دوشنبه ۷ آذر ۱۴۰۱ - ۱۱:۰۰
حلقه‌های صالحین بسیج چگونه شکل گرفت؟

حوزه/ بعضی از مسئولان خبردار شدند؛ مثلاً یک شب بین نماز مغرب و عشا، ناگهان متوجه شدم که آقای قرائتی بالای سر من ایستاده! ایستادم و سلام و علیک کردیم. گفت: «من رد می‌شدم، وقت نماز بود. دوست همراه من گفت به این مسجد برویم. حالا می‌بینم که ۴۰۰-۵۰۰ جوان اینجا هستند. اینها برای چه اینجا هستند؟» گفتم حاج‌آقا، اینها هر شب اینجا هستند و برای نماز می‌آیند. آقای قرائتی که رئیس ستاد اقامه نماز کشور بود با تعجب پرسید: «مگر ممکن است؟!»

به گزارش خبرگزاری حوزه، حلقه‌های صالحین سال‌هاست که با نام «شجره طیبه صالحین» جزء برنامه‌های اصلی و اساسی پایگاه‌های بسیج قرار گرفته است. حجت‌الاسلام‌والمسلمین سعید دسمی بنیان‌گذار فعالیت حلقه‌های صالحین بسیج است که او در گفت‌وگو با خبرنگار ما به تشریح فرایند راه‌اندازی این فعالیت مهم بسیج پرداخته است که در ادامه بخش دوم آن را مطالعه خواهید کرد:

ابتدا از ضرورت راه‌اندازی حلقه صالحین صحبت کنید.

پیش از انقلاب، به دلیل تنگناهایی که حاکمیت طاغوت برای فعالیت‌های فرهنگی تربیتی ایجاد می‌کرد، بیشتر جلسات به‌صورت محفلی، محدود و در شرایط خاص برگزار می‌شد و محل برگزاری آن نیز جلسات خانگی، هیئتها و بعضاً مساجد بود.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شرایط برای فعالیت در مراکز مذهبی دینی و مساجد، فراهم شد. در همان ابتدای انقلاب با جنگ تحمیلی مواجه شدیم و مساجد نقش اصلی را در پشتیبانی، جذب و اعزام رزمندگان ایفا کردند. از نیمه جنگ به بعد در جبهه‌ها گاهی اوقات دچار مشکلات کیفی شدیم؛ مثلاً می‌دیدیم شیوه جنگیدن و استقامت نیروهایی که جوهره دینی قویتری داشتند با آن عده از نیروهایی که از جوهره عمیق دینی برخوردار نبودند، تفاوت داشت. در همان مقطع به این نتیجه رسیدیم که شرایط جبهه و پادگان، به مقدماتی نیاز دارد و افرادی که می‌خواهند در  جنگ مشارکت کنند باید در ذیل یک نظام تعلیم‌وتربیت قرار بگیرند تا بتوانند مؤثر باشند.

در آن روزها که دوره نوجوانی ما بود ما زیر نظر تربیتی بعضی از دوستان و بزرگوارانی قرار گرفتیم که برنامه‌های مختلفی مانند جلسات قرآن، اردوی فرهنگی و مانند اینها را در مسجد برگزار می‌کردند؛ عزیزانی مانند شهید علیعسکر بختیاری که اولین مربی ما بود و در عملیات محرم سال ۶۲ به شهادت رسید.

برنامه‌های فرهنگی و هنری ایشان در مسجد که رنگ و بوی معرفتی هم داشت، نوجوانان محله را جذب می‌کرد. یکی از قالب‌هایی که استفاده می‌شد تئاتر بود که در آن جمعی از نوجوانان یک آیه قرآن یا یک داستان اسلامی را بازی می‌کردند و یاد می‌گرفتند. این برنامه‌ها در روحیه تربیتی و اخلاقی بچه‌ها فوق‌العاده مؤثر بود. حتی زمانی که شهید بختیاری به جبهه می‌رفت برنامه‌ای به بچه‌ها می‌داد تا در دورانی که حضور ندارد، آن را انجام دهند.

بعد از شهادت ایشان شور و انگیزه‌ای فوق‌العاده ایجاد شد. با این مدیریت تربیتی، از همان گروه تئاتر، چند نفر از بچه‌ها به جبهه اعزام شدند که سه نفرشان به شهادت رسیدند.

در سال ۶۳-۶۴ به این نتیجه رسیدیم که برای تقویت جبهه‌ها باید در مسجد کار فرهنگی و تربیتی عمیق کنیم و بدون این کار نمی‌توانیم در جبهه کارآمد و کارایی لازم را داشته باشیم.

در مسجد فاطمیه محله کیان پارس با جمعی از رفقا مانند استاد پاک‌باز و آقای علی‌نژاد آشنا شدم که زندگی‌ام را تحت‌تأثیر قرار دادند و حق بزرگی به گردنم دارند. ما سه نفر، حجت‌الاسلام سعدی امام جماعت مسجد و بعضی دیگر از رفقا که در ادامه به ما پیوستند، کاری را شروع کردیم و آن هم بهره‌مندی از فیض قرآن کریم بود. بنا گذاشتیم ابتدا سر سفره قرآن بنشینیم و خودمان بهره ببریم و ثمره آن را پیاده‌سازی کنیم. جلسه هفتگی قرآن را شروع کردیم و با توفیق خداوند ۱۵ سال طول کشید، حتی وقتی که به جبهه اعزام می‌شدیم در آنجا هم این جلسه را صبح‌های جمعه ادامه می‌دادیم. ثمره این جلسات، یک دور مباحثه تفسیر المیزان بود، به این صورت که هر آیه را با دوستان می‌خواندیم؛ مباحثه می‌کردیم و محتوای آن را بر شرایط روز تطبیق می‌دادیم.

