به گزارش خبرگزاری حوزه، «مدتی در جنوب حلب ماندم، بعد قرار شد به شمال حلب بروم. از جنوب به شمال رفتن در خونم بود. ییلاق و قشلاق، برای اهل ایل مثل دم و بازدم است. من هم از عشایرم؛ عشایر قشقایی؛ همانهایی که تا اسمشان بیاید. آدم به یاد رنگ و تفنگ میافتد؛ عشایری که رنگشان، مثل طبیعت، ناب و بکر است؛ و تفنگشان به جانشان بسته؛ چون بخشی از دفاع از ناموسشان را به دوش تفنگشان گذاشتهاند؛ همانهایی که صافترین مسیرشان سنگلاخهای کوه «سنار عباس» است. من در ایل، جنگ و مرز را با هم شناخته بودم. هم قداست جنگ را فهمیده و هم طعم نحسش را چشیده بودم. برای من کوچ کردن ادامه دادن زندگی بود. برای همین تا قرار شد از جنوب حلب روانه شمال حلب شویم، ناخودآگاه حس کوچ که از تنم جدا شده بود، مثل دوستی پیدا شده در آغوشم جای گرفت. اما در همین کوچ هم سختیهایی بود. طرف نبل و الزهرا شهری بود به نام رتیان که برای رسیدن به آنجا باید این شهرک را از دست دشمن آزاد میکردیم...»
این عبارات، بخشی از کتاب «پسر ایل» است. کتاب پسر ایل مستند داستانی زندگی محمدعلی قلیزاده است. محمدعلی قلیزاده روحانیای بود که برای رزم به سوریه رفت و در سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید. گاهی یک اتفاق، مسیر زندگی یک آدم را میتواند عوض کند. مثلا اگر صبح از خواب بیدار شوی و ببینی کنار سیاهچادرت، یک چادرِ جدید بنا شده که رویش نوشتهاند: «گروه تبلیغاتی طلاب حوزه علمیه»... این اتفاق برای محمدعلیِ نوجوان اتفاق جذاب و قابلِ توجهی بود؛ کمکم به سیاهچادرِ طلاب و روحانیون نزدیک میشود و این راهی میشود برای ورود او به حوزه علمیه و درس خواندن به عنوان دانشآموز دینی و بعدتر روحانی و مبلغ شدنش. آرزوی جهاد و شهادت از همان نوجوانی با محمدعلی همراه میشود؛ که آخرش میرسد به سوریه و دفاع از حرم.
در کتاب پسر ایل، روایت زندگیِ متفاوتِ روحانیای را میخوانیم که عشایرزاده است. ییلاق و قشلاق را میشناسد؛ در کوه و کمر بزرگ میشود و در سوریه به شهادت میرسد. مهدی باتقوا؛ نویسندهی این کتاب فرم خاصی برای روایت زندگی این شهید انتخاب کرده است. خواننده، فراز و فرودهای این زندگیِ متفاوت را از زبان محمدعلی قلیزاده میخواند؛ در حالی که به شهادت رسیده است و منتظر است همرزمانش برای برگرداندنِ پیکرش به عقب از راه برسند...
کتاب پسر ایل را انتشارات خط مقدم، در ۲۱۱ صفحه منتشر کرده است.
نظر شما