضا و عباس در گوشی تلفن همراهم پشت سرهم قرار گرفته بود. ناخود آگاه دستم رفت روی اسم عباس و تماس گرفتم ... «مشترک موردنظر در دسترس نمی باشد!» چند روزی از شهادت عباس گذشته بود. خبر شهادتش را که شنیدم، آرامشم از دست نرفت، اما این جمله به ظاهر کوتاه، بی تابم کرد. کسی از آن سوی خط، حقیقت را می گفت؛ اما نه همه حقیقت را؛ در واقع باید می گفت: «مشترک موردنظر دیگر در دسترس نمی باشد؛ او میهمان آسمانیان شده است...» همین عبارت آشنا، روضه ای شد برای من. لحظات سختی بود. خاطرات تماس های تلفنی از جلوی چشمم رژه می رفتند. یادم می آمد که هفته ای دو سه بار با عباس صحبت می کردم و از حالش باخبر می شدم. حالا باید کدام شماره را بگیرم تا خبری از عباس برایم بیاورند؟ چندین بار تصمیم گرفته ام که نام عباس را از گوشی تلفن همراهم حذف کنم؛ اما دلم نمی آید. شاید دیدن نامش هم تسکینم می دهد. حالا چند سالی از شهادت عباس می گذرد و هنوز شماره اش در فهرست مخاطبین من است. مخاطبی که بدون نیاز به تماس، صدای مرا می شنود و با گذشت زمان و دلدادگی هزاران جوان از سراسر کشور باید بگویم: «مشترک مورد نظر در دسترس می باشد!»

وی گفت: یک روز یک خانمی به گوشی همراهم زنگ زد و تعریف کرد: در راه آهن سمنان، سوار تاکسی شدم، دیدم یک خانمی هم سوار شد و به راننده گفت: «می خواهم به امامزاده علی اشرف (ع) برم». متوجه شدم از شهر دیگری آمده. به او گفتم: «شما میخواهی سر مزار شهید دانشگر بری؟» گفت: «آره». گفتم: «از کجا میشناسیش؟» گفت: «من بچه شهرکرد هستم. توی فضای مجازی با او آشنا شدم. یک مشکلی توی زندگی ام داشتم. عباس رو واسطه قرار دادم. چند مدت پیش حاجتم برآورده شد. امروز برای تشکر می خواهم سر مزار این شهید برم». راننده تاکسی که حرف های ما را گوش می کرد، از دور گفت: «این گلدسته هایی که می بینی، امامزاده علی اشرف (ع) است.» او را جلوی در امامزاده رساند و به او گفت: «سلام ما را هم به عباس برسان.»

پدر شهید مدافع حرم عباس دانشگر گفت: در یکی از ادارات شهرستان سمنان مراسم یادبودی برای شهید عباس گرفته بودند. من هم برای نقل خاطرات عباس دعوت شده بودم. در پایان جلسه، عکسی از عباس به همراه وصیت نامه او به همه شرکت کننده ها داده شد.

روایتی از غیرت دهه هفتادی‌ها | عباس از کودکی به رفتن مسجد عادت کرد

وی افزود: حدود دو ماه از این مراسم می گذشت. یکی از شرکت کننده ها به طور اتفاقی در خیابان من را دید. گفت: «یک مشکلی توی زندگی داشتم که مدت یک سال درگیرش بودم. روزی که توی اداره مراسم بود، من عکس عباس رو گرفتم و توی محل کارم روی دیوار نصب کردم. هر روز صبح که سر کار می اومدم، یک سلام و صلوات به روحش می فرستادم. یک روز که نگاهم به عکس عباس بود، گفتم: «عباس جان دستم رو بگیر دارم هلاک می شم.» دو - سه روز طول کشید مشکل ما به طور کلی رفع شد. اون روز من به عظمت روح بلند شهدا پی بردم. از اون روز به بعد سعی می کنم توی تمام مراسم های که برای شهید برگزار می شه شرکت کنم».

مادر شهید: شهدا زنده اند و جواب ما را می دهند

مادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر، با اشاره به ویژگی ها و خلقیات و خصوصیات این شهید اظهار داشت: دو روزی می شد که برای عید نوروز به سمنان آمده بود. در خانه مشغول مطالعه بود. لحظاتی بعد دیدم که عباس نیست. به آرامی در اتاق دیگر را باز کردم. دیدم که چراغ را خاموش کرده و با حال خاصی، مشغول نماز است. معنویت نمازش در این ماه های آخر، با گذشته فرق می کرد. حیفم آمد که تماشایش نکنم. چند دقیقه ای ایستادم و نماز خواندنش را نگاه کردم... و چه زیبا نماز می خواند.

وی افزود: بعد از شهادت فرزندم خواهرانی از شهرهای دور و نزدیک به خانه ما می آمدند و ابراز محبت و همدردی می کردند. بعد از احوال پرسی می گفتند: «عباس با چه انگیزه ای برای مقابله با تکفیری ها به سوریه رفته است؟» بعضی ها می گفتند: «خوشا به حالت که چنین فرزندی تربیت کردی.» بعضی ها می گفتند: «چطور شد که بعد از دو ماه نامزدی به سوریه رفت؟» به آنان می گفتم: «راهی است که امام حسین (ع) و یارانش به ما آموختند. امام حسین (ع) با ایثار و از خود گذشتگی در راه حق به همه بشریت درس عزت و ایستادگی را نشان داد. شهدای انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس و مدافعان حرم راه امام حسین (ع) را ادامه دادند.»

مادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر گفت: بعضی از خانم ها سؤال می کردند: «اگر ما بخواهیم فرزند ما همچون فرزند شما تربیت شود، باید به چه روش تربیتی و آموزشی روی بیاوریم. در این شرایط سخت که دشمنان با تبلیغات مسموم و زهرآگین جوانان ما را هدف قرار داده اند و می خواهند آن باورهای دینی و اعتقادات قلبی آنها را کمرنگ کنند، چطور می شود که جوان های ما از دام های شیطانی و نفسانی رهایی پیدا کنند؟» بعضی از آنها می گفتند: «در این زمان تربیت فرزندان بسیار سخت است و ما ترس و اضطراب داریم که نکند جوان ما در فضای مجازی یا در دوستی با افراد لاابالی زحمات یک عمر ما را نابود کنند.»

وی خاطرنشان کرد: من می دیدم روح عشق و محبت به شهدای مدافع حرم در وجودشان موج می زند و می خواهند با سؤال کردن رمز موفقیت فرزندم را بیشتر بدانند و از این نمونه سؤال ها؛ به آنها گفتم: «مقام معظم رهبری (مدظله العالی) یک فرمایشی در رابطه با تربیت جوانان دارند که می فرمایند: «اگر در یک جمله کوتاه از من بپرسند که شما از جوان چه می خواهید، خواهم گفت تحصیل، تهذیب و ورزش. من فکر می کنم که جوانان باید این سه خصوصیت را دنبال کنند.» (۱۳۷۷/۰۲/۰۷)

وی افزود: اگر جوانان ما این سه خصوصیت را باهم پیش ببرند، فردی مفید و موفق خواهند بود. یکی از راه های دیگر تربیت جوانان و نوجوانان که مقام معظم رهبری هم به آن تأکید می کنند، این است که جوانان ما باید سیره و سبک شهدا را الگوی گفتاری و رفتاری خود قرار دهند. جوانان ما دنبال الگو و تبعیت از افراد برگزیده و نخبه هستند. شهدایی که در آزمون الهی سربلند و سرافراز بیرون آمدند، بهترین گزینه برای جوانان ما هستند. چه زیباست که جوانان ما راه نورانی شهدا را سرلوحه زندگی خود قرار دهند که همان خط همه مجاهدان و مؤمنان راستین و بندگان خاص خداست. در این خصوص مقام معظم رهبری (مدظله العالی) می فرمایند: «الگوی درخشندگی برای جوانها لازم است.» (۱۳۷۵/۰۶/۲۷) یا فرموده اند که «امروز جوان مؤمن و انقلابی با همان روحیه جوانان اول انقلاب و روحیه شهیدان همت و خرازی و دیگر بزرگان به وسط میدان می آید.» (۱۳۹۷/۰۹/۲۱)

روایتی از غیرت دهه هفتادی‌ها | عباس از کودکی به رفتن مسجد عادت کرد

مادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر گفت: آنگاه سرگذشت دایی شهیدم غلامرضا سالار را برای آنها نقل می کردم. دایی ام در عملیات والفجر ۸ در سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید. فرزندم پا جای پای او گذاشت و با شناخت عمیق، راه و اهداف او را ادامه داد و داوطلب دفاع از حریم اهل بیت(ع) شد و در این راه به شهادت رسید. و اکنون هم مزارش در جوار مزار دایی ام در امامزاده علی اشرف(ع) است. دیروز دایی ام پشت کرخه و کارون در جبهه های جنوب ایران، در پنج عملیات فتح المبین، محرم، خیبر، بدر و والفجر ۸ سرافرازانه شرکت کرد و مزد زحمات خود را - که همان شهادت بود- گرفت. امروز هم فرزندم عباس در جنوب حلب سوریه در نزدیکی دریای مدیترانه، هزاران کیلومتر دورتر در مقابل تکفیری های مسلح ایستاد و تا پای جان از هیچ کوششی دریغ نکرد و سرانجام توفیق شهادت نصیبش شد.

وی افزود: یادم هست زمانی که عباس نوجوان بود، در فرصت های مناسب از خاطرات دایی شهیدم تعریف می کردم. از نماز اول وقت خواندن او، از قرآن خواندن او، از سخاوتمندی هایش، از استقامت او در مقابل سختیها، از خوشرویی و محبتش به دیگران، از دلسوزی و دغدغه مندی او به امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی، از رشادت و دلاورمردی او در جبهه نبرد با دشمن بعثی، از رؤیاهای صادقه درباره او و...

مادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر گفت: عباس در همان دوران با فرهنگ جبهه انس و الفت گرفت. روحیه مقاومت و ایثار در روحیات عباس شکل گرفت. این جریان زمانی به اوج خود رسید که خواهرش به خاطر عشق و علاقه ای که به شهدا داشت، کتاب مجموعه گل را که شامل خاطرات دایی شهیدم بود به رشته تحریر درآورد. عباس آن کتاب را چندین بار خوانده بود. همچنین کتاب کفه ای از بهشت درباره دو تا از پسردایی های مادرم، شهید حجت الاسلام مهدی عبدوس و شهید حجت الاسلام حمید عبدوس را که او شهدای هشت سال دفاع مقدس هستند، مطالعه کرده بود. همچنین کتاب های دیگری از شهدا را خریداری و مطالعه می کرد. علاوه بر کتاب، دهها سی دی مربوط به شهدا را تهیه کرده بود و می دید.

وی افزود: از همان سالی که دایی ام شهید شد، عکس او و دیگر شهدا تا امروز در طاقچه اتاقمان، زینت بخش خانه ما بوده است. عباس از طفولیت تا روزی که در دار حیات بود، شهدا را قهرمان و انسان های وارسته و اسوۂ ایثار می دانست و آنان را الگوی خود قرار داده بود. معمولا روزهای پنجشنبه یا جمعه عباس با برادرانش به گلزار شهدا می رفتند و بر سر مزار دایی و دو پسردایی مادرم حاضر می شدند.

مادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر تصریح کرد: در سایه همین زیارت مزار شهدا و ارتباط معنوی، عباس با آرمان های بلند شهیدان آشنا شد و گاهی به نیت شهدا، قرآن و نماز می خواند و به روح شهدا هدیه می کرد و اگر مشکلی هم داشت از شهدا کمک می گرفت. گاهی به اتفاق عباس و برادرانش به خانه دایی ام می رفتیم و ناخودآگاه خاطراتی به ذهنم خطور می کرد و برای آنان نقل می کردم. متوجه می شدم در خانه ای که دایی ام بزرگ شده، بیان خاطرات خیلی تأثیرگذار است.

وی اظهار کرد: عباس در دوران دبیرستان، اردوی راهیان نور هم رفته بود و مناطق عملیاتی جبهه های جنوب و غرب کشور را از نزدیک دیده بود. وقتی هم به دانشگاه امام حسین (ع) رفت، دو بار به مناطق عملیاتی رفته بود. او به سرزمین ناب و پاک جبهه قدم گذاشت. با شهدایی که تا پای جان مقاومت کردند و از جان و مال و خانه و زندگی خوش گذشتند، بیشتر آشنا شد. درس عشق و خلوص و مهربانی را از شهدا یاد گرفت و با بصیرت و درایت برای کمک به محور مقاومت داوطلب شد. این طور نبود که تصور شود به طور احساسی و ناگهانی تصمیم گیرد و به سوریه برود؛ بلکه با پیش زمینه های معرفتی و ارزشی این راه مقدس را انتخاب کرد.

مادر شهید دهه هفتادی سمنانی گفت: وقتی عباس وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد، نقطه آغازی شد برای اوج او. دانشگاه بستر و زمینه مناسبی برای رشد عباس فراهم شد. همراه با گذراندن دوره آموزشی و کسب علم و دانش در دانشگاه، با مطالعه و تلاش و تقویت ایمان و شرکت در کلاس های برجسته کشوری افق دیدش را روز به روز فراتر برد. بودن عباس در کنار سردار اباذری توفیق خاصی بود که خداوند متعال به عباس داد و سردار به عنوان یک استاد و معلم دلسوز برای همه دانشجویان دانشگاه از جمله عباس بود.

وی افزود: راهنمایی ها و هدایت سردار اباذری، از عباس یک پاسدار موفق ساخت. از جمله سردار در یک سفارش به عباس گفته بود: «خوب است یک پاسدار، یک شهید را دوست خود انتخاب کند و او را واسطه قرار دهد و در مسیر تکامل روحی و معنوی از او کمک بخواهد.» در میدان صبحگاه دانشگاه امام حسین (ع) مزار سه شهید گمنام است. عباس یک شهید از این سه شهید را دوست و رفیق خود قرار داد.

مادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر گفت: همان طور که با دوستانش صمیمی بود، وقتی سر مزار شهدای گمنام حاضر می شد، همان رابطه عاطفی و صمیمی را هم با دوست شهیدش داشت و سفره دلش را باز می کرد و هر خواسته ای داشت دوستانه به رفیق شهیدش می گفت. همکاران عباس نقل می کنند در فرصت های مناسبی که برای عباس پیش می آمده سر مزار شهید می رفته و قرآن و زیارت عاشورا و ادعیه و... می خوانده و به روح شهید هدیه می کرده است. آن زمانی هم که به خاطر سردی هوا یا رفتن به مأموریت عذر داشت. این ارتباط معنوی همچنان برقرار بوده و ثواب برخی از عبادت های خود را به شهید هدیه می کرده است.

روایتی از غیرت دهه هفتادی‌ها | عباس از کودکی به رفتن مسجد عادت کرد

وی تصریح کرد: عباس آرزوها و درخواست هایی که داشت با زبان ساده و خودمانی با رفت شهیدش در میان می گذاشت. به شهید می گفت: «شما واسطه شو، پا در میانی کن، دست من را بگیر.» و اصرار می کرد توفیق شهادت نصیبش شود. در واقع باید گفت هرکس دل عاشقانه ای داشته باشد، یقین دارد که شهدا زنده اند و جواب ما را می دهند. کار از دستشان برمی آید و کمک می کنند. گاهی شاید درخواست ما به مصلحت ما نباشد و دیر جواب بدهند، یا شاید یک گوشه کارمان می لنگد و هنوز نتوانستیم به شهدا نزدیک شویم. به هر حال دوستی دوطرفه است. با شهدا عهد ببندیم و پیمان نامه دوستی امضا کنیم. ببینیم شهید چگونه زندگی کرده، ما هم مثل او باشیم. چه زیباست هر جوان، نوجوان، هر دانش آموز، یا هر دانشجو یک شهید را به عنوان دوست خود انتخاب کند. در این نوع دوستی، دیگر دورنگی، دروغ، و کلک وجود ندارد. سراسر مهر و محبت و عشق و امید و صداقت است.

مادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر گفت: در دانشگاه پیام نور سمنان یادواره ای تحت عنوان «دانشگری از دانشگاه» در آذرماه ۱۳۹۶ با حضور دانشجویان زیادی برگزار شد. یکی- دو ماه بعد از آن یادواره، دختر خانمی به خانه ما آمد و گفت: «آن شب من در مجلس بودم و سخت متأثر شدم و گریه کردم و موقع خارج شدن از مجلس، کتاب اذان صبح به وقت حلب را به من دادند. آن شب آن کتاب را خواندم. سخت متحول شدم. از همان شب تصمیم گرفتم حجاب کامل را - که همان چادر است - انتخاب کنم.»

وی ادامه داد: بعداز ظهر روز پنجشنبه ۲۸ شهریور۱۳۹۸ به امامزاده علی اشرف (ع) رفتم. خانمی سر مزار عباس ایستاده بود. وقتی متوجه شد من مادر شهید هستم، به گرمی احوال پرسی کرد و گفت: «برادر من ساکن شهرستان گناباد خراسان رضویه. تو زندگی به مشکلی برایش پیش آمده بود. شب و روز ناراحت بود. مدام غم و غصه می خورد. یک شب توی خواب جوانی خوش سیما رو می بیند که به او میگوید «قدری صبوری کن مشکلت حل می شود.» بعد می گوید: «من شهید عباس دانشگر هستم.» وقتی از خواب بیدار می شود فقط همین قدر توی ذهنش مانده بود که آن جوان فامیلی اش دانشگر است. تحقیق می کند و متوجه می شود آن جوان یک شهید اهل شهر سمنان است. برادرم به من زنگ زد و خوابش را تعریف کرد و گفت مزار این شهید در شهر شماست و از من درخواست کرد به نیتش سر مزار شهید برم و از جانب او زیارت کنم. من تصور می کردم مزار شهید در حرم امامزاده یحیی بن موسی (ع) هست. به آن جا رفتم و اسامی روی قبرها را یکی یکی خواندم. از خانمی که آنجا بود سراغ مزار شهید دانشگر را گرفتم متوجه شدم مزارش در امامزاده علی اشرف (ع) هست. به اینجا آمدم و الان دو هفته است که پنجشنبه ها سر مزار شهید می آیم و آرزو داشتم که مادر عباس را ببینم که امروز شما را زیارت کردم و خوشا به حال شما که چنین پسری داشتید».

تلاش های شهید دانشگر برای رسیدن به نماز اول وقت

محمد مهدی دانشگر، برادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر، با اشاره به ویژگی ها و خلقیات و خصوصیات این شهید اظهار داشت: عباس همان طور که به نماز اول وقت مقید بود، به ورزش هم بسیار علاقه مند بود. با دوستان خوبی که در مسجد داشت، قرار می گذاشت و باهم فوتبال بازی می کردند و اصلا همین علاقه به ورزش بود که او را سرزنده و سرحال و شاداب نگه می داشت. منتظر نمی ماند که اتفاقی بیفتد و روحیه اش را عوض کند. خودش دست به کار می شد. گاهی در خانه باهم کشتی می گرفتیم! گاهی هم در حیاط خانه فوتبال بازی می کردیم. بیشتر اوقات هم من می بردم! او حرفه ای بازی می کرد، اما من شوت می زدم و گل می شد!

وی افزود: سال ۱۳۸۹ بود. آرام آرام در کنار بلوار مدرس سمنان قدم می زدم و به مسجد می رفتم. اذان ظهر را گفته بودند، اما وقت بود و مطمئن بودم که به نماز می رسم. توی حال خودم بودم که ناگهان کسی به پشتم زد و با گام های بلند از من دور شد. عباس بود. گفتم: « به نماز اول وقت می رسی!» عباس گفت: «نمی رسم...» می شتابید به سوی نماز... حی علی الصلاة.

برادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر تصریح کرد: سر مزار عباس بودم و داشتم زیارت می کردم. جوانی سر مزار آمد و حمد و سوره خواند. متوجه شد که من برادر شهید هستم. گفت: «شهید عباس خیلی داره دلربایی می کنه.» گفتم: « چطور؟» گفت: «تو محل سکونتم به جوانی اهل نماز و مسجد نبود. اهل گناه بود. هر چی دوستان و آشنایان با او صحبت کردند بی نتیجه بود. تا اینکه یک روز عکس خنده روی عباس را دید. گویا او را برق گرفت و متحول شد. با شهید انس گرفت. وقتی او رو توی صف نمازگزاران دیدم خیلی خوشحال شدم.»

روایتی از غیرت دهه هفتادی‌ها | عباس از کودکی به رفتن مسجد عادت کرد

خودمان را به شهدا نزدیک کنیم

علیرضا دانشگر، برادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر، با اشاره به ویژگی ها و خلقیات و خصوصیات این شهید اظهار داشت: صحبت از شهید و شهادت شد. عباس می گفت: «ما کجا و شهدای جنگ کجا!» همان حرفی که وصیت نامه اش را با آن آغاز می کند. می گفت: «شهدا از لحظه شهادتشان باخبر بودند.» بعد مکثی کرد و حرف جالبی زد: «این همه شبکه های ماهواره ای و سایت ها و شبکه های اجتماعی فضای اطراف ما پر کرده اند و ما باید دین دار بمانیم. اگر بتوانیم دین دار بمانیم، یعنی به مرز شهادت رسیده ایم. پس باید مراقب باشیم که ایمانمان را از دست ندهیم.»

وی افزود: برای من جالب بود که عباس همان کلام امیرالمؤمنین امام علی (ع) را تکرار می کند که فرمود: «پاداش مجاهد شهید، برتر از عفیف پاکدامنی نیست که قدرت بر گناه دارد، اما آلوده دامن نمی شود.»

برادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر گفت: عباس هم به تأسی از امیرالمؤمنین (ع) می گفت: «اگر بخواهیم خودمان را به شهدا نزدیک کنیم، کافی است در محیط بیرون و فضای مجازی حواسمان باشد که از نگاه حرام و غیبت و تهمت دور بمانیم و این، البته مسئله پیچیده ای نیست.»

وی افزود: زنگ خانه به صدا درآمد. رفتم جلوی در، دیدم چند نوجوان مدرسه ای جلوی در ایستاده اند. بعد از سلام و احوال پرسی گفتند: «ممکنه از شهید عکسی به ما بدید ؟» یک نوجوان هم به اصرار وسیله ای شخصی از شهید می خواست. آنها گفتند ما از مدیر مدرسه مان خواسته ایم که اسم کلاسمان را به نام شهید عباس دانشگر بگذارد.