در این ۱۵ سال افراد جدید هم اضافه شدند؟

جلسات را به‌گونه‌ای طراحی کرده بودیم که افراد باید خود را به سطحی برسانند تا وارد جلسه شوند. این از جلساتی بود که ریزش نداشت و فقط رویش داشت. هرچند هفته یک نفر اضافه می‏شد، تا جایی که بعد از چند وقت به ۳۰ نفر رسید. جلسات هم صبح جمعه همراه با صبحانه به‌صورت چرخشی در خانه‌ها برگزار می‌شد. ضمناً هر شب در مسجد هم این نشست را برگزار می‌کردیم.

کسانی که اضافه می‌شدند لزوماً طلبه بودند؟

نیروهای مسجدی بودند که با هم فعالیت می‌کردیم، یعنی هر کس آرام‌آرام وارد فعالیت‌های تربیتی و فرهنگی ما می‌شد، لازم می‌دید برای تقویت، تأمین و رشد فکری خود در این جلسه شرکت کند.

این فعالیت در مسجد محدود ماند؟

ما به این نتیجه رسیدیم که نباید در مسجد بنشینیم تا افراد به ما مراجعه کنند؛ بلکه باید به سراغ افراد برویم و ارتباط برقرار کنیم. باید کانون‌های تجمع نیروها را شناسایی کنیم؛ مثلاً مدارس.

با هماهنگی‌هایی که با مدارس پیرامون مسجد محل انجام دادیم، ارتباط را به‌ویژه در مدارسی که خودمان درس‌خوانده بودیم، برقرار کردیم. بنده فرمانده پایگاه مقاومت مسجد امام خمینی بودم و آقای علی‌نژاد فرمانده پایگاه مسجد فاطمیه. آقای پاک‌باز هم به شکلی، رهبری این کار را بر عهده داشت.

آن زمان بسیج برنامه‌های گوناگونی را برگزار می‌کرد که یکی از آنها فعالیت‌های نظامی بود؛ مانند ایست بازرسی. ما می‌دیدیم این برنامه‌ها خوب است؛ ولی به انسان‌سازی منجر نمی‌شود؛ هیجان دارد، جذابیت‌های اولیه دارد، بعضی اوقات به دلیل ضرورت‌ها خوب است؛ اما اقتضای ماندگار شدن افراد را ندارد. ضمن اینکه این برنامه‌ها برای همه جذاب نیست و حتی بعضی از خانواده‌ها از شرکت کردن بچه‌هایشان در این برنامه‌ها پرهیز دارند و  می‌گویند «نمی‌خواهیم بچه‌ها به بسیج بیایند و از درسشان باز بمانند».

ما به دنبال این بودیم که چگونه دغدغه خانواده‌ها را برطرف کنیم تا آنها احساس کنند مسجد محل رشد و تعالی علمی، تحصیلی، اخلاقی، معرفتی و ارتباطات سالم است؛ بگوییم حقیقت خانه خدا و بسیج همین است. بسیج یک کارخانه بزرگ آدم‌سازی است و موطن اصلی آن هم مسجد است. نه فقط آن اتاق در گوشه مسجد پایگاه بسیج است، بلکه تمام مسجد - از باب تا محراب - پایگاه بسیج است.

لذا در همان مقطع به سراغ مدرسه‌های اطراف مسجد رفتیم و با بچه‌ها دوست شدیم. کسی را هم به‌خاطر ظاهرش سوا نمی‌کردیم، وقتی اردو یا یک برنامه ورزشی - تفریحی برگزار می‌کردیم، افراد باسلیقه‌ها و با باورهای مختلف شرکت می‌کردند و خودمان هم سعی می‌کردیم نهایت محبت و ارتباط و رفاقت را در این برنامه‌های اردویی ایجاد کنیم.

در زمان ما اگر اردویی برگزار شود و افرادی با ظاهرهای مختلف در آن شرکت کنند، چندان غیرطبیعی نیست، اما در آن زمان چطور؟ مشکلی پیدا نمی‌شد؟

در مقاطعی بعضی از دوستان در رده‌های بالادستی به اردوهای ما بازرس می‌فرستادند. بازرس‏ها افرادی را می‌دیدند که قیافه و رفتارشان طوری دیگر است. می‏گفتند: «شما دارید پول بسیج را خرج چنین افرادی می‌کنید؟!» ما هم می‌گفتیم اینها بچه‌های این مملکت هستند، حالا اگر به دلیل غفلت، جهالت یا بروز یک آسیب این‌طور شده، دلیل نمی‌شود که  او را رها کنیم و برود پیاده‌نظام دشمن بشود. ما وظیفه داریم تلاش کنیم حالا اگر خود او همراهی نکرد، دست‌کم این تکلیف از گردن ما ساقط شده است و ما به وظیفه‌مان عمل کرده‌ایم.

وقتی این ظواهر رعایت نمی‌شد، شما چه واکنشی نشان می‌دادید؟

بعضی از بچه‌هایی که دعوت می‌کردیم مقید به نماز و ظواهر نبودند؛ اما با همه این مشکلات، در آغاز کار با تغافل و با چشم‌پوشی از کنار اینها می‌گذاشتیم.

