به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از اراک، فاطمه فرمانی طلبه مدرسه علمیه ریحانة النبی(س) اراک و از اعضای دوره نویسندگی قدم در یادداشتی آورده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
«یار پدر»
همانطور که نم اشک روی صورتم بود و ضربان قلبم هنوز تند میزد، در بطری را بستم و دوباره درون کیف گذاشتم، سرفه میکردم. با اینکه آب نوشیده بودم، همچنان گلویم مثل کویر، خشک بود و میسوخت.
در این حال، صحنههایی در تصورم رنگ میگرفت.
گویی لحظاتی را میدیدم که جوانی رعنا، بعد از ساعتها تشنگی و در هوای گرم، با لباسهایی سنگین و شمشیر، سوار بر اسب میشود، با «لاحِق¹» اش به سوی میدان میتازد و شمشیر میزند، یکی را پس از دیگری بر زمین میافکند و تکبیر میگوید.
گرما، عطش و رزمی سخت، توانش را میگیرد، به سوی خیمهها برمیگردد.
پدر! تشنگی مرا کشت. کمی آب...
پدری را تصور کردم که عزیزش خواستهای دارد و از او کاری ساخته نیست، سر به زیر میاندازد و اشک از چشمهایش میگیرد.
پسرم! برو بجنگ تا زمانی که جدت را ببینی و از شربتی بنوشی که پس از آن، هرگز تشنه نشوی. ² و انگشترش را به او میدهد تا در دهان بگذارد³، عجله داشتم، باید هرچه سریعتر به هیئت برمیگشتم و ناچار باقی راه را دویدم، به محض رسیدن، چنگ به کیفم انداختم تا آب را بردارم، من که رسیدم هوا گرم نبود همه چیز آرام بود، ترس نبود، آب بود.
۱- مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، ص۲۶۹
۲- منتهی الآمال (عربی)، جلد۱، ص ۶۷۴ ۳
۳-ترجمه مقتل مقرم، ص ۱۷۳
انتهای پیام. /