علیرضا دانشگر تصریح کرد: این نوع حضورها و این درخواست ها در سال شهادت عباس بارها تکرار شد. آن روزها به این حقیقت پی بردم که خون شهید چه جاذبه قدرتمندی دارد و یک شهید چقدر می تواند نقش تربیتی بر روحیه نوجوانان و جوانان داشته باشد.

سردار اباذری: شهید دانشگر عاشق خداوند شده بود و دنیا را رها کرده بود | اگر عاشق خدا نشوی، خدا عاشقت نمی شود

سردار حمید اباذری، جانشین وقت دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) با اشاره به ویژگی ها و خلقیات و خصوصیات این شهید اظهار داشت: عاشق خداوند شده بود و دنیا را رها کرده بود. اگر عاشق خدا نشوی، خدا عاشقت نمی شود.

وی افزود: عباس همان طور که در نماز جماعت و مراسم های متعدد در دانشگاه امام حسین (ع) شرکت می کرد، ولی دوست داشت خلوت خود را از دست ندهد. گاهی در دفتر فرماندهی می ماند تا لحظاتی وقت خود را با عبادت و رازونیاز سپری کند. گاهی قنوت او را می دیدم. خلوت او فقط برای دعا هم نبود؛ گاهی برای مطالعه و برنامه ریزی و... بود. اتاق فرماندهی مکانی آرام بود مدت سه سالی که در دفتر بود، می خواست از این فضا خوب استفاده کند.

جانشین سابق دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) تصریح کرد: نزد خدا اول بود؛ با وجود اینکه بعضی ها او را آخر می‌دانستند عباس مصداق این شعر بود که : « ما مدعیان صف اول بودیم / از آخر مجلس شهدا را چیدند»، او جزو «مردان بی ادعایی» بود که نظیرشان را کمتر می توان در این روزگار پیدا کرد.

وی افزود: در خلوتش نمازها را با حال و با لحن خاصی می خواند. صدای آن چنانی نداشت؛ اما شنیدن صدایش احساس خوبی به آدم می داد. کمتر می دیدم جوانانی را که با این حس و حال نماز بخوانند. نمازهایش اصطلاح تو دل برو بود. در قنوت، مخصوصا در نمازهای فرادی، حالت خاضعانه ای داشت. من نماز خواندنش را زیاد نگاه می کردم. دوستانش میگویند آخرین نمازش هم در ظهر روز شهادت، چنین نمازی بود. نمازی که انسان را به بی ادعایی و خاکساری بکشاند، نهایتا او را از خاک بلند می کند و به آسمان می برد.

روایتی از غیرت دهه هفتادی‌ها | عباس از کودکی به رفتن مسجد عادت کرد

وصیتنامه شهید مدافع حرم عباس دانشگر

بسم الله الرحمن الرحیم

آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم، من ریزه‌خوار سفره‌ی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ می‌آورد، راه درازی را طی می‌کند تا به آن مقام می رسد اما من چه؟! سیاهیِ گناه چهره‌ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهره‌ی اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم، عادت به سکون بـلای بزرگ پیروان حق است.

سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم به‌سمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفـهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگـی می‌کند، بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.

درد را انسان بی‌هوش نمی‌کشد، انسان خواب نمی‌فهمد، درد را، انسان باهوش و بیـدار می‌فهمد. راستی...! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده‌ام؟ نکند بی‌هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟ خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش می‌شنوم، صدای حرم می‌آید، گوش عالم کر است. خیام می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد.

مرضی بالاتر از این؟ چرا درمانی برایش جست‌وجو نمی‌کنیم؟ روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم. مرده‌ام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن خدایا! به‌حرمت پای خسته‌ی رقیه(س)، به‌حرمت نگاه خسته‌ی زینب(س)، به‌حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.

عباس دانشگر

گزارش از ناصر مؤمنیان

انتهای پیام/

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • امیرحسین IR ۱۲:۵۱ - ۱۴۰۱/۰۲/۲۰
    1 0
    التماس دعا و شفاعت