اردوها به چه شکلی برگزار می‌شد؟

اردوها چند مدل داشت: بعضی در ابتدای دوره برگزار می‌شد و می‌گفتیم این اردوی شروع به کار دوره است؛ یک اردو را هم در پایان دوره برگزار می‌کردیم و می‌گفتیم این اردوی نتیجه‌گیری است. در کنار این، اردوهایی را هم برای جذب  و تثبیت برگزار می‌کردیم.

هدفتان از این کارها و اردوها جذب نوجوانان به «مسجد» بود یا «بسیج»؟

ما ابتدا بچه‌ها را به مسجد و نماز جماعت جذب می‌کردیم و در مرحله بعد می‌گفتیم می‏خواهیم کلاس‏های آموزشی برگزار کنیم. در این زمان از جذابیت‏ها و حقیقت‏های بسیج می‌گفتیم، البته اگر کسانی بودند که بسیج برایشان جذاب بود همان اول می‏گفتیم، اما برخی نگرانی‌هایی داشتند که سبب می‌شد در مراحل بعد مطرح کنیم.

چه نگرانی‏هایی؟

در زمان جنگ تصوری در ذهن بعضی ایجاد شده بود که بسیج یعنی فردای ثبت‌نام باید به جبهه بروی و خیلی از افرادی هم که به جبهه می‌روند شهید می‌شوند! درصورتی‌که لزوماً این‌طور نبود. ما تلاش می‌کردیم بسیج را تلطیف و با جذابیت ارائه کنیم.

پیش‌ازاین گفتید که جلساتی که با دوستانتان برگزار می‌کردید، ریزش نداشت و فقط رویش داشت. در کار جدیدتان چه؟

در مرحله بعد از جذب باید کاری می‌کردیم که ریزشی اتفاق نیفتد و این ارتباط تداوم داشته باشد. گفتیم هر نفر از ما بزرگ‌ترها باید نقش یک مربی را ایفا کنیم و ده نفر را زیر پوشش قرار دهیم؛ از خانواده و درس و تحصیل گرفته تا محبت و رفاقت. مربی برای هر فرد وقتی گسترده اختصاص می‌داد و همین روحیه چسبندگی جمع را بیشتر می‏کرد.

برای انتخاب و گروه‌بندی این ده نفر چه ویژگی‌هایی در نظر می‌گرفتید؟

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌ها، سن بود. ویژگی دیگر، قرابت و نزدیکی بود؛ مانند بچه‌هایی که در یک مدرسه بودند یا در یک محله زندگی می‌کردند. وقتی هم که بچه‌ها را به اردو می‌بردیم به این صورت نبود که در هم باشند، حتی اگر که عدد اردو پایین می‌آمد و هزینه ما را افزایش می‌داد. بالا می‌رفت. چون از نظر تربیتی بچه‌های با سن پایین‌تر باید در اردو بیشتر تفریح کنند، اما سن‌های بالاتر به برنامه‌های وزین و اخلاقی و معنوی نیاز دارند. تجربه هم نشان داد در اردوهایی که این موضوع رعایت نشد، هیچ‌کدام از دو گروه بهره نمی‌بردند.

برای هر گروه هم یک سیر کار تعریف و جذابیت گروه را به‌گونه‌ای طراحی کردیم که با اینکه ملزم نبودند هر شب به مسجد بیایند؛ ولی فضا و جذابیت گروه سبب می‌شد فرد هر شب به مسجد بیاید.

اساس کار را هم حضور در نماز تعریف کردیم. بعد از نماز، سرگروه بر اساس نیازی که تعریف شده بود با اعضای گروه خود حلقه‌ای تشکیل می‌داد و بین ده تا سی دقیقه طرح کلی موضوع می‌کرد. بعد اعضا وارد فضای پرسش‌وپاسخ و گفت‌وگو می‌شدند؛ از مدرسه می‌گفتند، از وضعیت اقتصادی، سیاسی اجتماعی و ... .

صبح‌های جمعه بعد از تفسیر قرآن به موضوعاتی می‌پرداختیم که سرگروه‌ها مایل بودند؛ مثلاً اگر در حلقه‌های شبانه شبهه‌ای مطرح شده بود، صبح جمعه درباره آن بحث می‌کردیم و گاهی این جلسات ۵-۶ ساعت طول می‌کشید.

ما بسیار به کتاب‌های شهید مطهری عنایت داشتیم و در سیر مطالعاتی بچه‌ها قرار داده بودیم. این اندیشه ناب، دو تأیید ولایی دارد؛ یکی از امام راحل و دیگر از رهبر معظم انقلاب. امام فرمودند: «آثار آقای مطهری بلااستثنا قابل استفاده است» و رهبر انقلاب هم فرمودند: «اساساً اندیشه آقای مطهری اندیشه اصلی انقلاب اسلامی است» و حتی می‌فرمایند «من چارچوب فکری خودم را از اندیشه آقای مطهری گرفتم»

ما اندیشه‌های شهید مطهری را به مجموعه تزریق می‌کردیم؛ چون اندیشه‌های ایشان قاعده می‌دهد برخلاف برخی اندیشه‌ها که صرفاً روش می‌دهند.

جامعه هدفتان چه سن‌هایی بودند؟

بچه‌های راهنمایی و سال اول و دوم دبیرستان. به‌صورت خیلی مقطعی و آزمون و خطایی هم با بچه‌های ابتدایی کار می‌کردیم که تجربه‌ای به دست بیاوریم ولی روی آن خیلی انرژی نمی‌گذاشتیم. از این نظر که دوران تکلیف مقطعی بسیار مهم است که فرد، مورد خطاب تکلیفی خداوند قرار می‌گیرد و شما با این فرد به‌عنوان یک فرد مکلف صحبت می‌کنید. اینجا شریعت به کمک شما می‌آید و می‌توانید بگویید خدا این‌طور فرموده، پیغمبر این‌طور فرموده. البته به این شرط که روحیه تعبد را پیش‌تر در او ایجاد کرده باشید. سنّی که گفتم مقدمه این تغییر بود و می‌توانست کار ما را خوب پیش ببرد.

ثمره این کار چه بود؟ این بود که بچه‌ها بعد از پایان تحصیلات، می‌خواستند تصمیم بگیرند که دانشجو بشوند؟ طلبه بشوند؟ جذب بازار کار بشوند یا موارد دیگر ...؟

ازآنجاکه عمده سرگروه‌ها و مربیان ما طلبه بودند، بدون اینکه مربیان مطلبی بگویند در میان بچه‌ها اقبال فوق‌العاده‌ای به طلبگی و حوزه به وجود آمد. حتی در مقطعی احساس کردیم هیجانی در میان بچه‌ها به وجود آمده و همه می‌خواهند طلبه شوند، ازاین‌رو سخت‌گیری کردیم و گفتیم «اگر دانشگاه امتحان دادید و رشته خوبی قبول شدید، بعد دوست داشتید به حوزه بروید، اشکال ندارد». در یک بازه زمانی سه- چهارساله در مسجد فاطمیه حدود سی نفر از دوستان طلبه شدند.

با توسعه یافتن فعالیت، مسجد دیگر گنجایش جمعیت زیاد را نداشت، در این مرحله تصمیم گرفتیم کار را توسعه دهیم. حجت‌الاسلام سعدی امام جماعت مسجد گفتند ما دیگر در این مسجد ده - پانزده روحانی هستیم که هرکدام می‌تواند یک مسجد را احیا کند.

از اینجا به بعد قرار گذاشتیم هر جا اقبال بود و از ما دعوت کردند چون قرار نیست برویم و جایی را تصرف کنیم! -  ما برویم و همین برنامه‌ها را از صفر شروع کنیم.

اولین کسی که قرعه به نامش افتاد بنده بودم که از سال ۱۳۷۱ در مسجد حضرت موسی‌بن‌جعفر مشغول شدم. این مسجد در دوران انقلاب بسیار فعال بوده و در جنگ تحمیلی هم بیش از ۴۰ شهید تقدیم انقلاب کرده است. شرایطی سبب شده بود که برای مسجد، رکودی پیش بیاید با اینکه بچه‌های خوبی در مسجد بودند و دوست داشتند دوباره مسجد رونق بگیرد.

در مسجد فاطمیه زیرساخت‌ها رقم خورد و ما با دستی پر وارد مسجد موسی‌بن‌جعفر شدیم و دیگر نیاز به آزمون و خطا نداشتیم. بعضی بچه‌ها هم از مسجد فاطمیه همراه ما شدند. با آن جمعیت کمی که در مسجد داشتیم کار را شروع کردیم. مدرسه‌ای را که روبه‌روی مسجد بود در نظر گرفتیم؛ اما مدیران مدرسه موافقت نمی‌کردند. ما با هر سختی که بود وارد مدرسه شدیم و با دانش‌آموزان مدرسه مرتبط شدیم تا جایی که نماز مدرسه را به مسجد آوردیم.

بعضی از جوان‌ترهای مسجد فاطمیه را که کلاس سوم یا چهارم دبیرستان یا حتی طلبه پایه یک بودند، به‌عنوان سرگروه تعیین کردیم. به آنها مسئولیت‌های سنگین دادیم، گفتیم شما بچه‌ها را جذب کنید، اردو ببرید و ... . خدا را شکر آنها هم خیلی خوب از عهده کار برآمدند.

من به این نتیجه رسیدم که تربیت و رشدی که گروه ایجاد می‌کند بیش از آنکه برای اعضا باشد، برای سرگروه مفید است. او باید مطالعه کند، خودسازی کند، مراقبه کند؛ چون ما او را الگوی گروه قرار داده‌ایم. او معلم نیست که درس بدهد و برود، قرار است نخ تسبیح این گروه باشد.

یک‌بار یکی از سرگروه‌ها به من گفت: من دیگر نمی‌توانم سرگروه باشم. گفتم چرا؟ گفت: چند شب پیش برای اعضای گروه روایتی درباره فضیلت نماز شب خواندم. یکی از بچه‌ها که کلاس اول یا دوم دبیرستان بود - به من گفت: از آن شب که این حدیث را گفته‌ای، من هر شب نماز شب به جا می‌آورم؛ ولی دیشب نتوانستم. حالا باید چه‌کار کنم تا جبران شود؟

بعداً این سرگروه به من گفت: من خودم نماز شب نمی‌خواندم؛ ولی وقتی دیدم این دانش‌آموز این‌طور گفت، خودم هم مقید شدم نماز شب به جا بیاورم.

در سال‌های ۷۲ تا ۷۴ به‌اتفاق جمعی از دوستان در مسجد موسی‌بن‌جعفر، در مقطعی از سال، جذب نیرو داشتیم. از مهرماه یک دوره پنج - شش‌ماهه را باهدف ارتباط و رفاقت شروع می‌کردیم و بعد از عید افراد را به مسجد دعوت می‌کردیم، یعنی از ابتدا نمی‌گفتیم که می‏خواهیم شما را به مسجد ببریم. چرخه جذب ما ۱۳ مرحله داشت که از مهر شروع می‌شد و تا پایان سال ادامه داشت.

افراد که جذب می‌شدند، مرحله تثبیت را برگزار می‌کردیم. سال بعد کسی را که احساس می‌کردیم توانایی دارد مسئول یک گروه می‌کردیم تا عده‌ای دیگر را جذب کند و به مسجد بیاورد. بدین‌سان از درون مجموعه، نسل به نسل نیروسازی کردیم و هیچ‌کس را از بیرون نیاوردیم.

ضمن اینکه به هیچ‌کدام از مربیان حتی یک ریال هم نمی‌دادیم، همه قربة الی الله کار می‌کردند و حتی بچه‌ها از جیبشان هم برای برنامه‌ها خرج می‌کردند؛ مثلاً هر اردو یا دوره‌ای که می‌خواستیم برای بچه‌ها برگزار کنیم، از همه هزینه می‌گرفتیم، طبعاً افراد وقتی هزینه می‌کردند بهتر پای کار می‌ایستادند.

ما با یک حلقه تربیتی شروع کردیم، در سال پنجم از ۲۰ حلقه بیشتر شده بود که هم زمان در مسجد تشکیل می‌شد و هر حلقه هم ۱۰-۱۵ نفر را شامل می‌شد. دیگر کار به جایی رسیده بود که اگر کسی شب دیر می‌آمد، جا برای نماز پیدا نمی‌کرد.

همچنان فعالیت‌هایتان در گمنامی بود؟

بعضی از مسئولان خبردار شدند؛ مثلاً یک شب بین نماز مغرب و عشا، ناگهان متوجه شدم که آقای قرائتی بالای سر من ایستاده! ایستادم و سلام و علیک کردیم. ایشان گفت: «من رد می‌شدم، وقت نماز بود. دوست همراه من گفت به این مسجد برویم. حالا می‌بینم که ۴۰۰-۵۰۰ جوان اینجا هستند. اینها برای چه اینجا هستند؟» گفتم حاج‌آقا، اینها هر شب اینجا هستند و برای نماز می‌آیند. آقای قرائتی که رئیس ستاد اقامه نماز کشور بود با تعجب پرسید: «مگر ممکن است؟!»

بعدها ایشان چند بار در تلویزیون این مطلب را تعریف کرد و گفت: «اگر خودم با چشمم نمی‌دیدم باور نمی‌کردم». بعد از من پرسید: «شما چه‌کار کرده‌اید؟» من هم برایشان تعریف کردم.

علاوه بر اینکه مسجد احیاء شد و هویت دوباره یافت، در مقاطعی اعضای مجموعه‌مان به ۷۰۰ نفر می‌رسید و حاضران مسجد در شب‌ها بالغ بر ۴۰۰ نفر بودند.

تا سال ۱۳۷۸ حدود ۱۰۰ نفر از بچه‌های این مسجد طلبه شدند. جمع زیادی بالغ بر ۳۰۰ نفر هم دانشجو شدند که در دانشگاه مؤثر بودند. هرکدام باتوجه‌به سابقه معرفتی، تربیتی، اخلاقی و مهارتی که پیدا کرده بودند در مسئولیت‌های دانشجویی به‌عنوان یک کنشگر فوق‌العاده نقش ایفا می‌کردند.

این کار بدون تبلیغ و سروصدا به گوش مساجد دیگر رسید و آنها برای اجرای این طرح از ما کمک خواستند. در مقطعی، مسئول و اعضای حلقات ۲۰ مسجد را از بچه‌های همین مسجد تأمین کردیم.

البته درباره مسجد ما دو دیدگاه متفاوت وجود داشت. بعضی از فرماندهان بسیج و سپاه می‌گفتند شما یک کانون فرهنگی هستید نه یک پایگاه بسیج، ولی طیفی دیگر می‌گفتند نه اصلاً بسیج درست همین است.

مگر شما با عنوان بسیج کار نمی‌کردید؟

عمده فعالیت‌های ما با عنوان مسجد بود؛ ولی تمام مجموعه‌مان را عضو بسیج کرده بودیم. ما معتقد بودیم ایجاد روحیه رزمندگی هم برای بچه‌ها لازم است لذا گردانی ایجاد کردیم که از صفر تا صد آن - از فرمانده تا معاون و ... بچه‌های مسجد بودند. درعین‌حال بعضی از برنامه‌ها را قبول نداشتیم و همین چالش ما با بعضی از عزیزان بود. مثلاً اینکه گفته می‌شد باید گروه‌های امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر تشکیل بدهید و در بوستان‌ها بگردند و به زنان و دختران تذکر بدهند. ولی ما اجرای این کار را لطمه می‌دانستیم و معتقد بودیم افراد بزرگ‌تر باید این کار را انجام دهند. یا زمانی که فراخوان صادر می‌شد و با زمان امتحان بچه‌ها تلاقی داشت.

درهرصورت، گزارش‌هایی از فعالیت مجموعه ما به تهران رسیده بود. آن زمان اگر شخصی    ۶-۷ ساعت در هفته فعالیت داشت، بسیجی فعال محسوب می‌شد، اما اینکه هر شب، یکی - دو ساعت وقت صرف کند، یک اتفاق ویژه بود. وقتی وضعیت مجموعه‌مان را برایشان توضیح دادیم، به نظر می‌رسید که باور نکرده‌اند. من از آنها دعوت کردم یک‌بار سرزده هنگام نماز به مسجد بیایند. آنها این پیشنهاد را پذیرفتند.

