یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۴ ذیقعدهٔ ۱۴۴۵ | May 12, 2024
شهید محمد صحرانشین

حوزه/ پاسدار شهید «محمدصحرانشین» یکم مهرماه ۱۳۴۳ در روستای گله دار از توابع استان فارس دیده به جهان گشود و ۳ آبان ماه ۱۳۶۳ به فیض شهادت نائل آمد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از بوشهر، استان بوشهر در حماسه دفاع مقدس نقش به‌سزایی داشت و در این راه شهدای بسیاری را تقدیم کرده است، بزرگترین پایگاه‌های نظامی کشور در استان بوشهر قرار دارد و طی هشت سال دفاع مقدس این استان در جبهه‌های زمینی، هوایی و دریایی نقش ویژه و مهمی ایفا کرد، هرچند شهدایش آنچنان که باید و شاید به نسل امروز همچون دهه هشتادی‌ها و نودی‌ها معرفی نشده‌اند.

در این راستا خبرگزاری حوزه قصد دارد در قالب پرونده‌ای ویژه و نگاه به تاریخ مجاهدت شهدا و رزمندگان این استان در دوران دفاع مقدس، به معرفی آنان بپردازد.

شهید محمد صحرانشین
پاسدار شهید «محمدصحرانشین» در روستای گله دار از توابع استان فارس در تاریخ یکم مهرماه ۱۳۴۳ دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را از مقطع ابتدایی آغاز نمود و بعد از گذراندن دوره ابتدایی وارد دوره راهنمایی شد. اما بعد از آن موفق به ادامه تحصیل نشد.

شهید صحرانشین همیشه در مورد کارها و اهدافش با اعضای خانواده مشورت می‌کرد و در مشکلات و گرفتاری‌ها خانواده را یاری می‌نمود. او یکی از جوانان انقلابی و پرشور و نشاط بود. علاقه ایشان به سپاه پاسداران باعث شد به سپاه پاسداران کنگان ملحق شود.

محمد فردی فعال و یکی از اعضای نمونه سپاه پاسداران بود و جبهه را خانه خود می‌دانست، چندین بار عازم جبهه شد. این مرد دلاور سرانجام ۳ آبان ماه ۱۳۶۳ به فیض شهادت نائل آمد.

نرگس رحمانی خواه همسر شهید «محمد صحرانشین» روایت می‌کند: سال ۱۳۶۲ با محمد ازدواج کردم. محمد فردی مخلص و مذهبی بود و همیشه دوست داشت به مردم کمک کند و خیلی به من هم محبت می‌کرد.

حدود ۲ ماه از ازدواج ما گذشته بود که از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کنگان روانه جبهه شد. بعد از سه ماه به من خبر دادند که محمد مجروح شده و در بیمارستان اهواز بستری است. بعد از آن وقتی حالش بهبودی یافت، دوباره به جبهه بازگشت. مدت ۱۵ روز در جبهه بود و سپس به مرخصی آمد. من در آن زمان بار دار بودم. چند روز مرخصی را کنارم ماند و دوباره به جبهه برگشت.

گذشت سه ماه از آخرین مرخصی محمد من زایمان کردم و ثمره این ازدواج یک دختر بود، او را طاهره نام نهادیم. شهید صحرانشین پس از شنیدن خبر تولد دخترمان به مرخصی آمد و پس از رسیدن به منزل، فوری دو رکعت نماز شکر را به جا آورد. خیلی خوشحال بود و دائما خدا را شکر می‌کرد. می‌گفت حالا مسئولیت مان بیشتر شده است. باید دختری را تربیت کنیم که راه حضرت زینب (س) را در پیش بگیرد.

شب آخر مرخصی اش شب عاشورا بود. آن شب به حسینیه رفت و به سینه زنی پرداخت، ساعت ۴ صبح به منزل برگشت و پس از اقامه نماز صبح به او گفتم: بیا کمی استراحت کن فردا باید مسافت زیادی بروی، گفت: امشب شب آخر است! خواب دیده ام فقط امشب در کنار شما هستم، این دفعه شهید می‌شوم و شروع کرد به وصیت کردن و گفت: «با مردم به خوبی رفتار کن. با پدر و مادرم خوب باش، مبادا آن‌ها را از خودت برنجانی، دخترم را درست تربیت کن و او را به مدرسه بفرست. مبادا از شهادت من گریه کنی. صبر داشته باش».

انتهای پیام/

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha