به گزارش خبرگزاری حوزه از تبریز، روحانی شهید علی احمدی سردرودی در سال ۱۳۳۷ در شهر سردرود از توابع تبریز متولد شد. علی در دامان پدر و مادری متدین و عاشق اهل بیت علیهم السلام تربیت یافت.
بعد از سپری کردن دوران کودکی روانه مدرسه گردید و دوره های ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را به اتمام رسانید.
بعد از تحصیلات متوسطه به حوزه علمیه تبریز رفته و مشغول فراگیری علوم حوزوی شد و در این مسیر برای یادگیری هر چه بهتر راهی شهر مقدس قم گردید تا نزد اساتید مبرز آن سامان بهره های معنوی بیشتری کسب کند.
* برخورد با منافقین
انتخابات دوره اول مجلس شورای اسلامی در پیش بود؛ در و دیوار شهر را آگهی ها و عکس های انتخاباتی پوشانده بود. منافقین نیز با استفاده از شیوه های منافقانه، در پی کسب آراء مردم بودند؛ اکیپ تبلیغاتی منافقین به مسجد توحید سردرود رسیده بود. علی با آگاهی و اطلاعاتی که از سوابق این گروهک داشت، با اکیپ آن ها شروع به بحث نموده و در میان مردم، خیانت ها و ضربه هایی را که آن ها به انقلاب وارد کرده بودند، بیان کرده و باعث رسوایی این گروهک گردید. منافقین که در میدان بحث و تبلیغ شکست خورده بودند، تصمیم به ترور و کشتن او گرفتند که به یاری خداوند و هوشیاری مأمورین کمیته انقلاب اسلامی نتوانستند به نیت پلید خود دست یابند.
۱۸ بار اعزام به جبهه
شهید احمدی در طول عمر کوتاه خود ۱۸ بار به جبهه ها اعزام گردید و در عملیات های ثامن الائمۀ (ع)، بیت المقدس، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر۲، والفجر ۶، بیت المقدس۳ شرکت کرد.
او در عملیات ثامن الائمۀ (ع) که منجر به شکسته شدن حصر آبادان شد، از ناحیۀ سر زخمی شد و قسمتی از استخوان جمجمه اش شکاف برداشت.
جریان شهادت
مسئول تبلیغات لشکر عاشورا در عملیات بیت المقدس ۳ نقل می کند: روز قبل از عملیات، جهت ایجاد هماهنگی های لازم به سنگر تبلیغات لشکر ۵ نصر رفتم؛ بعد از صحبت با مسئول تبلیغات آن یگان، موقع خداحافظی، شخص روحانی را دیدم که در مقابل سنگر نشسته و در حال تفکر می باشد. مسئول تبلیغات لشکر ۵ نصر به من گفت: او را می شناسی؟. گفتم: نه. گفت: او همشهری شما حاج آقا احمدی است. گفتم: این جا چه کار می کند چرا به لشکر ما اعزام نشده است؟
به سوی او رفتم بعد از سلام و احوال پرسی با آشنایی که از قبل با پدرش داشتم او را شناختم. از آن جا که می دانست لشکر ما فردا عملیات دارد از من خواست که او را هم به لشکر عاشورا ببرم. بعد از کسب موافقت مسئول تبلیغات لشکر ۵ نصر، مدت ۱۰ روز مأموریت گرفته و به لشکر عاشورا آمدیم. به محض رسیدن به لشکر عاشورا، خواستیم او را به عنوان روحانی به یکی از گردان ها مأمور کنیم که گفت: من این جا نیامده ام که فقط تبلیغ کنم؛ من آمده ام تا به عنوان یک رزمنده در گردان خدمت کنم.
گفتم: اشکال ندارد به عنوان روحانی اعزام شوید، کار رزمی هم انجام دهید. گفت: نه؛ من در این عملیات می خواهم به عنوان رزمنده و تکاور عمل کنم.
بالاخره بعد از تحویل گرفتن تجهیزات و تسلیحات و نوشتن وصیت نامه، همراه گردان حبیب بن مظاهر به سوی خط مقدم عازم شد.
همان روز (۲۴ اسفند ۱۳۶۶) در منطقه ماووت عراق، در حالی که بیش از ۶ ماه از ازدواجش نگذشته بود در راه اعتلای کلمۀ الله به فیض شهادت نائل آمد.
وصیت نامه:
وقت نیست وصیتی مفصل بنویسم، به شما ملت بزرگ ایران وصیت میکنم، حالا که بعد از قرنها یک مشعلی، یک چراغ هدایتی خدا به شما عنایت کرده است، این را نشکنید؛ مثل هزاران پیامبر و امام و وارث. آنها را نشکنید این چراغ را و البته که شکستن تنها به تبر و سنگ نیست، تنها گذاشتن بدترین تخریب است؛ همانطور که باوفا بودید، با وفا باشید. ۵۰ میلیون ذلیل به درد نمیخورد، ۴۵ میلیون باشید، اما آزاد باشید. تن به ذلت و تجاوز ندهید. «هیهات منّاالذله» را عینیت ببخشید. اگر از جانتان گذشتید، از حوزه علمیه و روحانیت نگذرید. دین و دنیای شما منوط بالا است. دست از دامن محمد و آل محمد، تنها پناه دنیوی و اخروی نکشید، تسلیم جو نشوید، سالهای جنگ و کمبود شما را خسته نکند. شما باید قرنها را خسته کنید.
طبق قرائن غیر قابل انکار (تفسیری، روایی و فلسفی) ظهور آقا امام زمان منوط به تداوم انقلاب اسلامی و پاکسازی مکه و مدینه می باشد. شما را به خدا مقلد باشید. تحلیل نکنید، استنباط نکنید. شما باید مقلد باشید و دنبال امام جانانه و مردانه بروید. چند روز هوس دنیا و ماده شما را از رسالت شرعی و تاریخی غافل نکند. «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» پدر و مادر، همسر، برادر و خواهرانم! ثابت باشید، محکم باشید، استقامت کنید که پیروزی نزدیک است و مرا حلال کنید و از دوستان و آشنایان حلیت بگیرید.
پدر گرامی! تو که همواره سعی میکردی من گم نشوم، پوچ نشوم؛ من به تو افتخار میکردم. پس از من حتیالامکان پس از دای دین من به همسرم حدود ۱۲۰ هزار تومان به امام مقروضم و همینطور گردنبند مادربزرگ را پرداخت میکنی.
همسرم! از تو هم مثل پدر و مادر و برادر و خواهرانم سیر نشدم، هنوز تشنه حضور تو بودم و از تو خجالت میکشم. امیدوارم که به حق جدهات زهرای اطهر مرا ببخشی. اگر فرزندی داشتی اسمش را علی و یا زهرا
میگذاری.
والسلام. علیاحمدی ۱۳۶۶/۱۲/۲۳