سال ۱۳۷۹، یک روز ظهر از ناحیه بسیج با من تماس گرفتند و گفتند شنیده‌ایم هیئتی از تهران به اهواز آمده و ظاهراً به مسجد شما خواهند آمد. فراخوان بدهید. من هم گفتم باشد!

بعد از گفتگوی تلفنی خوابیدم و هیچ فراخوانی هم ندادم! پیش از غروب به روال عادی به مسجد رفتم و دیدم درب ورودی مسجد چند پارچه‌نوشته خوشامدگویی نصب کرده‌اند. به دوستان گفتم اگر کسی اینها را ببیند فکر می‌کند که ما از قبل آمادگی داشته‌ایم، پس لطفاً اینها را بردارید.

من حتی بین دو نماز هم خیرمقدم نگفتم و خیلی عادی برخورد کردم، حتی چند بار به من تذکر دادند که خیرمقدم بگویید؛ اما این کار را نکردم. نماز عشاء که تمام شد، به روال همیشه حلقه‌ها شکل گرفتند. با مهمانان سلام و علیک کردم و در کنار محراب یک حلقه زدیم. در ادامه برایشان توضیح دادم که به این دلیل به شما خیرمقدم نگفتم که روال عادی کار بچه‌ها تغییر نکند. حالا هرکدام از شما به یکی از این گروه‌ها بپیوندید و در جریان گفت‌وگوی گروه‌ها قرار بگیرید. بعد از جلسات، دوستان گفتند سؤالاتی از بچه‌ها کردیم که توضیحاتشان فوق‌العاده و جذاب بود.

جلسه ما تا نزدیک اذان صبح طول کشید. مهمانان می‌گفتند: «جلسه‌ای خدمت رهبر انقلاب رفته‌ایم. مرحوم سردار حجازی فرمانده وقت بسیج گزارشی داده‌اند که ما پنج میلیون بسیجی داریم. رهبر انقلاب گفته بودند کاری کنید که ۱۰۰ درصد، بلکه ۲۰۰ درصد، بلکه ۳۰۰ درصد، بلکه ۴۰۰ درصد افزایش جمعیت داشته باشید و به بیست میلیون نفر برسانید.»

یکی از ایده‌هایی که برای تحقق این مطلب پیشنهاد شده، این بود که مراکز موفق در جذب افراد را شناسایی کنیم. جناب سرهنگ رجائیان مسئول طرح و برنامه سپاه خوزستان بود که کار ما را می‌پسندید و آن را به مقامات سازمان بسیج منعکس کرده بود و حالا مقامات بسیج به دنبال آشنایی بیشتر با این کار بودند.

این اتفاقات سبب شد مدتی بعد هیئتی متشکل از فرمانده کل سپاه و فرمانده بسیج و ... به مسجد آمدند و همان ماجرا تکرار شد.

کار انجام شده در این مسجد، روی چند مجموعه اثر گذاشت؛ اول روی مساجد که باعث رونق گرفتن نماز جماعت و سایر فعالیت‌ها شد، دوم پایگاه بسیج که فعالیت‌هایش متنوع و متکثر شد و سوم روی مدارس پیرامون این مسجد. در یک بازه زمانی معدل درسی بچه‌ها از ۱۵ به ۱۷ افزایش یافت، همچنین بچه‌های این مدارس از نظر رفتاری و علمی پیشرفت کردند تا جایی که از طرف آموزش‌وپرورش پیگیر بودند که ما چه‌کار می‌کنیم که این اتفاق افتاده است؟!

واکنشی هم ابراز می کردند؟ مثلاً اینکه شما را تشویق کنند و یا پیشنهاد همکاری بدهند؟

اتفاق خاصی نیفتاد. بعضی قدردانی و بعضی هم اشکال می‌کردند!

یک‌بار مرحوم سردار حجازی آمدند و با یکی از بچه‌های دوم دبیرستانی صحبت کرد که هم درسش خوب بود و هم مسئول بسیج مدرسه و مسئول یک گروه بود. آن نوجوان دفترچه یادداشتش را به ایشان نشان داده و گفته بود: من تا حالا بیست تا از کتاب‌های شهید مطهری را خلاصه نویی کرده‌ام! سردار حجازی در همان مجلس به من گفت: آقای دسمی ما از یک نوجوان دیگر چه انتظاری داریم؟! هم درسش خوب است، هم در بسیج و مدرسه فعال است و هم کتاب‌های شهید مطهری را می‌خواند. ما باید این الگو را در کشور فعال کنیم.

تا آن زمان ما برای کارمان، یک صفحه هم طرح نداشتیم. به ما گفتند که برای کارتان، طرح بنویسید. ما هم طرحی با عنوان «منشور تربیتی پایگاه جعفر طیار، مسجد حضرت موسی‌بن‌جعفر» در صد صفحه نوشتیم که به نظرم خیلی خلاصه و چکیده هم بود.

اوایل سال ۱۳۸۰ یکی از دوستانم در تهران مسئولیتی را پذیرفت و از من دعوت کرد تا در آن کار فرهنگی به او کمک کنم. هم زمان بسیج هم اعلام کرد می‌خواهیم برنامه را اجرا کنیم. من در چند جلسه جزئیات طرح را ارائه کردم. ان‌قلت‌هایی مطرح شد که این کار سخت است، منحصربه‌فرد است، فقط از خودتان برمی‌آید و... . به نظرم این اشکالات وارد نبود. اشکال دیگر این بود که آیا ما همه کارهای خوب را در کشور دیده‌ایم؟ آیا بهتر از این کار وجود ندارد؟ آیا نمی‌شود بین این طرح‌ها وجه جمع ایجاد کرد؟ این اشکالات وارد بود.

