پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ |۱۹ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 21, 2024
کد خبر: 1105732
۹ شهریور ۱۴۰۲ - ۰۹:۰۸
اراک

حوزه/ گرما، عطش و رزمی سخت، توانش را می‌گیرد، به سوی خیمه‌ها برمی‌گردد. پدر! تشنگی مرا کشت.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از اراک، فاطمه فرمانی طلبه مدرسه علمیه ریحانة النبی(س) اراک و از اعضای دوره نویسندگی قدم در یادداشتی آورده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

«یار پدر»

همانطور که نم اشک روی صورتم بود و ضربان قلبم هنوز تند می‌زد، در بطری را بستم و دوباره درون کیف گذاشتم، سرفه می‌کردم. با اینکه آب نوشیده بودم، همچنان گلویم مثل کویر، خشک بود و می‌سوخت.

در این حال، صحنه‌هایی در تصورم رنگ می‌گرفت.

گویی لحظاتی را می‌دیدم که جوانی رعنا، بعد از ساعت‌ها تشنگی و در هوای گرم، با لباس‌هایی سنگین و شمشیر، سوار بر اسب می‌شود، با «لاحِق¹» اش به سوی میدان می‌تازد و شمشیر می‌زند، یکی را پس از دیگری بر زمین می‌افکند و تکبیر می‌گوید.

گرما، عطش و رزمی سخت، توانش را می‌گیرد، به سوی خیمه‌ها برمی‌گردد.

پدر! تشنگی مرا کشت. کمی آب...

پدری را تصور کردم که عزیزش خواسته‌ای دارد و از او کاری ساخته نیست، سر به زیر می‌اندازد و اشک از چشم‌هایش می‌گیرد.

پسرم! برو بجنگ تا زمانی که جدت را ببینی و از شربتی بنوشی که پس از آن، هرگز تشنه نشوی. ² و انگشترش را به او می‌دهد تا در دهان بگذارد³، عجله داشتم، باید هرچه سریع‌تر به هیئت برمی‌گشتم و ناچار باقی راه را دویدم، به محض رسیدن، چنگ به کیفم انداختم تا آب را بردارم، من که رسیدم هوا گرم نبود همه چیز آرام بود، ترس نبود، آب بود.

۱- مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، ص۲۶۹

۲- منتهی الآمال (عربی)، جلد۱، ص ۶۷۴ ۳

۳-ترجمه مقتل مقرم، ص ۱۷۳

انتهای پیام. /

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha