خبرگزاری حوزه | خیلی سعی کردم چیزی بنویسم که به کسی برنخورد. انصاف را رعایت کردهباشم، حق مطلب را به اندازه فهم خودم بگویم؛ اما دیدم نمیشود، بیشتر که جلو میروم به خودم برمیخورد. به خودم که جزو زنان همین جامعه هستم. در همین جامعه رشد کردهام و بزرگ شدم و در اوج امنیت و احترام تحصیل کردم، رفت و آمد کردم و در یک کلمه زندگی کردهام. من و مثل من در همین جامعه رشد کردهایم، جامعهای که الان در همه جا جز سیاهی و تضییع حق زنانش نمیگویند.
یک عمر آرزو داشتیم پرچم ایران بر بلندترین قلل علمی و سیاسی و اجتماعی باشد و برایش هم جنگیدیم ولی به بهانه یک اتفاق، تیتر یک همه مجلات شدیم در از بین بردن حق زن.
آیا این حق است؟ نه! والله حق ایران اسلامی این سخنان نیست. والله مهربانترین موجودات کره زمین در همین محدوده جغرافیایی هستند. والله ایران اسلامی من آنچیزی نیست که نشان میدهند. والله زنان ایران اسلامی من از نجیبترین زنان کرهزمیناند.
زن زندگیست، این لفظ مطلق زنان است. همهی زنان، پس فرقی ندارد ایرانی باشد یا افغانی، برای کجای ایران باشد، مگر فرقی میکند؟ پس چرا از همهی زنان ایران نمیگویند؟ چرا از پیشرفتها نمیگویند؟
چرا از زنان فرهیخته سخنی نشد؟! چرا از یکدلی و انسجام خانواده ایرانی به مدد وجود مادری مهربان نمیگویند؟ چرا از تاریخ پراز عفت و پاکدامنی زنان ما نمیگویند؟ چرا روی زخم مینشینند؟ چرا قاضی نرفته حکم میکنند؟! چرا گز نکرده میبُرند؟!
اصلا چرا خودمان نگفتیم؟ نه به دنیا، که در دنیای بازی رسانهها باز هم تحریم میشدیم. چرا در رسانههامان نگفتیم؟! چرا به گوش نوجوانمان از غرش اقتدارمان نگفتیم؟ چرا به دخترکان زیبایمان، از گوهر درونیاش نگفتیم.
هزار گفتنی بود ولی نگفتیم.
چرا نگفتیم امنیت اتفاقی نبوده؟ چرا نقشه ایران را جلوی چشم بچههایمان نگذاشتیم و بگوییم: خاورمیانه یعنی قلب دنیا و ایران یعنی قلب خاورمیانه. چرا نگفتیم میخواهند تپش قلب ما را بگیرند؟!
در درس تاریخ از فتنهها و قرآن به نیزه کردنها گفتیم چرا از مصادیق آخرالزمانیاش نگفتیم؟
چرا در درس هدیهها نگفتیم جنود شیطان با هر رنگ و ریوی به میدان میآید. یک بار زلیخا میشود و عفت یوسف میخواهد. گاهی گوساله سامری میشود و استقامت و دینداری را بر باد میدهد. گاهی لباس دین میپوشد. گاهی عریان میشود.
چرا نگفتیم از جنگهای پنهانی که دانشمند هستهای را جلوی چشم فرزندش، شهید میکند. ترور میکند. گاهی تبر میگیرد و به جان وطن میافتد.
چرا من نگفتم؟ چرا ما نگفتیم از چادری که یک عمر حصن ما بوده، احترام ما بوده، یادگاری مادران ما بوده، چرا از زیبایی زندگی عفیفانه نگفتیم. چرا از مستی مدام نگفتیم؟ چرا حلاوت دینمان را نچشاندیم، یا کم چشاندیم؟!
چرا بلند نگفتیم؟ چرا زیاد نگفتیم؟ آنقدر بلند که صدای ما هم از بین اینهمه هیاهو شنیده شود. آنقدر زیاد که در دریای شور اطلاعات غرق نشود.
چرا حواسمان نبود که از یک سوراخ دوبار گزیده نشویم؟ باید شک کنیم از این همه حمله در رینگ بوکس، که تا بیایی و حواست جمع شود بعدی را میخوری.
چرا در اوج اقتدار سیلی سپاه، هواپیمای اوکراینی علم شد؟ چرا در اوج هماهنگی کارهای اربعین، بغداد شورش میشود؟ بعد حضور حماسی و تاریخ ساز جهان اسلام، اربعین. هنوز سرمست از اربعین نیامده، ...
هنوز نرسیدیم ببینیم با خودمان چند چندیم.
اصلا دشمن امان نمیدهد که بزرگی کارهایمان را ببنیم، اقتدار کشورمان را، توان نیروی های انسانی را ...
اصلا نشد از حمله به سلمان رشدی بگوییم. وقت نکردیم کار بزرگ امام را به گوش جهان برسانیم. نشد از قدرت فقه جعفری بگوییم.
اصلا حوصله نکردیم بعد از مرگ ملکه از خباثتهایش بگوییم. اصلا دشمن منتظر نمیماند که ما یواش یواش برویم و کاری کنیم. اتفاق پشت اتفاق، بازی پشت بازی. دسیسه از پس نیرنگی دیگر.
باید تا الان باورمان شده که به دورهی آخرالزمان نزدیک میشویم. شیطان با همهی جنودش آمده. کفر همه عواملش را به خط کرده. وقت آن رسیده که ما هم بیاییم و بگوییم. الان وقت بیطرفی نیست. نمیشود یک گوشه بشینی تا خط و خال برنداری. از نشانه دورهی آخر الزمان این است یا با حقی یا بر حق.
غربال پشت غربال. چه کسانی میتوانند در حصن و حصین اسلام بمانند؟
چادرم را محکم میگیرم. وقت، وقت مبارزه است. وقت، وقت غربال است.
فاطمه میری طایفه فرد