ما خودمان پیش‌دستی کردیم و گفتیم حاضریم کل کارهای خوب کشور را در قالب یک کار میدانی بررسی کنیم. هر پایگاه را در ده بّعد از جمله مدیریت و فرماندهی، فرهنگی، تربیتی، پشتیبانی، دفاعی و امنیتی، خدمت‌رسانی و ... در نظر گرفتیم و برای این ده بّعد، ۱۶۸ معیار و ۵۴۰ شاخص استخراج کردیم تا هم کیفیت را بسنجیم و هم این کیفیت را کمّی کنیم. هزار نفر را آموزش دادیم تا بتوانند این شاخص‌ها را در پایگاه‌های سراسر کشور بررسی کنند.

در سال اول، شش هزار پایگاه بسیج را که از نظر ناحیه‌ها، فعال بودند بررسی و اطلاعات آن را جمع‌آوری کردیم. پس از سطح‌بندی و ارزش‌گذاری، ۶۰ پایگاه ممتاز را به‌صورت میدانی بررسی کردیم. درعین‌حال به دلیل اینکه در بررسی تعداد پایگاه‌ها محدودیت داشتیم، از خود کسانی که مصاحبه می‌کردیم می‌پرسیدیم که آیا پایگاه فعال و موفق دیگری می‌شناسید؟ و اتفاقاً آنها ما را به پایگاه‌هایی رساندند که بسیار موفق بودند.

در نمایشگاهی که با نام اسوه، در تهران برگزار کردیم این ۶۰ پایگاه به ارائه فعالیت‌های خود پرداختند و علی‌رغم نقص در نحوه ارائه عملکرد، نمایشگاه موفقی برگزار شد. این پایگاه‌ها در یک موضوع خاص، موفق نبودند؛ بلکه همه‌جانبه و جامع بودند.

سال بعد ۱۴ هزار پایگاه را بررسی و نمایشگاهی دیگر برگزار کردیم، حالا دیگر پایگاه‌های اقشار را هم به دامنه بررسی اضافه و نمایشگاهی با حضور ۹۰ پایگاه برگزار کردیم. خیلی از مسئولان حتی فرمانده وقت سپاه، وقتی از نمایشگاه دیدن می‌کردند متعجب می‌شدند که یک پایگاه بسیج این‌قدر توانمندی و قابلیت دارد که مثلاً ۲۰۰ نفر خانوار بی‌بضاعت را زیرپوشش قرار دهد و پیوسته مانند یک مجموعه کمیته امداد به آنها کمک کند؟! یا فلان پایگاه بسیج که مشکل اشتغال را در محله‌اش حل کرده است و ...

وقتی سردار جعفری با نگاه تحولی فرمانده سپاه شدند، تأکید کردند که باید تمام برنامه‌های موجود بازتعریف و یک برنامه‌ریزی جامع ارائه شود. یک‌بار با هم دیداری کردیم و ایشان درباره فعالیت مسجد اهواز اطلاعات خواست. وقتی توضیح دادم، بسیار از آن استقبال کرد و گفت اصلاً چرا در این چند سال سراغ طرح اسوه رفتید و معطل کردید؟ شما ۵-۶ سال زمان را از دست دادید و باید این کار تربیتی آزمایش شده، اجرایی شود.

به ایشان گفتم اتفاقاً با بررسی‌های میدانی متوجه شدیم در پایگاه‌های موفق، همان اصولی اجرا شده که ما در کار خودمان اجرا کردیم. به‌این‌ترتیب، ۲۹ محور را در فعالیت این پایگاه‌ها شناسایی کردیم که بستر شکل‌گیری طرح صالحین شد.

البته در ابتدا طرح صدیقین را مطرح کردیم. روزی که در حضور سردار جعفری این طرح را در قالب اسلاید ارائه کردیم، همان اوایل کار ایشان گفت: این، طرح، چیزی نیست که به من گفته بودید! من گفتم این طرح جامع‌تر است. ایشان گفت: چرا این کار را می‌کنید؟ آن‌قدر یک طرح را بزرگ می‌کنید که عملاً انجام نمی‌شود.

یا اینکه روی آن طرح بسیار کار کرده بودیم، ایشان دو هفته فرصت داد تا طرح قبلی را آماده کنیم. طرح اول صدیقین بود و نام این طرح را صالحین گذاشتیم که هر دو بر اساس آیه قرآن است.

پیشنهاد ما این بود که در مرحله نخست، این طرح را در ۳ مسجدِ هر شهرستان و مجموعاً هزار پایگاه اجرا کنیم. ایشان گفت هزار پایگاه یعنی هیچ نمود و بروزی ندارد. اگر طرحی تجربه شده است ضرورت ندارد با خوف و هراس جلو بروید. با اصرار ما قرار بر این شد که از هر حوزه بسیج، یک پایگاه انتخاب و در آن، طرح صالحین اجرا شود.

من در آن زمان معاون آموزش بسیج بودم. دوستان پیشنهاد کردند مجری این طرح، خود معاونت باشد. آن زمان، ۷۰ درصد آموزش‌های بسیج، نظامی و بقیه عقیدتی بود که نمایندگی ولی فقیه عهده‌دار آن بود و معاونت آموزش اجرا می‌کرد. اما ازآنجاکه جنس این کار، طلبگی بود تصمیم گرفتیم کسانی که این کار را اجرا می‌کنند، مسئولیت این کار را در شهرها بر عهده بگیرند. سردار جعفری هم موافقت کرد و با تغییر در ساختار معاونت آموزش، برای این کار ۳۰ روحانی در استان‌ها جذب شدند. در مرحله بعد این تغییر به شهرها هم رسید و معاونت آموزش نظامی بسیج به معاونت تعلیم‌وتربیت بسیجیان تغییر یافت.

کار از سال ۱۳۸۷ به‌صورت جدی آغاز شد. بعد از آنکه سردار نقدی رئیس بسیج شدند، تأکید کردند که صالحین باید به شبکه تبدیل شود، در غیر این صورت نتیجه نخواهد داد. طرح ایشان این بود که از هر استان، یک عالم بزرگ ناظر این شبکه باشد و در هر بسیج اقشار هم یک عالم. به‌این‌ترتیب مجموعاً ۵۰ عالم کار نظارت بر این شبکه را عهده‌دار شوند و همه این علمای نخبه به تأیید رهبر انقلاب برسند. خود این علما برای هر شهر، یک عالم برجسته را انتخاب کنند تا به نمایندگی از آن عالم، ناظر شبکه آن شهرستان شود، این فرایند تا پایگاه بسیج ادامه پیدا می‌کرد.

ما از هر استان سه اسم را خدمت رهبر انقلاب دادیم و ایشان هم تأیید کردند. حتی بعضی از نام‌هایی که ما ننوشته بودیم، خود ایشان یادآوری کردند که فلان شخص هم هست که می‌توانید استفاده کنید.

از عریض و طویل شدن این سیستم نمی‌ترسیدید؟

چرا. خیلی واهمه داشتیم و حتی مخالفانی هم بودند؛ ولی اتفاق بزرگی افتاد که شبکه‌سازی بزرگی انجام شد. چون بخش عظیمی از این شبکه، علما بودند اتفاق نویی بود. به تعبیر سردار فضلی، ما یک بار در جنگ توانستیم چنین شبکه‌ای ایجاد کنیم و یک بار هم در طرح صالحین.

ارتباط این لایه‌ها با هم ظرفیتی عظیم را نمایان کرد و نشان داد که قدرت کار شبکه‌ای، ظرفیت بالا و قابلیت‌ها و استعدادهای فوق‌العاده داریم.

در ادامه برای این حلقه‌ها اردو برگزار می‌کردیم تا در آن برای لایه پایین‌دستی خود فکر و برنامه‌ریزی کنند.

آن زمان حدود ده دوازده هزار حلقه صالحین تشکیل شده بود. نظر سردار نقدی این بود که «سرگروه‌های اولیه را باید خودتان آموزش بدهید و به آموزش مربی خودتان بسنده نکنید.»

طبعا این کار، توان زیاد می‌طلبید، ولی ایشان اصرار داشت که انجام شود. در سال ۱۳۸۹ برای ۱۰ هزار سرگروه در دانشگاه شهید چمران دوره آموزشی برگزار کردیم و سال ۱۳۹۲ اجلاسیه سرمربیان صالحین در محضر رهبر معظم انقلاب برگزار شد.

از سال ۱۳۹۳ حلقه‌های صالحین مأموریت یافتند به‌صورت فردی و جمعی مأموریتی انجام دهند؛ مثلاً امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر درباره یک موضوع خاص مانند ماهواره. هر فصل، بنا بر اقتضای زمان، یک مأموریت تعریف و اجرا می‌شد.

شبکه‌هایی مانند «منوتو» و «بی‌بی‌سی» حدود ده برنامه مستند، بر ضد صالحین ساختند و اتفاقاً ما در اجلاسیه فرماندهان آن را پخش کردیم، چون به‌خوبی درباره ماهیت، هدف و کارکرد صالحین صحبت کرده بودند.

با تغییر سردار نقدی در سال ۱۳۹۷، وقفه‌ای در کار ایجاد و بنابراین شد که عملکرد صالحین ارزیابی شود. به‌یک‌باره این کار افت پیدا کرد. من هم احساس کردم برادرانی که اداره می‌کنند، نظرشان این است که صالحین باشد؛ ولی برنامه‌های دیگر هم در کنارش باشد. گمان می‌کنم در برداشت از صالحین، دچار یک سوءتفاهم شده بودیم. ما صالحین را به‌سان یک اتمسفر تعریف کرده بودیم که بستر همه کارها است، نه یک برنامه در کنار دیگر برنامه‌ها. به این نتیجه رسیدم که با این تعریف، سایر دوستان هم می‌توانند کار را پیش ببرند، به همین دلیل از این مسئولیت کنار رفتم.

بعضی از استادان طرح صالحین، از بی‌توجهی به این طرح به رهبر انقلاب گلایه کرده بودند و ایشان از طریق دفتر تذکراتی داده بودند. در دو سه سال گذشته تغییراتی ایجاد و بارقه‌های امید دیده شد که البته برای بازگشتن به نقطه‌ای که متوقف شده بود، زمان بر است؛ ولی می‌تواند به نتایجی بسیار خوب دست یابد.

گفت و گو از: سید محمد مهدی رکنی

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • منتشرشده: ۱
  • در صف بررسی: ۰
  • غیرقابل‌انتشار: ۰
  • حاج سید ایرانی IR ۱۲:۴۵ - ۱۴۰۱/۰۹/۰۷
    سلام بنیانگذار حلقه‌ی صالحین که اولشم صابرین بوده یک سرباز خدمت سپاه سال ۹۰ در مرز شلمچه طراحی وپیشنهاد پیگیری کردن.